- خالو
- دایی کاکویه خالو پارسی نیز هست و برابر است با سورنای دائی خال برادر مادر. خواهر مادر، جمع خالات
معنی خالو - جستجوی لغت در جدول جو
- خالو
- دایی، برادر مادر، خال
- خالو
- دایی، برادر مادر
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تهی، ونگ
مرخا
آفرینشگر، آفریننده، آفریدگار
سره، ناب، زدوده
آزخ ازخ زگیل
کرمی است که چون بر بدن چسبانند خون فاسد را بمکد
جامه سفید و تنک که از آن دستار و لباس زنانه درست میکردند
گودالی که بیش از سه گز عمق نداشته باشد
خواهر مادر
برابر هموار
نو بیرون آورنده، آفریدگار، آفریننده، بوجود آورنده
گول، احمق، نا نجیب
زنی که با دادن مال طلاق گرفته باشد
آمیزنده
ساده، ناب، صافی، بی غش، بی آمیغ
همیشه و جاودان، مرقش
مرگ
مرد فریبنده، زبانباز، حقه باز
تهی، تنها، یکه
چاله، گودال کوچک و کم عمق
پاینده، جاوید، جاودان، همیشگی، دائمی
بالو، زگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد، سگیل، وردان، واروک، واژو، تاشکل، گندمه، آزخ، زخ، زوخ، آژخ، ژخ، ثؤلول
زگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد، سگیل، وردان، واروک، واژو، تاشکل، گندمه، آزخ، زخ، زوخ، آژخ، ژخ، ثؤلول، برای مثال ای عشق ز من دور که بر من همه رنجی / همچون ز بر چشم یکی محکم بالو (شاکر - شاعران بی دیوان - ۴۸)
خلق کننده، آفریننده، از نام ها و صفات خداوند
مقابل پر، تهی، جای تهی، خلوت، کنایه از دور، برکنار، کنایه از تنها، کنایه از بدون همراهی چیز دیگر
ناب، سره، پاک، بی آلایش، بدون ظرف مثلاً وزن خالص
کرمی کوچک و سیاه رنگ که در آب زندگی می کند و با مکنده های روی بدنش خون جانوارن را می مکد
زرو، زلو، جلو، شلک، شلکا، شلوک، خرسته، مکل، دیوک، دیوچه، دشتی، علق
زرو، زلو، جلو، شلک، شلکا، شلوک، خرسته، مکل، دیوک، دیوچه، دشتی، علق
تنه بدن، صورت شکل
زگیل، آزخ