خورندۀ شراب غیرمعطر، (شرفنامۀ منیری)، کسی که پیوسته شراب تازه و نارسیده نوشد، (ناظم الاطباء)، خورندۀ شراب، (آنندراج)، فعل امر است از خام نوشیدن، (شرفنامۀ منیری) (آنندراج)
خورندۀ شراب غیرمعطر، (شرفنامۀ منیری)، کسی که پیوسته شراب تازه و نارسیده نوشد، (ناظم الاطباء)، خورندۀ شراب، (آنندراج)، فعل امر است از خام نوشیدن، (شرفنامۀ منیری) (آنندراج)
ویژگی چیزی که شعله، گرمی، روشنایی یا جریان برق آن از میان رفته باشد، ساکت، بی صدا، به طور آرام، ساکت باش خاموش شدن: قطع شدن جریان برق در وسایل برقی، ساکت شدن، دم فروبستن، فرونشستن و از میان رفتن شعلۀ آتش یا چراغ خاموش کردن (ساختن، گردانیدن): قطع کردن جریان برق در وسایل برقی، ساکت کردن، از سخن بازداشتن، از آواز یا گفتار بازداشتن، برای مثال کسی سیرت آدمی گوش کرد / که اول سگ نفس خاموش کرد (سعدی۱ - ۱۴۵)، فرونشاندن آتش یا چراغ
ویژگی چیزی که شعله، گرمی، روشنایی یا جریان برق آن از میان رفته باشد، ساکت، بی صدا، به طور آرام، ساکت باش خاموش شدن: قطع شدن جریان برق در وسایل برقی، ساکت شدن، دم فروبستن، فرونشستن و از میان رفتن شعلۀ آتش یا چراغ خاموش کردن (ساختن، گردانیدن): قطع کردن جریان برق در وسایل برقی، ساکت کردن، از سخن بازداشتن، از آواز یا گفتار بازداشتن، برای مِثال کسی سیرت آدمی گوش کرد / که اول سگ نفس خاموش کرد (سعدی۱ - ۱۴۵)، فرونشاندن آتش یا چراغ
صالح، یکی از شعرای پارسی زبان و دارای مجموعه ای بشعر فارسی است که حاوی چهارده قصیده است، این قصاید در مدح چهارده معصوم در 66 صفحۀ بزرگ تنظیم شده ولی اشعاری سست و سخیف است، (از الذریعه الی تصانیف الشیعه تألیف آقابزرگ طهرانی قسم 1 جزء 9 ص 285) ابوحاتم احمد بن الحسن بن محمد البزار الرازی معروف بخاموش از ابوالفرج احمد بن محمد بن احمد بن موسی الصامت حدیث کرد، (از انساب سمعانی ص 348)
صالح، یکی از شعرای پارسی زبان و دارای مجموعه ای بشعر فارسی است که حاوی چهارده قصیده است، این قصاید در مدح چهارده معصوم در 66 صفحۀ بزرگ تنظیم شده ولی اشعاری سست و سخیف است، (از الذریعه الی تصانیف الشیعه تألیف آقابزرگ طهرانی قسم 1 جزء 9 ص 285) ابوحاتم احمد بن الحسن بن محمد البزار الرازی معروف بخاموش از ابوالفرج احمد بن محمد بن احمد بن موسی الصامت حدیث کرد، (از انساب سمعانی ص 348)
ساکت، صامت، (آنندراج)، بی صدا، بی سخن، بی کلام، بی حرف، بی گفتگو، ضامر، ضموز، کاظم، مغرنبق، (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس) : بفرمود تا پس سیاوش را چنان شاه بیدار و خاموش را، فردوسی، همیگوید آن پادشا هر چه خواهد همه دیگران مانده خاموش و مضطر، ناصرخسرو، گاو خاموش نزد مرد خرد به از آن ژاژخای صد بار است، ناصرخسرو، گویندۀ خاموش بجز ناله نباشد بشنو سخن خوب ز گویندۀ خاموش، ناصرخسرو، چه خاموش در این حضرت عاقل است و سحبان باقل، (کلیله و دمنه)، گفتم این شرط آدمیت نیست مرغ تسبیح گوی و من خاموش، سعدی، من که از آتش دل چون خم می در جوشم مهر بر لب زده خون میخورم و خاموشم، حافظ، ،،صوت،ساکت شو! هیچ مگو! صه اسکت: خاموش تو که گوش خرد کر گردد، ناصرخسرو، گفت خاموش هرآنکس که جمالی دارد هر کجا پای نهد دست ندارندش پیش، سعدی، همچنین تا شبی بمجمع قومی برسیدم که در آن میان مطربی دیدم گاهی انگشت حریفان از او در گوش و گهی بر لب که خاموش، سعدی (گلستان)، بگریست گیاه و گفت خاموش ! سعدی، خاموش محتشم که دل سنگ آب شد، محتشم، ،،صفت،گنگ، بی زبان، (ناظم الاطباء) (حاشیۀ برهان قاطع)، منطفی، (ناظم الاطباء)، مقابل مشتعل، (حاشیۀ برهان قاطع)، - امثال: به تفی مشتعلند به پفی خاموش، نظیر به یک کشمش گرمیشان میکند و بیک غوره سردیشان، ، منقطع، (ناظم الاطباء) (حاشیۀ برهان قاطع)، مرده، (ناظم لاطباء)، ،اسم،خاموشی، (غیاث اللغات) ساکت شو! هیچ مگو! صه اسکت: خاموش تو که گوش خرد کر گردد، ناصرخسرو، گفت خاموش هرآنکس که جمالی دارد هر کجا پای نهد دست ندارندش پیش، سعدی، همچنین تا شبی بمجمع قومی برسیدم که در آن میان مطربی دیدم گاهی انگشت حریفان از او در گوش و گهی بر لب که خاموش، سعدی (گلستان)، بگریست گیاه و گفت خاموش ! سعدی، خاموش محتشم که دل سنگ آب شد، محتشم، ، گنگ، بی زبان، (ناظم الاطباء) (حاشیۀ برهان قاطع)، منطفی، (ناظم الاطباء)، مقابل مشتعل، (حاشیۀ برهان قاطع)، - امثال: به تفی مشتعلند به پفی خاموش، نظیر به یک کشمش گرمیشان میکند و بیک غوره سردیشان، ، منقطع، (ناظم الاطباء) (حاشیۀ برهان قاطع)، مرده، (ناظم لاطباء)، خاموشی، (غیاث اللغات)
ساکت، صامت، (آنندراج)، بی صدا، بی سخن، بی کلام، بی حرف، بی گفتگو، ضامِر، ضَموز، کاظِم، مُغرَنبِق، (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس) : بفرمود تا پس سیاوش را چنان شاه بیدار و خاموش را، فردوسی، همیگوید آن پادشا هر چه خواهد همه دیگران مانده خاموش و مضطر، ناصرخسرو، گاو خاموش نزد مرد خرد به از آن ژاژخای صد بار است، ناصرخسرو، گویندۀ خاموش بجز ناله نباشد بشنو سخن خوب ز گویندۀ خاموش، ناصرخسرو، چه خاموش در این حضرت عاقل است و سحبان باقل، (کلیله و دمنه)، گفتم این شرط آدمیت نیست مرغ تسبیح گوی و من خاموش، سعدی، من که از آتش دل چون خم می در جوشم مهر بر لب زده خون میخورم و خاموشم، حافظ، ،،صُوت،ساکت شو! هیچ مگو! صَه اُسکُت: خاموش تو که گوش خرد کر گردد، ناصرخسرو، گفت خاموش هرآنکس که جمالی دارد هر کجا پای نهد دست ندارندش پیش، سعدی، همچنین تا شبی بمجمع قومی برسیدم که در آن میان مطربی دیدم گاهی انگشت حریفان از او در گوش و گهی بر لب که خاموش، سعدی (گلستان)، بگریست گیاه و گفت خاموش ! سعدی، خاموش محتشم که دل سنگ آب شد، محتشم، ،،صِفَت،گنگ، بی زبان، (ناظم الاطباء) (حاشیۀ برهان قاطع)، منطفی، (ناظم الاطباء)، مقابل مشتعل، (حاشیۀ برهان قاطع)، - امثال: به تفی مشتعلند به پفی خاموش، نظیر به یک کشمش گرمیشان میکند و بیک غوره سردیشان، ، منقطع، (ناظم الاطباء) (حاشیۀ برهان قاطع)، مرده، (ناظم لاطباء)، ،اِسم،خاموشی، (غیاث اللغات) ساکت شو! هیچ مگو! صَه اُسکُت: خاموش تو که گوش خرد کر گردد، ناصرخسرو، گفت خاموش هرآنکس که جمالی دارد هر کجا پای نهد دست ندارندش پیش، سعدی، همچنین تا شبی بمجمع قومی برسیدم که در آن میان مطربی دیدم گاهی انگشت حریفان از او در گوش و گهی بر لب که خاموش، سعدی (گلستان)، بگریست گیاه و گفت خاموش ! سعدی، خاموش محتشم که دل سنگ آب شد، محتشم، ، گنگ، بی زبان، (ناظم الاطباء) (حاشیۀ برهان قاطع)، منطفی، (ناظم الاطباء)، مقابل مشتعل، (حاشیۀ برهان قاطع)، - امثال: به تفی مشتعلند به پفی خاموش، نظیر به یک کشمش گرمیشان میکند و بیک غوره سردیشان، ، منقطع، (ناظم الاطباء) (حاشیۀ برهان قاطع)، مرده، (ناظم لاطباء)، خاموشی، (غیاث اللغات)