سکوت، سخن نگفتن، برای مثال دو چیز طیرۀ عقل است دم فروبستن / به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی (سعدی - ۵۳)، از میان رفتن شعله، گرمی، روشنایی یا جریان برق چیزی
سکوت، سخن نگفتن، برای مِثال دو چیز طیرۀ عقل است دم فروبستن / به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی (سعدی - ۵۳)، از میان رفتن شعله، گرمی، روشنایی یا جریان برق چیزی
ویژگی چیزی که از حرارت زیاد ظاهرش سوخته و باطنش خام باشد مثل گوشت، برای مثال دل را ز درد و داغ به تدریج پخته کن / هش دار، خام سوز نسازی کباب را (صائب - لغت نامه - خام سوز)
ویژگی چیزی که از حرارت زیاد ظاهرش سوخته و باطنش خام باشد مثل گوشت، برای مِثال دل را ز درد و داغ به تدریج پخته کن / هش دار، خام سوز نسازی کباب را (صائب - لغت نامه - خام سوز)
نام گیاهی است، در تحفۀ حکیم مؤمن آمده است: ’خاما’بیونانی بمعنی ’زمین’ و ’سوقی’ بمعنی ’انجیر’ است وآن نباتی است بی ساق و بی گل و شاخهای او پرشیر و بقدر چهار انگشت و منبسط بر روی زمین بهیأت استداره و برگش شبیه به برگ عدس و در نحت برگ ثمر مستدیری و بیخش باریک، در سیم گرم و خشک و تند و جالی و ملین طبعو مسهل اخلاط غلیظه و خوردن قدر قلیل او با نان مسقطبواسیر و ضماد شاخ و طلای شیر او جهت اسقاط اقسام ثآلیل و خیلان و گزیدن عقرب و اورام بلغمی و اکتحال او با عسل جهت رفع آثار قرحۀ چشم و ظلمت بصر و ابتداء نزول آب و حمول او با شیر آب جهت درد رحم نافع و مضرسینه و مصلحش کتیرا و قدر شربتش یک قیراط است، (از تحفۀ حکیم مؤمن)، رجوع به ضریر انطاکی ص 139 شود
نام گیاهی است، در تحفۀ حکیم مؤمن آمده است: ’خاما’بیونانی بمعنی ’زمین’ و ’سوقی’ بمعنی ’انجیر’ است وآن نباتی است بی ساق و بی گل و شاخهای او پرشیر و بقدر چهار انگشت و منبسط بر روی زمین بهیأت استداره و برگش شبیه به برگ عدس و در نحت برگ ثمر مستدیری و بیخش باریک، در سیم گرم و خشک و تند و جالی و ملین طبعو مسهل اخلاط غلیظه و خوردن قدر قلیل او با نان مسقطبواسیر و ضماد شاخ و طلای شیر او جهت اسقاط اقسام ثآلیل و خیلان و گزیدن عقرب و اورام بلغمی و اکتحال او با عسل جهت رفع آثار قرحۀ چشم و ظلمت بصر و ابتداء نزول آب و حمول او با شیر آب جهت درد رحم نافع و مضرسینه و مصلحش کتیرا و قدر شربتش یک قیراط است، (از تحفۀ حکیم مؤمن)، رجوع به ضریر انطاکی ص 139 شود
چیزی که از بالا سوخته باشد و اندرون آن خام باشد، (آنندراج)، آنچیز که بر اثر تندی آتش ظاهرش سوزد ولی درون و باطنش خام ماند: از تنور گرم مالیخولیای مهتری حاسدان جاه او را خامسوز آید فطیر، سوزنی، خوانچه جهان نهاده بر مجمر خام سوز دل تا چو پری خیال تو رقص کند ببوی آن، سیف اسفرنگی، ساقی نیم مست من باده لبالب آزما نقل معاشران کنم این دل خامسوز را، امیرخسرو دهلوی، جگر کباب شود لیک خام سوز شود در او گهی که کند زودتر اثر آتش، ولی دشت بیاضی، تیز است آتش ای دل دیوانه دورتر هشدار خام سوز نسازی کباب را، ظهوری، دل را ز درد و داغ بتدریج پخته کن هشدار خام سوز نسازی کباب را، صائب، لاله می نازد به داغ خام سوز خویشتن، رضی دانش، چنان ز شوق تو جوشد در استخوانم مغز که خام سوز بود هر کباب در نظرم، مسیح کاشی، در مثل گویند خاتونان خوز خام نیکوتر بسی تا خام سوز، مرحوم دهخدا، ، کماج یا خاگینه ای که بر روی زغال افروخته پخته و کباب شده باشد، هر گوشتی که بواسطۀ برشتگی بسیار سیاه شده باشد، (ناظم الاطباء) (اشتنگاس)، پوست خام، (ناظم الاطباء) (اشتنگاس) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 365)، پوستی که بروی زین کشیده شده، (ناظم الاطباء) (اشتنگاس)
چیزی که از بالا سوخته باشد و اندرون آن خام باشد، (آنندراج)، آنچیز که بر اثر تندی آتش ظاهرش سوزد ولی درون و باطنش خام ماند: از تنور گرم مالیخولیای مهتری حاسدان جاه او را خامسوز آید فطیر، سوزنی، خوانچه جهان نهاده بر مجمر خام سوز دل تا چو پری خیال تو رقص کند ببوی آن، سیف اسفرنگی، ساقی نیم مست من باده لبالب آزما نقل معاشران کنم این دل خامسوز را، امیرخسرو دهلوی، جگر کباب شود لیک خام سوز شود در او گهی که کند زودتر اثر آتش، ولی دشت بیاضی، تیز است آتش ای دل دیوانه دورتر هشدار خام سوز نسازی کباب را، ظهوری، دل را ز درد و داغ بتدریج پخته کن هشدار خام سوز نسازی کباب را، صائب، لاله می نازد به داغ خام سوز خویشتن، رضی دانش، چنان ز شوق تو جوشد در استخوانم مغز که خام سوز بود هر کباب در نظرم، مسیح کاشی، در مثل گویند خاتونان خوز خام نیکوتر بسی تا خام سوز، مرحوم دهخدا، ، کُماج یا خاگینه ای که بر روی زغال افروخته پخته و کباب شده باشد، هر گوشتی که بواسطۀ برشتگی بسیار سیاه شده باشد، (ناظم الاطباء) (اشتنگاس)، پوست خام، (ناظم الاطباء) (اشتنگاس) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 365)، پوستی که بروی زین کشیده شده، (ناظم الاطباء) (اشتنگاس)