جدول جو
جدول جو

معنی خاقا - جستجوی لغت در جدول جو

خاقا
وصفی است که برای یاقوت می آید و چون اضافه بیاقوت شود نوعی از یاقوت را که یاقوت زعفرانی باشد میرساند، (دزی ج 1 ص 346)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاقان
تصویر خاقان
(پسرانه)
خان بزرگ، امپراطور، لقب پادشاهان چین و ترک، پادشاه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خارا
تصویر خارا
(دخترانه)
نوعی سنگ آذرین، نام یکی از گوشه های موسیقی ایرانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خاقان
تصویر خاقان
لقب پادشاهان چین و ترکستان، پادشاه، شاهنشاه، در دورۀ قاجار، لقب بعضی از درباریان و نزدیکان شاه، مقرب الخاقان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خارا
تصویر خارا
نوعی سنگ سخت، گرانیت، برای مثال رخ خارا به خون لعل می شست / مگر در سنگ خارا لعل می جست ی چو از لعل لب شیرین خبر یافت / به سنگ خاره در گفتی گهر یافت (نظامی۲ - ۲۲۹)
نوعی پارچۀ ابریشمی دست باف، ستبر، موج دار و رنگین یا سفید، برای مثال چون باد زندنیجی کهسار برکشد / بر خاک و خاره سندس و خارا برافکند (خاقانی - ۱۳۶)
خارا سفتن: شکستن، ساییدن یا سوراخ کردن سنگ خارا، برای مثال کوه کن تعلیم خارا سفتن از استاد داشت / هرچه کرد از کاوش مژگان شیرین یاد داشت (ظهوری - لغتنامه - خارا سفتن)
فرهنگ فارسی عمید
(نِ)
از دودۀ خاقان. از نسل خاقان. از طایفۀ خاقان. منسوب بخاقان:
که خاقان نژاد است و بدگوهر است
ببالا و دیدار چون مادر است.
فردوسی.
تو خاقان نژادی نه از کیقباد
که کسری ترا تاج بر سر نهاد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دَ عَ)
محمد بن یحیی بن عبیداﷲ بن یحیی بن خاقان مکنی به ابوعلی وزیر مقتدر خلیفۀ عباسی بود، مقتدر وی را در سال 299 هجری قمری بجای ابوالحسن علی بن محمد بن الفرات نشاندو تا محرم سال 301 هجری قمری او بر این مسند تکیه زده بود، (از تاریخ خاندان چ نوبختی عباس اقبال ص 98)
نام یکی از منجمین است، در تاریخ الحکماء ابن قفطی مینویسد وی در علم نجوم و تفسیر و حل زیجات و طبایع کواکب و احکام حوادث بصیر بوده و در عشر سوم مائۀ پنجم هجرت وفات یافته است یعنی تقریباً در حدود سالهای 420- 430 هجری قمری (از گاهنامۀ سید جلال طهرانی)
عبداﷲ بن محمد بن یحیی بن عبیداﷲ ابن یحیی مکنی به ابوالقاسم، وزیر مقتدر خلیفۀ عباسی بود که بسال 313 هجری قمری مقتدر او را از وزارت عزل کرد و ابوالعباس احمد بن عبیداﷲ خصیبی را بجای او نشاند (از خاندان نوبختی چ عباس اقبال ص 184)
ایاس پاشازاده محمد بک متوفی بسال 1015 هجری قمری او راست: ’الحلیه النبویه’ یا ’حلیۀ شریفه’ و تاریخ نظم آن 1007 میباشد، وی از شعرای عثمانی است و اشعارش همه به ترکی است، (از قاموس الاعلام ترکی ج 3) (کشف الظنون)
احمد بن محمد خزاعی انطاکی متوفی بسال 399 هجری قمری صاحب کتاب ’التاریخ الخاقانی’ است و مسعودی از او در مروج الذهب نام برده است، (از کشف الظنون)
لغت نامه دهخدا
نوع مخصوصی آجر است که از آجر نظامی بزرگتر میباشد و برای پلکان بکار میرود
نوعی خربزه است در مشهد و بنام خربزۀ خاقانی در آنجا شهرت دارد
لغت نامه دهخدا
منسوب به خاقان، مجازاً بمعنی لایق خاقان و خاقان مآب می آید
لغت نامه دهخدا
افضل الدین بدیل ابراهیم بن علی خاقانی حقایقی شروانی ملقب به حسان العجم یکی از بزرگترین شاعران و از فحول بلغای ایران است، لقب حسّان العجم را که بحق در خور اوست، عم او کافی الدین عمر به وی داد و خاقانی خود چندبار خویشتن را بدین لقب خوانده و عوفی هم همین لقب را برای وی یاد کرده است، اما لقب دیگر او افضل الدین عنوان مشهورتر او بوده است و معاصران وی او را به همین لقب می خوانده اند و خود هم خویشتن را بسبب همین لقب گاه افضل یاد می کرده است، اسم او را تذکره نویسان ابراهیم نوشته اند ولی او خود نام خویش را ’بدیل’ گفته و در بیتی چنین آورده است:
بدل من آمدم اندر جهان سنائی را
بدین دلیل پدر نام من بدیل نهاد،
پدر او نجیب الدین علی مروی درودگر بود و خاقانی بارها در اشعار خود به درود گری او اشارت کرده است و جد او جولاهه و مادرش جاریه ای نسطوری و طباخ از رومیان بوده که اسلام آورده، عمش کافی الدین عمر بن عثمان مردی طبیب و فیلسوف بود و خاقانی تا بیست و پنج سالگی در کنف حمایت و حضانۀ تربیت او بود و بارها از حقوق او یاد کرده و آن مرد فیلسوف را به نیکی ستوده و نیز چندی از تربیت پسر عم خود وحیدالدین عثمان برخوردار بوده است و باآنکه در نزد عم و پسر عم انواع علوم ادبی و حکمی رافرا گرفت چندی نیز در خدمت ابوالعلاء گنجوی شاعر بزرگ معاصر خود که در دستگاه شروانشاهان بسر می برد، کسب فنون شاعری کرده بود، عنوان شعری او در آغاز امر ’حقایقی’ بود ولی پس از آنکه ابوالعلاء وی را بخدمت خاقان منوچهر معرفی کرد لقب ’خاقانی’ بر او نهاد، بعداز ورود بخدمت خاقان اکبر فخرالدین منوچهربن فریدون شروانشاه خاقانی بدربار شروانشاهان اختصاص یافت و صلتهای گران از آن پادشاه بدو رسید، بعد از چندی از خدمت شروانشاه ملول شد و بامید دیدار استادان خراسان و دربارهای مشرق آرزوی عراق و خراسان در خاطرش خلجان کرد و این میل از اشارات متعدد شاعر مشهود است لیکن شروانشاه او را رها نمی کرد تا بمیل دل رخت از آن سامان بر بندد و این تضییق موجب دلتنگی شاعر بود تا عاقبت روی بعراق نهاد و تا ری رفت لیکن آنجا بیمار شد، در همان حال خبر حملۀ غزان بر خراسان و حبس سنجرو قتل امام محمد بن یحیی بدو رسید و او را از ادامۀسفر باز داشت و ببازگشت به ’حبسگاه شروان’ مجبور ساخت اما چیزی از توقف او در شروان و حضور در مجالس شروانشاه نگذشت که بقصد حج و دیدن امرای عراقین اجازت سفر خواست و در زیارت مکه و مدینه قصائد غرا سرود و در بازگشت با چند تن از رجال بزرگ و از آنجمله با سلطان محمد بن محمود سلجوقی (548- 554 هجری قمری) و جمال الدین محمد بن علی اصفهانی وزیر قطب الدین صاحب موصل ملاقات کرد و با معرفی این وزیر بخدمت المقتفی لامراﷲ خلیفۀ عباسی رسید و گویا خلیفه تکلیف شغل دبیری به وی کرد ولی او نپذیرفت و در همین اوان که مصادف با حدود سال 551 یا 552 هجری قمری بوده است سرگرم سرودن تحفهالعراقین خود بود، در دنبال سفر خود به بغداد، خاقانی کاخ مداین را دید و قصیدۀ غرای خود را درباره آن کاخ مخروب بساخت و درورود به اصفهان قصیدۀ خود را در وصف اصفهان و اعتذار از هجوی که مجیرالدین بیلقانی درباره آن شهر سروده و به خاقانی نسبت داده بود، پرداخت و کدورتی را که رجال آن شهر نسبت به خاقانی یافته بودند، و نموداری از آن را در قصیدۀ جمال الدین عبدالرزاق می بینیم به صفا مبدل کرد، در بازگشت به شروان باز خاقانی به دربار شروانشاه پیوست، لیکن میان او و شروانشاه به علت نامعلومی، که شاید سعایت ساعیان بوده است، کار به نقار و کدورت کشید چنانکه کار بحبس شاعر انجامید وبعد از مدتی قریب به یک سال به شفاعت عزالدوله نجات یافت، حبس خاقانی وسیلۀ سرودن چند قصیدۀ حبسیۀ زیبای او شده که در دیوانش ثبت است، و او بعد از چندی در حدود سال 569 هجری قمری به سفر حج رفت و بعد از بازگشت بشروان در سال 571 هجری قمری فرزندش رشیدالدین راکه نزدیک بیست سال داشت از دست داد و بعد از آن مصیبت دیگر بر او روی نمود چندانکه میل به عزلت کرد و در اواخر عمر در تبریز بسر برد و در همان شهر درگذشت و در مقبرهالشعراء محلۀ سرخاب تبریز مدفون شد، سال وفات او را دولتشاه 582 هجری قمری نوشته است و آن را با عداد دیگر نیز نقل کرده اند و از آنجمله در کتاب نتایج الافکار این واقعه بسال 595 هجری قمری ثبت شده است، (کتاب دانشمندان آذربایجان مرحوم تربیت ص 130)، و این قول اقرب بصواب است (سخن و سخنوران، چ فروزانفر ص 349)، خاقانی با خاقان اکبر ابوالهیجا فخرالدین منوچهربن فریدون شروانشاه و پسرش خاقان کبیر جلال الدین ابوالمظفر اخستان بن منوچهر که هر دو باستاد توجه و اقبالی تام داشتند و وی را براتبه و صلات جزیل می نواختند، معاصر بود، غیر از شروانشاهان خاقانی با امرای اطراف و حتی سلاطین دوردستی مانند خوارزمشاه نیز رابطه داشت و آنان را مدح میگفت و از این ممدوحانند علاءالدین اتسزبن محمد خوارزمشاه (521- 551 هجری قمری) که خاقانی او را در اوایل عهد شاعری خود مدح گفته بود و نصرهالدین اسپهبد ابوالمظفرکیالواشیر و غیاث الدین محمد بن محمود بن ملکشاه (548- 554) که خاقانی در سفر عراق او را دیدار کرد، و رکن الدین ارسلان بن طغرل (555- 571 هجری قمری) و مظفرالدین علاءالدین تکش بن ایل ارسلان خوارزمشاه و چند تن دیگراز شهریاران نواحی مجاور شروان، از شاعران عهد خود خاقانی با چندتن روابطی بدوستی یا دشمنی داشت و از همه آنان قدیمتر ابوالعلاء گنجوی است که استاد خاقانی در شعر و ادب بود و او را بعد از تربیت دختر داد و بدربار شروانشاه برد، لیکن کارشان بزودی به نقار و هجو کشید و در تحفهالعراقین خاقانی ابیانی در هجو آن استاد هست، لیکن خاقانی پاداش این بی ادبی را به استاد از شاگرد خود مجیرالدین بیلقانی گرفت و از بدزبانیهای او چنانکه باید آزرده شد، از معاصران خاقانی میان او و نظامی رشته های مودت بسبب قرب جوار مستحکم بود و چون خاقانی درگذشت نظامی در رثاء او گفت:
همی گفتم که خاقانی دریغا گوی من باشد
دریغا من شدم آخر دریغا گوی خاقانی،
رشیدالدین وطواط شاعر استاد عهد خاقانی هم چندی با استاد دوستی داشته و آن دو بزرگ یکدیگررا ثنا گفته اند ولی آخر کارشان بهجا کشید، فلکی شروانی هم از معاصران و یاران خاقانی بود و اثیر اخسیکتی که طریقۀ خاقانی را تتبع می کرده از معارضان وی شمرده میشد، علاوه بر این گروه خاقانی با عده ای دیگر ازشاعران و عالمان زمان روابط نزدیک و مکاتبه داشته وبر روی هم کمتر کسی از شاعران است که هم در عهد خودبه آن درجه اشتهار رسیده باشد که او رسید، از آثار خاقانی علاوه بر دیوان او که متضمن قصاید و مقطعات و ترجیعات و غزلها و رباعیات است مثنوی تحفهالعراقین اوست که بنام جمال الدین ابوجعفر محمد بن علی اصفهانی وزیر صاحب موصل که از رجال معروف قرن ششم بوده است سروده این منظومه را خاقانی در شرح نخستین مسافرت خود به مکه و عراقین ساخته و در ذکر هر شهر از رجال و معاریف آن نیز یاد کرده و در آخر هم ابیاتی در حسب حال خود آورده است، خاقانی از جملۀ بزرگترین شاعران قصیده گوی و از ارکان شعر فارسی است، قوت اندیشه و مهارت او در ترکیب الفاظ و خلق معانی و ابتکار مضامین جدید و پیش گرفتن راههای خاص در توصیف و تشبیه مشهور است، و هیچ قصیده و قطعه و شعر او نیست که از این جهات تازگی نداشته باشد، قدرتی که او در التزام ردیفهای مشکل نشان داده کم نظیر است چنانکه در بسیاری از قصائد خود یک فعل مانند ’برافکند’ ’برنخاست’ ’نیامده است’ ’نمی یابم ’’بر افروز’ ’شکستم’ و امثال آنها، یا یک فعل و متعلق آن مانند ’درکشم هر صبحدم’ و ’بر نتابد بیش از این’ یا اسم و صفت را ردیف قرار داده است، مهارت خاقانی در وصف از غالب شاعران قصیده سرا بیشتر است، اوصاف مختلف او مانند وصف آتش، بادیه، صبح، مجلس بزم، بهار، خزان، طلوع آفتاب و امثال آنها در شمار اوصاف رائع زبان فارسی است ترکیبات او که غالباً با خیالات بدیع همراه و باستعارات و کنایات عجیب آمیخته است معانی خاصی را که تا عهد او سابقه نداشته مشتمل است مانند ’اکسیر نفس ناطقه’ برای ’سخن’ ’دو طفل هندو’ برای ’دو مردمک چشم’، ’سه گنج نفس’ یعنی قوای سه گانه: متفکره و مخیله و حافظه، ’مهد چشم’، ’قصر دماغ’ و صدها ترکیب نظیر اینها که در هر قصیده و غالباً در هر بیت از ابیات قصیده های او میتوان یافت، خاقانی بر اثر احاطۀ بغالب علوم و اطلاعات و اسمار مختلف عهد خود، و قدرت خارق العاده ای که در استفاده از آن اطلاعات در تعاریض کلام داشته، توانسته است مضامین علمی خاصی در شعر ایجاد کند که غالب آنها پیش از او سابقه نداشته است، برای او استفاده از لغات عرب در شعر فارسی محدود بحدی نیست حتی آنها که برای فارسی زبانان غرابت استعمال دارد، با تمام این احوال چیزی که شعر خاقانی را مشکل نشان میدهد و دشوار مینمایاند این دو علت اخیر یعنی استفاده از افکار و اطلاعات علمی وبکار بردن لغات دشوار نیست، بلکه این دو عامل وقتی با عوامل مختلفی از قبیل رقت فکر و باریک اندیشی او در ابداع مضامین و اختراع ترکیبات خاص تازه و بکار بردن استعارات و کنایات مختلف و متعدد و امثال آنها جمع شود، فهم بعضی از ابیات او را دشوار میکند و با تمام این احوال اگر کسی با لهجه و سیاق سخن او خوگیرد از وسعت دایرۀ این اشکالات بسیار کاسته میشود، این شاعر استاد که مانند اکثر استادان عهد خود بروش سنائی در زهد و وعظ نظر داشته، بسیار کوشیده است که از این حیث با او برابری کند و در غالب قصائد حکمی و غزلهای خود از آن استاد پیروی نماید، و از مفاخرات او یکی آن است که خود را جانشین سنائی میداند در قطعه ای بمطلع ذیل:
چون فلک دور سنائی در نوشت
آسمان چون من سخن گستربزاد،
و شاید یکی از علل این امر ذوق و علاقه ای باشد که در اواخر حال بتصوف حاصل کرده و بقول خود درسی سال چند چله نشسته بود، خاقانی در عین مداحی مردی ابی الطبع و بلند همت و آزاده بود و با وجود نزدیکی بدربارهای معروف و علاقه ای که از جانب شروانشاه و خلیفه بتعهد امور دیوانی از طرف او شده بود، همواره از اینگونه مشاغل که به انصراف او از عوالم معنوی می انجامید اجتناب داشت بر رویهم این شاعر از باب علم و ادب و مقام و مرتبه ای بلند و استادی و مهارت در فن خود در شمار شاعران کم نظیر و از ارکان فارسی است و شیوۀاو که در شمار سبکهای مطبوع شعر است، پس از وی موردتقلید و پیروی بسیاری از شاعران پارسی زبان قرار گرفت، (از تاریخ ادبیات دکتر صفا ج 2 صص 776- 784)، برای کسب اطلاع بیشتر از خاقانی میتوان بمآخذ زیر که درپاورقی ج 1 آتشکدۀ آذر چ سادات ناصری آمده است رجوع کرد: آثارالبلاد قزوینی، بستان السیاحه ص 324، بهارستان جامی، تاریخ ادبیات دکتر شفق، تاریخ ایران سایکس، تاریخ گزیده ص 818، تذکرۀ خلاصه الافکار، تذکرۀ دولتشاه سمرقندی چ لیدن صص 78- 83 و صص 70 و 71 و چ هند ص 39، دانشمندان آذربایجان، ریاض العارفین چ 2 صص 317 تا 326، سخن و سخنوران، شعر العجم شبلی نعمانی ج 5 صص 6- 9، خاقانی شروانی به قلم عبدالرسول خیام پور چ تبریز سال 1327 هجری شمسی شروح خاقانی از عبدالوهاب حسینی و محمد بن داود شادی آبادی، طرائق الحقایق چ تهران ج 2 ص 280، عرفات العاشقین، لباب الالباب، مجالس المؤمنین قاضی نوراﷲ شوشتری مجلس دوازدهم، مجلۀ ارمغان سال 5 و 6 شرح حال خاقانی به قلم ناصح، مجلۀارمغان سال 23 شمارۀ اول مقالۀ استاد سعید نفیسی راجع به شروان، مجلۀ یادگار سال 4 شمارۀ 9 و 10 حبسیّات خاقانی به قلم نوائی، مرآت الخیال چ هند ص 29، مقدمۀ حدائق السحر رشید وطواط به قلم عباس اقبال آشتیانی، مقدمۀ دیوان خاقانی از مرحوم عبدالرسولی، مقدمۀ دیوان دکتر ضیاءالدین سجادی، مقدمه و شرح قصیده ای از شیخ آذری در جواهر الاسرار ضمیمۀ مسیحیه اشعهاللمعات، نتایج الافکار، نفحات الانس ص 546 و 547، هدیه الاحباب فی ذکر المعروفین بالکنی و الالقاب و الانساب مرحوم حاج شیخ عباس قمی ص 129 (که او را شیعه دانسته است)،
خاورشناسانی که درباره خاقانی تحقیقات کرده اند: خانیکوف (روزنامۀ آسیائی ماههای اوت و سپتامبر 1836 و مارس و آوریل 1865 میلادی)، مینورسکی (قصیدۀ مسیحیه رساله ای به انگلیسی چاپ سال 1945 میلادی)، کارل زالمان (رباعیات خاقانی)، هرمان اته که از خانیکوف استفاده کرده است، ادوارد برون (که تحقیقات خانیکوف را در تاریخ ادبیات خود آورده است)، گ: چایکین و آ: ولدیرف نقل از رسالۀ مینورسکی، پرفسور یوری مار تحقیقاتی درباره قصیدۀ مسیحیه دارد، (نقل از پاورقی آتشکدۀ آذر ص 150و 151)،
بنابر توصیۀ کتبی مرحوم دهخدا قصیدۀ مدائن خاقانی تماماً نقل میشود و برای این نقل دیوان خاقانی چ سجادی مورد استفادت قرار گرفته،
هان ای دل عبرت بین از دیده نظر کن هان
ایوان مدائن را آیینۀ عبرت دان
یک ره ز لب دجله منزل بمدائن کن
وز دیده دوم دجله برخاک مدائن ران
خود دجله چنان گرید صد دجلۀ خون گوئی
کز گرمی خونابش آتش چکد از مژگان
بینی که لب دجله چون کف بدهان آرد
گوئی ز تف آهش لب آبله زد چندان
از آتش حسرت بین بریان جگر دجله
خود آب شنیدستی کاتش کندش بریان
بر دجله گری نونو وزدیده زکاتش ده
گر چه لب دریا هست از دجله زکاه استان
گر دجله در آموزد باد لب و سوز دل
نیمی شود افسرده نیمی شود آتشدان
تا سلسلۀ ایوان بگسست مدائن را
در سلسله شد دجله، چون سلسله شدپیچان
گه گه بزبان اشک آواز ده ایوان را
تا بو که بگوش دل پاسخ شنوی زایوان
دندانۀ هر قصری پندی دهدت نونو
پند سر دندانه بشنو زبن دندان
گوید که تو از خاکی ما خاک توایم اکنون
گامی دو سه بر ما نه و اشکی دو سه هم بفشان
از نوحه جغد الحق ماییم بدرد سر
از دیده گلابی کن درد سرما بنشان
آری چه عجب داری کاندر چمن گیتی
جغد است پی بلبل، نوحه است پی الحان
ما بارگه دادیم، این رفت ستم برما
بر قصر ستمکاران گوئی چه رسد خذلان
گوئی که نگون کرده است ایوان فلک وش را
حکم فلک گردان یا حکم فلک گردان
بر دیدۀ من خندی کاینجا ز چه می گرید
گریند برآن دیده کاینجا نشود گریان
نی زال مدائن کم از پیرزن کوفه
نی حجرۀ تنگ این کمتر ز تنور آن
دانی چه مدائن را با کوفه برابر نه
از سینه تنوری کن وز دیده طلب طوفان
این هست همان ایوان کز نقش رخ مردم
خاک در او بودی دیوار نگارستان
این هست همان درگه کو راز شهان بودی
دیلم ملک بابل، هندو شه ترکستان
پندار همان عهد است از دیدۀ فکرت بین
در سلسلۀ درگه، در کوکبۀمیدان
از اسب پیاده شو بر نطع زمین رخ نه
زیر پی پیلش بین شهمات شده نعمان
ای بس شه پیل افکن کافکنده بشه پیلی
شطرنجی تقدیرش درماتگه حرمان
مست است زمین زیرا خورده است بجای می
در کاس سر هرمز خون دل نوشروان
بس پند که بود آنگه در تاج سرش پیدا
صد پند نوشت اکنون در مغز سرش پنهان
کسری و ترنج زر، پرویز و به زرین
بر باد شده یکسر، با خاک شده یکسان
پرویز به هر یومی زرین تره آوردی
کردی ز بساط زر زرین تره را بستان
پرویز کنون گم شد زان گم شده کمتر گوی
زرین تره کو برخوان ؟ رو کم ترکوا برخوان
گفتی که کجا رفتند آن تاجوران اینک
زیشان شکم خاک است آبستن جاویدان
بس دیر همی زاید آبستن خاک، آری
دشوار بود زادن، نطفه ستدن آسان
خون دل شیرین است آن می که دهد رزبن
زآب و گل پرویز است آن خم که نهد دهقان
چندین تن جباران کاین خاک فرو خورده است
این گرسنه چشم آخر هم سیر نشد زایشان
از خون دل طفلان سرخاب رخ آمیزد
این زال سپیدابرو وین مام سیه پستان
خاقانی از این درگه دریوزۀ عبرت کن
تا از در تو زآن پس در یوزه کند خاقان
امروز گر از سلطان رندی طلبد توشه
فردا ز در رندی توشه طلبد سلطان
گر زاد ره مکه توشه است به هر شهری
تو زاد مدائن بر تحفه ز پی شروان
هر کس برد از مکه سبحه ز گل حمزه
پس تو زمدائن بر تسبیح گل سلمان
این بحر بصیرت بین بی شربت از او مگذر
کز شطچنین بحری لب تشنه شدن نتوان
اخوان که زره آیند آرند ره آوردی
این قطعه ره آورد است از بهر دل اخوان
بنگر که در این قطعه چه سحر همی راند
مهتوه مسیحا دل، دیوانۀ عاقل جان
لغت نامه دهخدا
(مَ حَلْ لا)
میرزا حبیب اﷲ و اصلش از شیراز برادر کهتر میرزا فرج اﷲ منشی متخلص بطرفه است. در بدو حال بنام تخلص کردی. چون بدارالخلافۀ ری درآمد بمدحت سلطان ناصرالدین شاه قاجار پرداخت و بحضورشاه رسید از طرف پادشاه بخاقانی ملقب گردید و باقتفاء خاقانی شیروانی (شروانی) شعر می سرود. این دو بیت از اشعار اوست:
ز ابروی و چشم اوبدل تیر بلا رسد همی
می نبرد کسی برون جان ز کمان کشیدنش
آهوی چشم او چرا رام نمیشود بکس
آه از آن نگاه او آه از آن رمیدنش.
(از مجمعالفصحاء ج 2 ص 107 چ 1)
لغت نامه دهخدا
نام سلسله ای بوده است از امراءترک که بنامهای آل خاقان، آل افراسیاب، خانیه، ایلک خانیه، افراسیابیه مشهورند، رجوع به تاریخ بیهقی چ سعید نفیسی ج 3 بخش تعلیقات و چهار مقالۀ عروضی چ معین بخش تعلیقات و لغت نامه در کلمه آل افراسیاب شود
لغت نامه دهخدا
شیرینی (در تداول اطفال)
لغت نامه دهخدا
کاکا، حنظل، (فهرست مخزن الادویه)، قاقائی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ بُ دَ)
از حیث خلق. از حیث خو. (یادداشت بخط مؤلف) : کان اشبه الناس برسول اﷲ خلقا و خلقا و منطقاً
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ خوا / خا دَ)
از حیث خلق. از حیث آفرینش. (یادداشت بخط مؤلف) : کان اشبه الناس برسول اﷲ خلقا و خلقا و منطقاً
لغت نامه دهخدا
وزنی است وبر دو قسم است خامای صغیر و آن وزنی باشد معادل دو مثقال، خامای کبیر و آن وزنی باشد معادل سه مثقال
لغت نامه دهخدا
مأخوذ از کلمه خواجه و محرف آن و عنوانی است که پیش نام بعضی از ارامنه آرند مانند خاجا بغس و خاجا ماطاوس و غیره
لغت نامه دهخدا
سنگ سخت و صلب، (آنندراج) (لغت فرس اسدی) (صحاح الفرس) (فرهنگ رشیدی) (برهان قاطع) (بهار عجم) (مصطلحات) (غیاث اللغه) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 357) :
پس آنگه که خواهی تواش بشکنی
چنان کن که بر سنگ خارا زنی،
ابوشکور،
آن کو زسنگ خارا آهن برون کشد
نسکی ز کف تو نتواند برون کشید،
منجیک،
چو در هنگ رفتم بجست او زجای
همان سنگ خارا گرفتش دو پای،
فردوسی،
فرامرز نشگفت اگر سرکش است
که پولاد را دل پر از آتش است
چو آورد با سنگ خارا کند
ز دل راز خویش آشکارا کند،
فردوسی،
ز جوش سواران و بانگ تبر
همی سنگ خارا برآورد پر،
فردوسی،
ز آواز اسبان و زخم تبر
همه کوه خارا فرو برد سر،
فردوسی،
بیاراست آخر بسنگ اندرون
زپولاد و میخ وز خارا ستون،
فردوسی،
هر آنگه که خشم آورد بخت شوم
شود سنگ خارا بکردار موم،
فردوسی،
یکی رزم سازم در این برز کوه
که گردد همه کوه خارا ستوه
فردوسی،
گذشتند بر کوه خارا برنج
وزوخیره شد مرد باریک سنج،
فردوسی،
بکوشش نروید ز خارا گیا،
فردوسی،
نگردد چو یاقوت خارای احمر
نه سنگ سیه چون عقیق یمانی،
فرخی،
بر امید آنکه صاحب بر نهد روزی بسر
زر سرخ اندر دل خارا همی گوهر شود،
فرخی،
ای خداوندی که بوی کیمیای خلق تو
کوه خارا را همی چون عنبر سارا کند،
منوچهری،
ز دندان همیریخت آتش بجنگ
ز خارا همی کرد سوهان بچنگ،
اسدی،
باران بصبر پست کند گر چه
نرم است روی آن که خارا را،
ناصرخسرو،
و صفۀ این سرای آن است که در پایان کوه دکه ای ساخته است از سنگ خارا سیاه رنگ، (فارسنامۀ ابن بلخی ص 126)،
که ز تأثیر چشمۀ خورشید
سنگ خارا بکوه زر گردد،
عبدالواسعجبلی،
شبیخون قهر تو که برندارد
که از سهم و بیم تو خاراشود خون،
سوزنی،
باده خور چون لالۀ گل زانکه اندر کوه و دشت
لاله می روید ز خارا گل همی زاید ز خار،
انوری،
چندان گریسته دل خارا بسوگ تو
تا آبگینه بر دل خارا گریسته،
خاقانی،
گریه آن گریه که از دیدۀ آتش بینند
ناله آن ناله که از سینۀ خارا شنوند،
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 102)،
وز بن نیزه ش سر گاو زمین لرزد از انک
ذره بار کوه خارا برنتابد بیش از این،
خاقانی،
چو گشاد تیر غمزه ز خم کمان ابرو
گذرد ز سنگ خارا سر ناوک خدنگش،
خاقانی،
شکسته دل تر از آن ساغر بلورینم
که در میانۀ خارا کنی ز دست رها،
خاقانی،
به تیشه روی خارا می خراشید
چو بید از سنگ مجرا می تراشید،
نظامی،
به پیشه دست بوسندش همه روم
به تیشه سنگ خارا را کند موم،
نظامی،
رخ خارا بخون لعل می شست
مگر در سنگ خارا لعل می جست
چو از لعل لب شیرین خبر یافت
بسنگ خاره در گفتن گهر یافت،
نظامی،
چو برق نیزه را بر سنگ راندی
سنان در سینۀ خارا نشاندی،
نظامی،
چندین مخور غم خود و انگار شیشه ای
ناگه ز دست بر سر خارا دراوفتاد،
عطار،
اگر نفع کس در نهاد تو نیست
چنین جوهر و سنگ خارا یکیست،
(بوستان)،
دفع یأجوج ستم را در بسیط مملکت
عدل تو حصن حصین چون کوه خارا ساخته،
مبارکشاه غزنوی،
اگر خواهی برون آری زسنگ خاره حیوانی
بسان ناقۀ صالح که بیرون آمد از خارا،
هندوشاه نخجوانی،
داد میخواهم ز بیدادی که گوئی بر دلش
نقش بیدادی همه بر سنگ خاراکرده اند،
هندو شاه نخجوانی،
نه هر کو نعمتی دارد شریف است و عزیز آنکس
که گل در دامن خاراست و زر در کیسۀ خارا،
سلمان ساوجی،
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا،
حافظ،
یکزمان بحر پر زموج چو حبر
گاه کوه ثبات چون خارا،
نظام قاری،
مدار پند خود از هیچکس دریغ و بگو
اگر چه از طرف مستمع بود تقصیر
که فیض باز نگیرد سحاب از کهسار
چو قطره در دل خارا نمی کند تأثیر،
؟ (از تاریخ گیلان سید ظهیرالدین مرعشی)،
، خارا
نوعی از قماش ابریشمی، (آنندراج)، جنسی از قماش ابریشمین که موجها دارد مثل صوف، (از فرهنگی خطی متعلق به کتاب خانه مؤلف)، پارچه ای ابریشمین، (فرهنگ شعوری ج 1 ص 357)، جامه ای است قیمتی و مخطط منسوب بعتاب که نام مردی است واضع آن و آن را خاره و صاحبی نیز گویند، (شرفنامۀ منیری)، نوعی بافتۀ ابریشمی هست که مانند صوف موج دارد و آن ساده و مخطط می باشد و مخطط آن را عتابی خوانند و عتاب نام شخصی بوده که این خارا منسوب است به او، (برهان قاطع)، جامۀ حریر، (صحاح الفرس)، نوعی از بافتۀ ابریشمین و حریر ساده و مخطط را خارای عتابی گویند، زیرا عتاب نام آغاز بافنده آن بود، (انجمن آرای ناصری)، قسمی قماش، (لغت فرس اسدی)، در زمان ما خارا پارچه ای بود ابریشمین و سطبر و نیکو بافته رنگین یا سپید و رنگ آمیزی بدان گونه که موج دریا بچشم مصور می شد و این جامه در کارخانه های قدیم ایران کردندی، (یادداشت بخط مؤلف) :
جیب من بر صدرۀ خارا عتابی شد ز اشک
کوه خارا زیر عطف دامن خارای من،
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 327)،
چو کف و خلقت بتازی هست خارا و نسیج
خانه من حله و بغداد و ششتر ساختند،
خاقانی،
بجای صدرۀ خارا چو بطریق
پلاسی پوشم اندر سنگ خارا،
خاقانی،
چون باد زندپیچی کهسار برکشد
بر خاک و خاره سندس و خارا برافکند،
خاقانی،
دستار خز و جبّه خارا نکوست لیک
تشریف وعده دادن استر نکوتر است،
خاقانی،
دلق هزار میخ شب آن من است و من
چون روز سر ز صدرۀ خارا برآورم،
خاقانی،
هم چو خارا بسوز دل بدرم
گر ز خارا کنند پیرهنم،
کمال اسماعیل،
بگوش صخرۀ صمّا اگر فروخوانم
ز ذوق چاک زند کوه صدرۀ خارا،
کمال اسماعیل،
آسمان خرگه و زیلوست زمین خارا کوه
اطلس و تافته دان مهر و مه پر انوار،
نظام قاری،
نرمدست و قطنی و خارا و حبر
برد و ابیاری و مخفی و آشکار،
نظام قاری،
کسی دیده ست گردون در حریر و سندس و اکسون
کسی دیده ست جیحون در پرند و اطلس و خارا؟
(صاحب انجمن آرای ناصری)،
،
نام نوائی از موسیقی، (آنندراج) (مجلۀ موسیقی دورۀ سوم شمارۀ 26 مهر 1337 ص 21)، نام شعبه ای است از مقام نوا که آن نام نغمه ای است از موسیقی و بصورت نوروز خارا می آید، (برهان قاطع: در نوروز خارا)، رجوع به نوروز نوا شود:
زمزمه جو گر شود کوهکن بینوا
بیشتر او را فلک نغمۀ خارا دهد،
طغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
عبداﷲ بن عبداﷲ بن عبداﷲ بن الاهتم از خطباء بوده است، (البیان و التبیین ج 1 ص 279 چ 2 حسن مندوبی)
ابن صبیح، یکی از راویان است و در عقدالفریداز او داستانی منقول است، (عقدالفرید ج 7 ص 196)
ابن المؤمل بن خاقان، یکی از خطباء بوده است، (البیان و التبیین ج 1 ص 279)
لغت نامه دهخدا
لقب پادشاه ترکان و پادشاه چین. (شرفنامۀ منیری). پادشاه بزرگ از لغات ترکی است و در قدیم لقب پادشاهان چین و ترکستان بوده و حالا بر هر پادشاه اطلاق کنند. (غیاث اللغات) (آنندراج). پادشاه بزرگ ترک و آن اصلش خان خان است یعنی رئیس رؤسا. (مفاتیح العلوم خوارزمی). لقب پادشاه ترکان. (مهذب الاسماء). صاحب فرهنگ شعوری گوید: این لقب را بپادشاهان ترک داده اند چنانکه پادشاهان عجم را ’کسری’ و پادشاهان چین را ’فغفور’ و سلاطین روم را ’قیصر’ و پادشاه مصر قدیم را ’فرعون’ می گفتند اما مطلقاً بپادشاهان نیز اطلاق میشود. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 374). صاحب نقودالعربیه گوید: خاقان واصلها ’قان قان’ ای ’قان القان’ او ’قان القانات’ ثم قصر و هو خاص بکبراء المغول ایضاً و یقال. ’خاقان البحرین’ او ’الخاقان بن الخاقان’ او ’الخاقان العادل’. (از نقودالعربیه ص 134). بارتلد گوید: این کلمه ضبط عربی لقب پادشاهان ترک ’یعنی کاقان’ است ولی فعلاً بر شاهزادگان قدیم ترک اطلاق میشود در یکی از نسخ قدیمی دو شکل ’کان’ و ’کاقان’ بیک معنی یافته شده اند. باحتمال بسیار ’کان’ مخفف ’کاقان’ است ولی بعدها بین ’کان’ و ’خان’ و ’کاقان’ و ’خاقان’ امتیاز قائل شدند و خاقان معنای خان خان پیدا کرد که همان شاهنشاه است. (از بارتلد در دائره المعارف اسلامی) : ملک کیماک را خاقان خوانند. (حدود العالم). ملک خرخیز را خرخیز خاقان خوانند. (حدود العالم). ملک تبت را تبت خاقان خوانند. (حدود العالم).
چو بشنید فرزند خاقان که شاه
ز جیحون گذر کردخود با سپاه.
فردوسی.
ز لشکر بسی زینهاری شدند
بنزدیک خاقان بیاری شدند.
فردوسی.
بهنگام شاهان با آفرین
پدر مادرش بود خاقان چین.
فردوسی.
کنون باید که برخوانیم به پیش تو بشعر اندر
هر آنچه تو بخاقانان و طرخانان و خان کردی.
مخلدی.
قیصر شرابدارت و چیپال چوبدار
خاقان رکابدارت و فغفور پرده دار.
منوچهری.
چون رسولانش ده گام بتعجیل زنند
قیصر از تخت فرو گردد و خاقان از گاه.
منوچهری.
لیکن چو کرد قصد جفاپیشش
خاقان خطر ندارد و نه قیصر.
ناصرخسرو.
... و همان عادت بازی و شکار و لهو پیش گرفت تا خاقان بزرگ طمع کرد در پادشاهی با سپاهی بخراسان آمد. (مجمل التواریخ و القصص ص 70). و خود از آن موش و خاصیت و فسون، آن کار ساخته بودباز حدیث حرب بود که با خاقان آغازید تا صلح کرده شد. (مجمل التواریخ و القصص ص 75).
نسبت خاقان بمن کنند گه فخر
ور نگرد دانش آزمای صفاهان.
خاقانی.
سرخاقان اعظم از تفاخر
بدین نسبت یکی گردن بیفزود.
خاقانی.
این هرمز از دختر قاقم خاقان آمده بود. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 98).
دخت خاقان بنام یغما ناز
ف تنه لعبتان چین و طراز.
نظامی.
ستاده قیصر و خاقان و فغفور
یک آماج از بساط پیشگه دور.
نظامی.
بسکه از مکسب شه و خاقان شده.
مولوی.
، ابن خاقان. دزی آورده: نویسندۀ کتاب ’قلائد’ و ’مطمح’ گوید این لقب حکایت از رذالت و پستی می کرده است اما وی ننوشته که معنی واقع کلمه چیست. ابتدا آنچه بنظر من [صاحب فرهنگ دزی رسید این که این لقب را به ’لاطی’ میداده اند لکن گوئژ بعداً بمن گفت ابن خاقان بجوانان ترکی اطلاق میشده است که در دربارهای بغداد تربیت میشدند و برای اطفاء غرائز پست خلفاء و بزرگان بغداد بکار میرفتند. (از فرهنگ دزی ج 1 ص 346)
لغت نامه دهخدا
(نِ مَ)
لقبی است که پس از مرگ فتحعلی شاه قاجار به او داده اند
لغت نامه دهخدا
دهی است از توابع نابلس، (الاعلام زرکلی ج 8 ص 41)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خاقانی
تصویر خاقانی
منسوب به خاقان سلطانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاقا
تصویر قاقا
پارسی است غاغا گاگا شیرینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلقا
تصویر خلقا
به خوی به رفتار به دیدار و به رفتار بدیدار از نظر خلقت هیاه: (خلقا و خلقا شبیه پدر است) از نظر خبق از جهت خوی
فرهنگ لغت هوشیار
سنگی است از دسته سنگهای آذرین درونی که خود دسته مشخصی را بنام سنگهای خارایی تشکیل میدهد. سنگی است سخت و مرکب از بلورهای اصلی کوارتز فلدسپات و میکا که برنگهای خاکستری و پشت گلی و سبز دیده میشود گرانیت، نوعی از بافته ابریشمی که مانند صوف موج داراست و مخطط عتابی، نغمه ایست از موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاقل
تصویر خاقل
گریزنده
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی شاهنشاه عنوانی است که بیاد شاهان چین و ترکان داده اند، جمع خواقین
فرهنگ لغت هوشیار
پادشاه پادشاهان شاهنشاه توضیح غالبا جزو عناوین فتح علی شاه مذکور است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خارا
تصویر خارا
نوعی سنگ سخت، گرانیت، نوعی پارچه ابریشمی موجدار، خاره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خاقان
تصویر خاقان
لقبی برای پادشاهان چین و ترکستان، جمع خواقین
فرهنگ فارسی معین
خار، خاره، سنگ آذرین، سنگ سخت، گرانیت، بافته ابریشمین، پارچه خوابدار، پارچه موجدار، عتابی، موئر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خوردنی، لفظی برای تنفر از چیزی
فرهنگ گویش مازندرانی
خدا یزدان آفریدگار
فرهنگ گویش مازندرانی