جدول جو
جدول جو

معنی خاضورا - جستجوی لغت در جدول جو

خاضورا
نام شهری است در مملکت یمن. بنابرآنچه در حبیب السیر چ سنگی تهران ص 53 ج 1 جزء 1 آمده است. در چ خیام این نام حاضورا با حاء مهمله ضبط شده است. در مراصد الاطلاع چ تهران بصورت حاصورا با دو مهمله آمده. یاقوت گوید: فی کتاب العمرانی بالصاد المهمله وآخره الف مقصوره و قال موضع و جاء به ابن القطاع بالضاد بغیر الف فی آخره و قال اسم ماء ولا ادری اهما موضعان ام احدهما تصحیف. (معجم البلدان ج 3 ص 115)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

واحد شمارش افرادی که در یک خانه زندگی می کنند و تشکیل خانواده را می دهند، خانواده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باحورا
تصویر باحورا
گرمای سخت تموز، شدت گرما در تابستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاوران
تصویر خاوران
خاور، مشرق، برای مثال هم از خاوران تا در باختر / ز کوه و بیابان و از خشک و تر (فردوسی - ۴/۳۲۷)، در موسیقی گوشه ای در دستگاه ماهور
فرهنگ فارسی عمید
روز دهم ماه محرم که حسین بن علی در کربلا شهید شد و شیعیان در این روز عزاداری می کنند
فرهنگ فارسی عمید
(مَ دَ / دِ)
مشرق. (برهان) (شرفنامۀ منیری). خاور:
هم از خاوران تا در باختر
ز کوه و بیابان و از خشک و تر.
فردوسی.
بخفت و چو خورشید از خاوران
برآمد بسان رخ دلبران.
فردوسی.
ذره ای کز عراق برخیزد
رشک خورشید خاوران باشد.
سلمان ساوجی.
، مغرب را نیز گویند. (از برهان قاطع)
نام یکی از گوشه های دستگاه ماهور است. (از دیوان جاهد)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
مجموع مردم یک خانه. افراد یک خانواده که خویشاوندان باشند. چون: این ده دارای صد خانوار است
لغت نامه دهخدا
یاقوت در معجم البلدان آرد: نام موضعی است و گوید ابن القطاع آنرا حاضور با ضاد معجمه و بدون الف آورده است و آنرا نام آبی میداند (نمیدانم این دو نام را دو مسمی میباشد یا یکی از آن دو مصحف دیگریست)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام آبی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
بندر کوچکی است در سومالی فرانسه، 3000 تن سکنه دارد، از سال 1884 میلادی تحت قیمومت فرانسه قرار گرفت
لغت نامه دهخدا
همان ماهی زامور است
لغت نامه دهخدا
شهری است در ولایت لئون اسپانیا واقع در 250کیلومتری شمال غربی مادرید و بر جائی مرتفع نزدیک به ساحل راست رود دویرو، زامورا در 745 میلادی از دست عرب بیرون رفت و منصور بن ابی عامر در 985 آن را بازستاند و ویران ساخت، سپس در 1093 بار دیگر بدست اسپانیاییها افتاد، در 901 میلادی نیز (پیش از آنکه بدست منصور گشوده شود) الفونس کبیر پادشاه استوریا بر سر آن با عرب جنگید و پیروز شد، ولایت زامورا واقع است در میان ولایتهای ولید، سلمنکه، اورنسه، لئون و پرتغال و مساحت آن 135 میل مربع و دارای 250000 تن سکنه است، قسمت مهم آن، جلگه و دارای هوائی معتدل است مهم ترین رودهای آن رود دویرو میباشد که آن را قطع میکند و رود اسله در آن میریزد، در زامورا معادن انتیمون نیز موجود است، (از دائره المعارف بستانی)، در الموسوعه العربیه آمده: شهری است جزء منطقۀ لئون که تا 1230 کشوری مستقل بوده و پس از آن ضمیمۀ قشطالۀ اسپانیا گردید
لغت نامه دهخدا
(وُ)
نام قریه ای است از قراء خلاط و منسوب به آن خاورانی است. (از معجم البلدان یاقوت حموی)
لغت نامه دهخدا
روز دهم محرم و آن روزی است که حسین بن علی (ع) شهید شد، (غیاث اللغات) (التفهیم ص 291)، و رجوع به عاشور و عاشوراء شود
لغت نامه دهخدا
یکی از شهرهای قوم لوط است، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
زبد البحیره، ادراقیس، ادرقیون، ادرقی
لغت نامه دهخدا
شطی بزرگ در آمریکای جنوبی است، از سلسلۀ جبال آند واقع در جهت جنوبی کلمبیا جریان آن آغاز و پس از عبور از اکواتر به برزیل داخل می شود و پس از طی مسافت 1400 کیلومتر به شط آمازون می پیوندد
لغت نامه دهخدا
از فرزندان نوح پیغمبر و از اجداد ابراهیم خلیل است، در ص 43 تاریخ سیستان شرح این نسبت آمده است، و نیز رجوع به ناحور شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
خابران. نام دیگر ابیورد است و لسترنج مختصات جغرافیایی آن را چنین ذکر میکند: ’در خاور نسا آن سوی کوه و در حاشیۀ بیابان مرو، خاوران واقع است که آنرا ’ابیورد’ و گاهی باوردهم میگویند. مقدسی گوید من ابیورد را از نسا بهتر وبازارش را پر رونق تر و خاکش را حاصل خیزتر دیدم و مسجد آن شهر در بازار است. حمدالله مستوفی گوید: ’شهری کوچک است و در او میوه فراوان’ و نیز گوید رباط کوفن از توابع ابیورد در دهکده ای بفاصله شش فرسخی ابیوردواقع است. این رباط را عبدالله بن طاهر در قرن سوم هجری قمری بنا کرد و چهار دروازه داشت و در وسط آن مسجد جامعی بود. ولایت ’ابیورد’ یا ’خاوران’ را مرکز مهنه یا میهنه بود. یاقوت نقاط مهم دیگری را در این ولایت اسم می برد که از آن جمله است: ازجه، باذان و خروالجبل و شوکان. مهنه در زمان یاقوت ویران بوده است. حمدالله مستوفی در قرن هشتم گوید: ’در او باغستان فراوان و آب بسیار روان و حاصلش غله و میوه باشد در حق بزرگانی که از دشت خاوران برخاسته اند گفته اند:
بر سپهر صیت گردان شد بخاک خاوران
تا شبانگاه آمدش چار آفتاب خاوری
خواجه ای چون بوعلی شادانی آن صاحب قران
مفتیی چون اسعد مهنه ز هر شینی بری
صوفیی صافی چو سلطان طریقت بوسعید
شاعری فاخر چو مشهور خراسان انوری.
خاوران بصورت خاواران هم ضبط گردیده است. (از سرزمینهای خلافت شرقی). و رجوع شود به نزهه القلوب چ لیدن مقالۀ 3 ص 157:
چنان کارگاه سمرقند شد
زمین از در بلخ تا خاوران.
منوچهری.
بنده ای را سند بخشی پیشکاری را طراز
کهتری را بر زمین خاوران مهتر کنی.
ناصرخسرو.
سرتاسر خاک خاوران سنگی نیست
کز خون دل و دیده بر آن رنگی نیست
در هیچ زمین و هیچ فرسنگی نیست
کز دست غمت نشسته دلتنگی نیست.
ابوسعید ابوالخیر.
شادباش ای آب و خاک خاوران کز روی لطف
هم چو آب بحر و خاک کان گهر می پروری.
انوری.
با کو بدعای خیرش امروز
ماند بسطام خاوران را.
خاقانی.
تو خسرو خاوری در امرت
تعظیم بخاوران ببینم.
خاقانی.
موصل ببقای آن نکونام
فرماندۀ خاوران بسطام.
تحفه العراقین (از شرفنامۀ منیری).
شاهی که عرض لشکر منصور اگر دهد
از قیروان سپه بکشد تا بخاوران.
سعدی.
دی ز دشت خاوران چون ذره مجهول آمده.
سلمان ساوجی
لغت نامه دهخدا
ابن اعرابی گوید موضعی است، و شاید لغتی است در خابور، (معجم البلدان)، یوم الخابور نام جنگی است که در خابور روی داده، صاحب مجمع الامثال چنین نویسد: الخابور موضع بالشام و هویوم قتل فیه عمیران الحباب و فی ذلک یقول: نقیعبن سالم:
و لوقعه الخابور ان تک خلتها
خلقت فان ّ سماعها لم یخلق،
(مجمع الأمثال میدانی ص 762)
لغت نامه دهخدا
نام داروئی است بسریانی که آن را بفارسی ’شنگار’ گویند و بعربی ’حافرالحمار’ خوانند، ورق آن سرخ بسیاهی مایل باشد چون بیخ آن را زنان آبستن برگیرند بچه بیندازند، (برهان قاطع) (آنندراج)، شنجار، شجرهالدم، عاقر شمعاء عود الفالوذج، رجل الحمامه، خردل صحرایی، انجسا، خس الحمار، هواجوا، اکلک، هوه چوبه، کحلاء ابوخلسا، کحیلاء، حناالغزاله، گاوزبان تلخ
لغت نامه دهخدا
شبیه به خار، (فرهنگ شعوری ج 1 ص 362) :
شده بس خارواری هر مژه از گریۀ حسرت
که شد پای نگه مجروح و می مانده ست در دیده،
ابوالمعانی (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 362)
لغت نامه دهخدا
شریح بن رمان بن شریح خابوری مکنی به ابی الرمان. سمعانی گوید: پیری نیکوکار از اهل عرابان است (که در ساحل نهر خابور واقع است اندکی از وی حدیث نقل کرده ام و در اواخر سال 534 هجری قمری درحالیکه هنوز حیات داشت وی را ترک گفتم. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
نسبت است بخابور، رجوع به انساب سمعانی شود
لغت نامه دهخدا
لفظی است یونانی بمعنی روزگارآزموده و ایام آن هفت روز است و بعضی گویند هشت روز ابتدای آن از نوزدهم تموز باشد و در آن ایام آغاز شکستن گرما بود، و بعضی گویند معنی این لفظ شدت و زیادتی گرما باشد و بعضی گویند این لفظ مأخوذ است از بحران بمعنی حکم یعنی از این روزها حکم کنند بر احوال ماههای خزان و زمستان و روز اول آن دلیل تشرین اول و روز دوم آن دلیل تشرین آخر تا بآخر هرچه در آن روزها واقعشود از گرما و سرما و باران و میغ در آن ماهها نیز چنان بود، و جمعی گویند روز اول آن دلیل ماهی است که آفتاب در برج اسد باشد و روز دوم در سنبله و همچنین تا بحوت که هشتم است بحکم مذکور از باد و باران و امثال آن، (برهان)، و رجوع به باحور شود:
از دم پاکان که بنشاندی چراغ آسمان
ناف باحورا بحاجر ماه آبان دیده اند،
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 98)،
گرمگاهی که چو دوزخ بدمد باد سموم
تف باحورا چون نکهت حورا بینند،
خاقانی،
فصل باحورا آهنگ بشام
وصل باحوران بهتر به خمند،
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 785)،
هوای روضه باحورا شود از نالۀ گرمم
گرم در روضه بنشانند یک دم بی تو با حورا،
؟ (از آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
باعور، پدر بلعم که در زمان موسی علیه السلام بود، (ناظم الاطباء)، پدر بلعم که او زاهدی بودمستجاب الدعوات در زمان موسی علیه السلام و عاقبت ایمان برباد داد، (برهان قاطع) (آنندراج) (هفت قلزم)
لغت نامه دهخدا
داغروزان از نوزدهم مرداد تا بیست و ششم همان ماه که گرم ترین روزهای سال خورشیدی است
فرهنگ لغت هوشیار
روز دهم محرم و آن روزی است که حضرت حسین بن علی (ع) در کربلا بشهادت رسیدند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاوران
تصویر خاوران
مغرب، مشرق، گوشه ای در دستگاه ماهور
فرهنگ لغت هوشیار
مجموع افرای که در یک خانه زیست کنند واحدی که شامل پدر و مادر و فرزندان آنان است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاشورا
تصویر عاشورا
روز دهم ماه محرم، روزی که امام حسین (ع) به شهادت رسید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خانوار
تصویر خانوار
((نِ))
خانه وار، تعداد افراد یک خانواده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خاوران
تصویر خاوران
((وَ))
مغرب، مشرق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باحورا
تصویر باحورا
شدت حرارت در تموز است
فرهنگ فارسی معین
مشرق، مشرق زمین، شرق، مشرق و مغرب
متضاد: باختران
فرهنگ واژه مترادف متضاد