جدول جو
جدول جو

معنی خاموش - جستجوی لغت در جدول جو

خاموش
ویژگی چیزی که شعله، گرمی، روشنایی یا جریان برق آن از میان رفته باشد،
ساکت، بی صدا، به طور آرام، ساکت باش
خاموش شدن: قطع شدن جریان برق در وسایل برقی، ساکت شدن، دم فروبستن، فرونشستن و از میان رفتن شعلۀ آتش یا چراغ
خاموش کردن (ساختن، گردانیدن): قطع کردن جریان برق در وسایل برقی، ساکت کردن، از سخن بازداشتن، از آواز یا گفتار بازداشتن، برای مثال کسی سیرت آدمی گوش کرد / که اول سگ نفس خاموش کرد (سعدی۱ - ۱۴۵)، فرونشاندن آتش یا چراغ
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
فرهنگ فارسی عمید
خاموش
ساکت، صامت، (آنندراج)، بی صدا، بی سخن، بی کلام، بی حرف، بی گفتگو، ضامر، ضموز، کاظم، مغرنبق، (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس) :
بفرمود تا پس سیاوش را
چنان شاه بیدار و خاموش را،
فردوسی،
همیگوید آن پادشا هر چه خواهد
همه دیگران مانده خاموش و مضطر،
ناصرخسرو،
گاو خاموش نزد مرد خرد
به از آن ژاژخای صد بار است،
ناصرخسرو،
گویندۀ خاموش بجز ناله نباشد
بشنو سخن خوب ز گویندۀ خاموش،
ناصرخسرو،
چه خاموش در این حضرت عاقل است و سحبان باقل، (کلیله و دمنه)،
گفتم این شرط آدمیت نیست
مرغ تسبیح گوی و من خاموش،
سعدی،
من که از آتش دل چون خم می در جوشم
مهر بر لب زده خون میخورم و خاموشم،
حافظ،
،،صوت،ساکت شو! هیچ مگو! صه اسکت:
خاموش تو که گوش خرد کر گردد،
ناصرخسرو،
گفت خاموش هرآنکس که جمالی دارد
هر کجا پای نهد دست ندارندش پیش،
سعدی،
همچنین تا شبی بمجمع قومی برسیدم که در آن میان مطربی دیدم گاهی انگشت حریفان از او در گوش و گهی بر لب که خاموش، سعدی (گلستان)،
بگریست گیاه و گفت خاموش !
سعدی،
خاموش محتشم که دل سنگ آب شد،
محتشم،
،،صفت،گنگ، بی زبان، (ناظم الاطباء) (حاشیۀ برهان قاطع)، منطفی، (ناظم الاطباء)، مقابل مشتعل، (حاشیۀ برهان قاطع)،
- امثال:
به تفی مشتعلند به پفی خاموش، نظیر به یک کشمش گرمیشان میکند و بیک غوره سردیشان،
، منقطع، (ناظم الاطباء) (حاشیۀ برهان قاطع)، مرده، (ناظم لاطباء)، ،اسم،خاموشی، (غیاث اللغات)
ساکت شو! هیچ مگو! صه اسکت:
خاموش تو که گوش خرد کر گردد،
ناصرخسرو،
گفت خاموش هرآنکس که جمالی دارد
هر کجا پای نهد دست ندارندش پیش،
سعدی،
همچنین تا شبی بمجمع قومی برسیدم که در آن میان مطربی دیدم گاهی انگشت حریفان از او در گوش و گهی بر لب که خاموش، سعدی (گلستان)،
بگریست گیاه و گفت خاموش !
سعدی،
خاموش محتشم که دل سنگ آب شد،
محتشم،
،
گنگ، بی زبان، (ناظم الاطباء) (حاشیۀ برهان قاطع)، منطفی، (ناظم الاطباء)، مقابل مشتعل، (حاشیۀ برهان قاطع)،
- امثال:
به تفی مشتعلند به پفی خاموش، نظیر به یک کشمش گرمیشان میکند و بیک غوره سردیشان،
، منقطع، (ناظم الاطباء) (حاشیۀ برهان قاطع)، مرده، (ناظم لاطباء)،
خاموشی، (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
خاموش
صالح، یکی از شعرای پارسی زبان و دارای مجموعه ای بشعر فارسی است که حاوی چهارده قصیده است، این قصاید در مدح چهارده معصوم در 66 صفحۀ بزرگ تنظیم شده ولی اشعاری سست و سخیف است، (از الذریعه الی تصانیف الشیعه تألیف آقابزرگ طهرانی قسم 1 جزء 9 ص 285)
ابوحاتم احمد بن الحسن بن محمد البزار الرازی معروف بخاموش از ابوالفرج احمد بن محمد بن احمد بن موسی الصامت حدیث کرد، (از انساب سمعانی ص 348)
لغت نامه دهخدا
خاموش
صامت، بی صدا، بی سخن، بی کلام، بی حرف، بی گفتگو
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
فرهنگ لغت هوشیار
خاموش
ساکت، آرام، خامش
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
فرهنگ فارسی معین
خاموش
بی فروغ، بی نور، خموش، ساکت، صامت، هش
متضاد: شلوغ، آرام، کم حرف، بی صدا، اصم، بی زبان، گنگ
متضاد: گویا، منطفی، کشته
متضاد: روشن، قطع، ناروشن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خاموش
عن
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
دیکشنری فارسی به عربی
خاموش
Mute, Muted
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
دیکشنری فارسی به انگلیسی
خاموش
muet
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
دیکشنری فارسی به فرانسوی
خاموش
sessiz
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
خاموش
آرام، ساکت، خاموش
دیکشنری اردو به فارسی
خاموش
خاموش
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
دیکشنری فارسی به اردو
خاموش
মূক , নিঃশব্দ
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
دیکشنری فارسی به بنگالی
خاموش
bubu, kimya
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
دیکشنری فارسی به سواحیلی
خاموش
אילם , שָׁקוֹת
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
دیکشنری فارسی به عبری
خاموش
무음의 , 음소거의
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
دیکشنری فارسی به کره ای
خاموش
無言の , 無音の
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
دیکشنری فارسی به ژاپنی
خاموش
मूक
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
دیکشنری فارسی به هندی
خاموش
bisu
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
خاموش
เงียบ , ปิดเสียง
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
دیکشنری فارسی به تایلندی
خاموش
stom, stil
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
دیکشنری فارسی به هلندی
خاموش
mudo
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
خاموش
muto
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
خاموش
mudo
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
دیکشنری فارسی به پرتغالی
خاموش
哑的 , 静音的
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
دیکشنری فارسی به چینی
خاموش
niemy, cichy
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
دیکشنری فارسی به لهستانی
خاموش
німий , беззвучний
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
دیکشنری فارسی به اوکراینی
خاموش
stumm
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
دیکشنری فارسی به آلمانی
خاموش
немой , беззвучный
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
دیکشنری فارسی به روسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاموشی
تصویر خاموشی
سکوت، سخن نگفتن، برای مثال دو چیز طیرۀ عقل است دم فروبستن / به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی (سعدی - ۵۳)، از میان رفتن شعله، گرمی، روشنایی یا جریان برق چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاموشی
تصویر خاموشی
سخن ناگفتن، بی سخنی، عدم تکلم، بی کلام بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاموشی
تصویر خاموشی
سکوت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خاموشی
تصویر خاموشی
Extinguishment
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خاموشی
تصویر خاموشی
уничтожение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خاموشی
تصویر خاموشی
Erlöschung
دیکشنری فارسی به آلمانی