جدول جو
جدول جو

معنی خالده - جستجوی لغت در جدول جو

خالده
(دخترانه)
مؤنث خالد، پاینده، جاوید
تصویری از خالده
تصویر خالده
فرهنگ نامهای ایرانی
خالده
(لِ دَ / دِ)
تأنیث خالد. ج، خالدات
لغت نامه دهخدا
خالده
(لِ دَ)
بنت ابی لهب. وی یکی از زنان عرب در زمان رسول است. پیغمبر او را به ازدواج عثمان بن ابی العاص ثقفی درآورد. (از عقد الفرید چ محمد سعید العریان ج 7 ص 143)
بنت اسود بن عبدیغوث قرشی. وی یکی از زنان بزرگ عرب است. او در معیت حضرت رسول هجرت کرد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2017)
بنت حارث. وی یکی از زنان عرب است که صحابت رسول را ادراک کرد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2017)
بنت انس انصاری. وی خالۀ عبدالله بن سلامک است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2017)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خالصه
تصویر خالصه
ویژگی ملکی که متعلق به دولت یا خاندان سلطنتی باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خالیه
تصویر خالیه
گذشته، ماضی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از والده
تصویر والده
مادر، انسان یا حیوان مادۀ دارای فرزند، اصلی، اولیه مثلاً دانشگاه مادر، برانگیزنده، باعث، زمین، خاک، هر یک از عناصر چهارگانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شالده
تصویر شالده
شالوده، بنیاد، پی دیوار، طرح و نقشه
فرهنگ فارسی عمید
(قَ)
نام نهری است در ’دکاترینوسلاو’ واقع در جنوب روسیه. بسال 1223 میلادی روسها بر ساحل این رود مغلوب شدند. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2018)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
تلفظ ترکی نام مردمانی است که در نواحی شمالی مغولستان از ژونگاری تا خنگام مستقر میباشند. این مردمان بسیار کوتاه قد و واجد شرایط نژاد زردند (موهای سیاه و خاکستری، ریش کم و تنگ، جمجمۀ کوتاه، صورت پهن و صاف و لبان خیلی کلفت) و بصورت چادرنشینی روزگار میگذرانند. حکومت آنها با کشور چین و لباسهایشان لباس مردمان چین و مذهبشان مذهب بودائی است
لغت نامه دهخدا
(یَ)
نام طایفه ای از عشایر کرد که در اطراف جبال مقیمند و از نسل مضربن نزار هستند. (از تاریخ کرد رشید یاسمی ص 111)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
تأنیث خالی. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زن بیکار و بی عمل. (ناظم الاطباء) ، گذشته. غابر. ماضی. منه: قرون خالیه، امم خالیه، ایام خالیه. کلواواشربوا هنیئاً بما اسلفتم فی الایام الخالیه. (قرآن 25/69). تا بر سنن ملوک ماضیه همی رود و رعایا را برقرار قرون خالیه همی دارد. (چهار مقالۀ نظامی عروضی). در عهود ماضیه و امم خالیه. (سندبادنامه ص 299)
رجوع به خالیه شود
لغت نامه دهخدا
(لِ صَ)
یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه است. این دهستان در شمال باختر کرمانشاه از 6 الی 45 هزارگزی واقع میباشد. خلاصۀ اطلاعات جغرافیایی آن بدین قرار است: حدود: از شمال به دهستان میان دربند، از طرف باختر به دهستان سنجابی، از طرف جنوبی به دهستان ماهی دشت، از طرف خاور به دهستانهای پای روند و میان دربند. هوای این دهستان مانند سایر دهستانهای حومه کرمانشاه سرد معتدل و سالم است. در این دهستان سه رشته کوه بطور مشخص مشاهده میشود: 1- ارتفاعات جنوبی: این ارتفاعات دنبالۀ ارتفاعات جنوبی شهر کرمانشاه است به طرف شمال باختر ممتد و بتدریج از ارتفاع آن کاسته و بالاخره در باختر آبادی داردرفش و محل اتصال رود خانه قره سو به رود خانه مرگ با زمین یکسان و تمام میگردد. اسامی قلل آن از کرمانشاه به شمال باختر عبارتند از: قلۀ سیاه کمر به ارتفاع 1720 گز - قلۀ تنوردول به ارتفاع 1691 گز، قلۀ داردرفش به ارتفاع 1511 گز و گردنۀ نعل شکن به ارتفاع 1418 گز. 2- ارتفاعات وسط دهستان: در این قسمت کوه زیارت ویس است که تقریباً در وسط دهستان واقع و از شاه گدار و سمگان شروع شده و در سراب سیونان با زمین یکسان میشود. ارتفاع قلۀ آن از دریا 1868 گز و زیارتگاهی در روی قلۀ آن وجود دارد. 3- ارتفاعات شمالی دهستان: ارتفاعات شمالی مرتفعتر از دو رشتۀ مذکور است و از ارتفاعات شمالی روانسر منشعب و در شمال صفی آباد و محل معروف به قلمبر به رود خانه رازآور منتهی میشود. قله ای بلند و پرتگاه آن بنام کوه خورین به ارتفاع 2474 متر از سطح دریا میباشد. رودخانه: رود خانه قره سو پس از گذشتن از بخش روانسر در محلی معروف به شاه گدار وارد این دهستان شده در سراب خشکه از این دهستان خارج میگردد. از آب آن بواسطۀ گودی جز آشامیدن استفادۀ دیگری نمیشود. رود خانه رازآور که حدطبیعی این دهستان با دهستان میان دربند است از دهستان مذکور به این دهستان وارد و در محل معروف به دوآب قزانچی به رود خانه قره سو ملحق میشود و برخی از قراءدهستان را مشروب مینماید. راه شوسۀ کرمانشاه به روانسر تقریباً از وسط این دهستان از شمال و موازی رود خانه قره سو می گذرد. راه فرعی کرمانشاه به سنجابی ازدامنۀ شمالی ارتفاعات جنوبی این دهستان عبور مینماید. بعلاوه بواسطۀ مسطح بودن اراضی در فصل خشکی اتومبیل به تمام آبادیهای دهستان میتوان برد. آب قراء دهستان اکثر از چاه و برخی چشمه و قنات است. محصول عمده دهستان غلات و حبوبات و دیمی و لبنیات و سایر محصولات دامی است. این دهستان از 92 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 23هزار نفر و قراء مهم آن به شرح زیر است: دوچقا، گلالی، گرواند، عمرمل، کوسه وند، چقازرد، دائی چی، مهدی آباد، شاهین، باباجان، سراب نیلوفر. زبان مادری ساکنین دهستان کردی ولی عموماًبه زبان فارسی آشنا هستند. دین آنها اسلام و مذهب شیعۀ اثنی عشری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(لِ بَ)
زن فریبنده. مؤنث خالب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از دهستان وراوی بخش کنگان شهرستان بوشهر. واقع در 115 هزارگزی جنوب خاور کنگان کنار راه مالرو گله داری به وراوی. ناحیه ای است واقع در جلگه با آب و هوای گرمسیری و مالاریائی. سکنۀ آنجا 177 تن که زبانشان فارسی و مذهبشان شیعه است. آب آنجا از چاه و باران و محصولش غلات و تنباکو و خرماست. شغل اهالی زراعت میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
سعدالدین قتلغ خواجه خالدی قزوینی. وی نبیرۀ شیخ نورالدین گیلانی بود که غازان خان و اکثر مغول بر دست او مسلمان شدند. او عالمی عامل و متبحر بود. در محرم 728 هجری قمری به قزوین درگذشت و 80 سال عمر داشت. (از تاریخ گزیدۀ حمدالله مستوفی ص 793)
عبدالله بن محمد بن حسن خالدی، مکنی به ابومحمد. از بزرگان فرقۀ مرجئۀ قدریّه است. مثل محمد بن شبیب بصری. رجوع به ملل و نحل شهرستانی ص 103 و الفرق بین الفرق ص 96 و 19 و التنبیه و الاشراف ص 96 شود. (از خاندان نوبختی عباس اقبال ص 138)
سعید بن هاشم بن وعله، مکنی به ابوعثمان. وی برادر ابوبکر محمد بن هاشم بن وعله است. رجوع به خالدی ابوبکر شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
محرف و مصحف کلمه ’کرد’ است. رشید یاسمی در تاریخ کرد چنین آرد: بعضی از محققان جدید کرد را تحریف خالدی شمرده اند چه در قرن نهم قبل از میلاد در ’وان’ دولتی تشکیل شد بنام هالد یا (خالدی) که آشوریان آنها را ’اورارتو’ و ’اوراشتو’ گویند و در عبری ’اراراط’ نامند و یونانیان ’الارودی’ و ’خالدوی’ و ’خالد ایوی’ ذکر کنند. این دولت تا قرن ششم قبل از میلاد باقی بود بعد از آنکه ارامنه پیدا شدند خالدی ها پراکنده شده به کوهستانها رفتند. (کتاب کوروپدی گزنفون ج 3 فصل 3- 1). در نواحی شمال دریاچۀوان آثار این قوم موجود است و در نزدیکی طرابوزان نقطه ای به اسم خالد در عهد دولت بیزانس بود و شهر خلاط (اخلاط) نیز حاکی از نام آنان است حتی در طرف قفقاز هم نام این طایفه هست و سنگ معروف کله شین در مرز ایران از این دولت است. باری بعضی از محققان مثل رایسکه گفته اند: ’خالدی و کردی و کورتی و گردیای همه یکی است’. تیکلات پیلسر آشوری در استوانه ای که به یادگار گذاشته نام طایفۀ قورطیه (کورتی) را که در کوهستان آزو بوده اند و جزو طوایفی که به اطاعت خود آورده ذکر میکند. (از تاریخ کرد رشید یاسمی صص 93- 92)
نام تیره ای است از ایل کلهر که دارای دوهزار خانوار میباشد. شغل آنها تربیت اغنام و احشام است. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 61)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
منسوب به خالد است که نام اجدادی میباشد. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(لِ دی یَ)
نام دیناری است که خالد بن عبدالله القسری در عهد بنی امیه ضرب کرد و از بهترین دنانیر عرب بود. (از نقود العربیه ص 145)
لغت نامه دهخدا
(لِ دَ)
انیاب صالده، دندانهای بابانگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لِ دی یَ)
نام ناحیتی بوده است بر مشرق خلیج قسطنطنیه. نویسندۀ حدود العالم آرد: ’و اما آن یازده ناحیت که بر مشرق خلیج (خلیج قسطنطنیه) است نام وی این است: برقسیس، ابسیق، ابطماط، سوقیه، ناطلیق، بقلار، افلاخوینه، فیادق، خرشته، ارمیناق، خالدیه و هر یکی از این ناحیتی است بزرگ با شهرهاو دهها و حصارها و قلعه ها و کوهها و آبهای روان و نعمت بسیار’. (حدود العالم چ سید جلال طهرانی ص 105)
لغت نامه دهخدا
(لِ صَ)
نام کنیزکی سیاه بوده است که یکی از خلفاء او را بسیار گرامی میداشته و بر او زیور و زینت برمی بسته است. شاعری در این باره گفته:
لقد ضاع شعری علی بابکم
کما ضاع درّ علی خالصه.
این شعر به گوش آن خلیفه رسید و امر به احضار آن شاعر کرد و بر او خرده گرفت. شاعر گفت: یا امیرالمؤمنین از من دروغ نقل کرده اند، شعر من چنین است:
لقد ضاء شعری علی بابکم
کما ضاءدّر علی خالصه.
خلیفه را این خلاص جست او نیکو آمد او را جایزه بخشید. یاقوت می گوید: شنیدم که این داستان در مجلس قاضی ابوعلی عبدالرحیم نیشابوری نقل شد و قاضی مزبور گفت: این بیت بیتی است که چشمانش برکنده شده و باز می بیند. (از معجم البلدان یاقوت حموی ج 3 ص 390). در کتاب ’الجماهر’ نام این خلیفه هارون الرشید آمده و نام آن شاعر ابونواس. (از کتاب الجماهر فی معرفه الجواهر ابوریحان بیرونی چ 1 ص 58)
لغت نامه دهخدا
(لِ دَ)
از اتباع تالده است. و منه حدیث العباس: فهی تالده بالده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به تالده شود
لغت نامه دهخدا
(لِ صَ)
. رجوع به خالصه شود
لغت نامه دهخدا
(لِ عَ)
زن بی شرم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نام شاخه ای از مردمان شمالی مشرق قدیم است، (از تاریخ ایران باستان مشیرالدوله چ 1 ج 1 ص 36)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از دهستان ناتل رستاق، بخش نور شهرستان آمل واقع در 21 هزارگزی جنوب خاوری سولده. هوای آن معتدل و دارای 230تن سکنه است. آب آنجا از ناپلارود تأمین میشود. محصول آنجا برنج، مختصر غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. این ده از دو محل بالا و پائین که یک کیلومتر از هم فاصله دارند تشکیل شده و در آمار دو آبادی نوشته شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از والده
تصویر والده
مادر مام مادر ام: (مگر پیش ازمرگ روی آن پدربزرگواربازبینم وبرین کار زود باید که برسد و (بر) والده من سلام بخواند) یا والده آقا مصطفی. زن خانه و مادر بچه های شخص زوجه. والده بچه ها. مادر بچه ها والده آقا مصطفی زوجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شالده
تصویر شالده
اساس و بنیاد و دیوار عمارت، شالوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خالیه
تصویر خالیه
زن بی کار و بی عمل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خالبه
تصویر خالبه
مونث خالب: فریبنده زن
فرهنگ لغت هوشیار
مونث خالص بی آلایش ناب، دیوانهیرزمین و ساختمان به ویژه زمین های کشاورزی که از آ ن دیوان (دولت) است، ویس زمین و باغی که روستا خاوند (ارباب) برای خود نگاه می دارد و برای کشت و آبادی به کشاورزان نمی سپارد مونث خالص، زمین متعلق بدولت، زمینی که ارباب آنرا از تقسیم میان دهقانان و باصطلاح پشک انداختن مستثنی میدارد و خود راسا آنرا زراعت میکند (بیشتر در کردستان)،جمع خالصجات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از والده
تصویر والده
((ل د))
مؤنث والد، مادر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خالصه
تصویر خالصه
((لِ ص))
زمینی که متعلق به دولت باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خالیه
تصویر خالیه
((لِ یَ))
گذشته، قدیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از والده
تصویر والده
مادر
فرهنگ واژه فارسی سره