جدول جو
جدول جو

معنی خالبرزن - جستجوی لغت در جدول جو

خالبرزن(بَ زَ)
قریه ای است از قراء سرخس. و منسوب به آن خالبرزنی است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از البرز
تصویر البرز
(پسرانه)
مرکب از کوه + بلند، نام رشته کوهای شمالی ایرآنکه سرتاسر شمال ایران از مغرب به مشرق کشیده شده است
فرهنگ نامهای ایرانی
(بَ زَ)
جعفر بن عبدالوهاب خالبرزنی از اهل خالبرزن. یکی از راویان است. وی خال عمر بن علی محدث بود و از یحیی و یونس بن عبدالاعلی و محمد بن یزید روایت حدیث کرد. (از انساب سمعانی). محدثان در تاریخ اسلام نه تنها ناقلان حدیث بودند بلکه با دقت علمی، فنی و تاریخی که در تحلیل روایات داشتند، به طور مؤثری در تصحیح، تطبیق و پالایش احادیث نقش آفرینی کردند. آن ها به بررسی دقیق راویان، تحلیل متون روایات و مقایسه با سایر منابع معتبر پرداخته و به دین اسلام کمک کردند تا منابع دینی اش بدون هیچ گونه تحریف به نسل های بعدی منتقل شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ناحیه ای است میان سرخس و ابیورد و موضعی است. (منتهی الارب). ناحیه و شهری است در خراسان که دارای قرای چند است بین سرخس و ابیورد و ازقرای آن میهنه است که شهری بزرگ بوده و اکنون غالب آن خراب شده. (معجم البلدان). رجوع به خاوران شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
کسی که خارکنی می کند. خارکن. رجوع به خارکن در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی است از بخش حومه شهرستان نائین واقع در 12 هزارگزی باختر نائین و 2 هزارگزی راه اردستان به نائین محلی است جلگه ای و معتدل و سکنۀ آنجا 126 تن زبانشان فارسی و مذهبشان شیعه است. آب آنجا از قنات و محصولات آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و راه ماشین رو میباشد. (نقل از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ)
در اوستا، هره بره زئیتی پهلوی هره برز یا هربورس مرکب از دو جزء: هر، بمعنی کوه و برز بمعنی بالا و بلند و بزرگ یعنی کوه بلند و مرتفع. در ادبیات پارسی ’برزکوه’ هم بمعنی البرز آمده و ترجمه تحت لفظ آنست. سلسلۀ البرز از جبال طالقان تا درۀ هراز ممتد است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین نقل از یشت ها). در جغرافیای کیهان آمده است:... قسمت شمالی آن (البرز) کوه های تنکابن و کلارستاق و کجور میباشد که تا آمل کشیده شده و رودهای متعدد آن راقطع نموده به قسمت های جداگانه تقسیم میکند. قسمت مرکزی بواسطۀ درۀ نور که شعبه هراز است از کوههای شمالی جدا شده و کوههای مهم آن عبارت است از: کوههای لار (قله کلون بسته 4200 گز) که تا قلۀ دماوند پیش میرود. قسمت جنوبی موسوم به توچال در شمال تهران واقعشده و مرتفعترین قلۀ آن سرتوچال 3870 گز ارتفاع دارد. تشکیلات این رشته از نظر زمین شناسی بی نهایت جالب توجه است و با وجود آنکه این قسمت مورد مطالعۀ زمین شناسان متعدد واقع گردیده، چین خوردگی های مختلف آن راکاملاً تشخیص نداده اند ولی پس از مراجعه به تحقیقات زمین شناسان و تحقیقات محلی چنین بنظر میرسد که این قسمت در سه عهد مختلف چین خورده است. در قسمت شمالی چون فسیلهای عهد اول و زمینهای بی فسیل یافت شده معلوم میشود که بسیار قدیمی است و تأثیرات عوامل خارجی آنها را بتدریج فرسوده و پست کرده به این واسطه معادن نزدیک سطح زمین شده است. قسمت دوم که رشتۀ مرکزی البرز را تشکیل میدهد زمینها از عهد اول و دارای جنگلهای عظیم و انبوه بوده که تشکیل طبقات متعددۀ زغال سنگ داده است ولی این طبقات بحدی در دوره های بعد چین خوردگی یافته و شکستهائی در آن روی داده که تشخیص آنها مشکل شده بقسمی که اغلب زمین شناسان طبقات زغال سنگ آن را به عهد دوم نسبت میدهند، در صورتی که ممکن است تمام طبقات مزبور متعلق به عهد اول باشد و فسیل هاو سرخس هائی که در آنها یافت شده این موضوع را تأیید مینماید، منتهی چین خوردگیهای عهد دوم که مجاور با همین طبقات بوده محققین اروپائی را به اشتباه انداخته و آن را به عهد دوم نسبت داده اند.... چین خوردگیهای عهد سوم تأثیر مهمی در دو قسمت فوق داشته و قلل مرتفع متعددی که دارای سنگهای خروجی و آتش فشانی است تشکیل داده مانند کلون بسته (4200 گز) در شمال شمشک و دربندسر و قلۀ دماوند (جدیدتر) در کنار رود هراز.
قسمت سوم که موسوم به کوه های توچال است در شمال تهران واقع شده و مرتفعترین نقطۀ آن سرتوچال 3870 گز ارتفاع دارد و در مشرق به کوه های کوتاهتری ختم میشود. گردنه های عمده رشتۀ اصلی البرز از مغرب به مشرق از این قرار است: گردنۀ هزارچم که تهران را به کچور مربوط میسازد، گردنۀ افجه و شل و سفیدآب که تهران را به نور وصل می کند، گردنۀ امامزاده هاشم که تهران را به آمل مربوط مینماید.... آخرین قسمت رشتۀ اصلی البرز قلۀ دماوند در کنار رود هراز است. (از جغرافیای طبیعی کیهان صص 37- 38) :
که گم شد ز البرز سرو سهی
پراکنده شد تخت شاهنشهی.
فردوسی.
چو بگذشت بر آفریدون دو هشت
ز البرزکوه اندر آمد بدشت.
فردوسی.
سر از البرز برزد قرص خورشید
چو خون آلوده دزدی سر ز مکمن.
منوچهری.
سنگ البرز را کند آهک
آتش آب پرور تیغش.
خاقانی.
ز سختی که زد بر سرش گرز را
برافتاد شب لرزه البرز را.
نظامی.
نخستین خرامش در این کوچگاه
به البرز خواهم برون برد راه.
نظامی.
و رجوع به انجمن آرای ناصری، غیاث اللغات، فرهنگ رشیدی، قاموس الاعلام، فرهنگ جغرافیایی غرب ایران، شود
لغت نامه دهخدا
آب رفتن، پارچه ای که به آب رود و کوتاه شود
فرهنگ گویش مازندرانی
چوبی در آغل برای آویزان کردن سرشاخه و علوفه برای استفاده
فرهنگ گویش مازندرانی
رشته کوه های شمالی ایران که قله ی دماوند جز قلل این رشته
فرهنگ گویش مازندرانی