جدول جو
جدول جو

معنی خاصعلی - جستجوی لغت در جدول جو

خاصعلی
(عَ)
مرکز بخش صالح آباد است این مرکز بنام ده صالح آباد یا خاصعلی معروف است و اما صالح آباد یکی از بخشهای ده گانه شهرستان ایلام است و حدودش به شرح زیر است. از طرف شمال به بخش چواز و از طرف جنوب به بخش مهران و از طرف خاور به بخش ارکواز و از جانب باختر بکشور عراق. وضع طبیعی این منطقه: این منطقه منطقه ای است کوهستانی و چون از شمال بجنوب نزدیک شود از ارتفاع کوهها و دشت آن کاسته میشود و به همین لحاظ قسمت علیای بخش سردسیر است و قسمت وسط معتدل وقسمت سفلی (جنوب و غرب) گرمسیر میباشد این بخش از 28 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 5500تن و مرکز بخش ده صالح آباد یا خاصعلی و قراء مهم آن به شرح زیر است: هفت چشمه، شاه آباد چاله چشمه کبود... (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5 ص 152 و 284)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خیرعلی
تصویر خیرعلی
(پسرانه)
خیری که از علی (ع) رسیده است، آنکه خیر و نیکی اش چون خیر و نیکی علی (ع) است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دادعلی
تصویر دادعلی
(پسرانه)
داد (فارسی) + علی (عربی)، آنکه عدل و دادی چون علی (ع) دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جانعلی
تصویر جانعلی
(پسرانه)
جان (بلند مرتبه) + علی (عربی)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رادعلی
تصویر رادعلی
(پسرانه)
راد (فارسی) + علی (عربی) علی جوانمرد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نادعلی
تصویر نادعلی
(پسرانه)
علی را بخوان، نام دعایی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یارعلی
تصویر یارعلی
(پسرانه)
یار (فارسی) + علی (عربی) یار و یاور علی (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خاصگی
تصویر خاصگی
ندیم، ملازم، محرم، مخصوص پادشاه، مقرب خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصولی
تصویر اصولی
پیرو اصول و قواعد، متکی بر اصول و قواعد محکم، عالمی که به علم اصول عمل می کند، عالم متعمق در اصول علوم، عالمی که در اصول دین بحث می کند، علمای اسلام که در امور شرعی به علم اصول عمل کنند
فرهنگ فارسی عمید
(صَ)
ندیم. مقرب. (دزی ج 1 ص 346). دزی این کلمه را معرب خاصگی فارسی دانسته و کاف آن را کاف تصغیر فارسی پنداشته است. ولی این نظر صحیح نیست زیرا این لغت در فارسی خاصگی است و ما قبل یاء گاف است نه کاف و این گاف همواره در وقت اضافه شدن کلمه مختوم بهاء غیر ملفوظ بیاء مصدری یا الف و نون جمع بجای هاء غیر ملفوظ می آید. باید متوجه بود که این ابدال اصلاً در لغات فارسی واقع می شده نه در لغات عربی چه گاف در زبان پهلوی بجای هاء غیر ملفوظ کنونی می آمده است ولی بعدها اصل فوق در زبان فارسی تعمیم یافته و هر کلمه مختوم بهاء غیر ملفوظ را شامل شده است
لغت نامه دهخدا
(صَ / صِ)
کنیزک سریه. (آنندراج). کنیزک صورتی را گویند. (برهان قاطع). مقرب و مصاحب پادشاه و کنیزکی که برای مباشرت باشد. (غیاث اللغات) ، ندیم. نزدیک. ج، خاصگیان: چون شب نزدیک آمد مردم می رفتند پس با خاصگیان ملک شفاعت کردم تا آن شب ملک آن جا باشد. (مجمل التواریخ والقصص). پس سرای وزیر را غارت کردند و مقتدر خاصگیان را به سرای خویش آورد. (مجمل التواریخ و القصص).
خصمان من بحضرت تو خاصگی و من.
خاقانی.
ای بشبستان ملک با تو ظفر خاصگی
وی بدبستان شرع گشته خرد درس خوان.
خاقانی.
خاصگیئی محرم جمشید بود
خاص تر از ماه به خورشید بود.
نظامی.
برادرش ملک قلعه... با جملۀمتعلقان و خاصگیان رخت و اسباب و مایحتاج بکلی بدان کشید. (از ترجمه محاسن اصفهان).
، رساله دار فوج و خزینه دار. (غیاث اللغات) (برهان قاطع) : و خویشتن با خاصگیان و لشکر بر اثر گودرز می رفت. (فارسنامۀ بلخی ص 45).
سرخ شود روی رعیت ز شاه
خاصه رخ خاصگیان سپاه.
نظامی.
ظلم صریح خاصگیان را تن زدن است و عامیان را گردن زدن. (مجالس سعدی ص 20) ، هر چیز نفیس و غریب. (آنندراج) (برهان قاطع) (غیاث اللغات) ، جامه دار شاه. مقرب الخاقان (در عثمانی) ، هر چیز گرانمایه و مخصوص سلطنت، نوکر مخصوص پادشاه، خزانه چی و تحویلدار. مخصوصیت. خصوصیت، شرافت. فضیلت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
دهی است از دهستان گاوگان واقع در بخش دهخوارقان شهرستان تبریز. این محل در نه هزارگزی باختر دهخوارقان و 2 هزارگزی شوسۀ مراغه بدهخوارقان در مسیر راه آهن قرار دارد. (راه آهن مراغه به تبریز). خاصلو ناحیه ای است جلگه ای با هوای معتدل و 274 تن سکنه که مذهبشان شیعه و زبانشان ترکی و شغلشان زراعت و گله داری میباشد. آب آنجا از چشمه و محصولات آن غلات و بادام وکنجد است. و راه ارابه رو میباشد. این ده بنام خاصلونیز مشهور است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
حسام الدین اصیلی. از عالمان معاصر خواجه بهاءالدین نقشبندی در بخارا بود. صاحب انیس الطالبین آرد: در وقت ایشان (خواجه بهاءالدین) مقدم علماء بخارا مولانا حسام الدین اصیلی و مولانا حمیدالدین شاشی بودند. (انیس الطالبین نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف ص 187)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
منسوب به اصیله یا اصیلا، شهری در مغرب اقصی در ساحل اقیانوس اطلس بفاصله چهل وچهار کیلومتر از جنوب غربی طنجه. (از ریحانه الادب).
لغت نامه دهخدا
(اُ)
عالم متعمق در اصول علوم یا متمسک به اصول یا رونده بر مقتضای اصول. (از قطر المحیط). طایفه ای از علمای اسلام که در امور شرعیه به علم اصول عمل میکنند. مقابل اخباری. (ناظم الاطباء). میان اصولیان و اخباریان کشمکشها و اختلافهایی وجود داشت و چنانکه آقای همایی نوشته اند: اختلاف اصولی و اخباری در شیعه تقریباً نظیر یا باقیماندۀ اختلاف معتزلی و اشعری است، پنداری این بنا روی ویرانه های عقاید همان دو طایفه بنیاد گشته است. عقاید معتزله داخل طریقۀ اصولی و طریقۀ اشاعره و ارباب حدیث سرمشق مسلک اخباری است. مشاجرات اصولی و اخباری در شیعه هم نسبت به خود کمتر از مشاجرات معتزلی و اشعری و رفتارشان بی شباهت به یکدیگر نبوده است. (از غزالی نامه ص 75).
لغت نامه دهخدا
(اَ لی ی)
علم اصالی، هر علمی که خود مقصود لذاته باشد، مانند علم فلسفه. در مقابل علم آلی
لغت نامه دهخدا
(خَ)
حسن بیک. از شعرای ایران و اصل او از ترکان جغتای است که در خراسان نشو ونما کرده است و این بیت از اوست:
یک شیشۀ می آرید ز ایران سوی توران
تا خون جگرگوشۀ کاوبین ببندم.
(از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
کاشانی. از شاگردان مولانا محتشم است و این بیت از اوست:
مکن منع من بیدل زبسیارآمدن سویت
که گر صدبار دارم آرزو یکبار می آیم.
(قاموس الاعلام ج 3)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی است از بخش دلفان شهرستان خرم آبادبا 200 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(صِ عَ)
ناصرعلی سرهندی بن رجب علی پنجابی، متخلص به علی. متوفی در 1108 هجری قمری از پارسی گویان هند است و به نقل مؤلف خزانۀ عامره ’بسیار مستغنیانه می زیست و در اواخر عمر از دکن به شاه جهان آباد آمده فوت شد’ و در درگاه نظام الدین اولیا مدفونست. وی با مؤلف تذکرۀ مرآت الخیال معاصر بوده و مشاعراتی داشته است رجوع به مرآت الخیال ص 291 و نیز رجوع به شعرالعجم ج 3 شود. او راست:
تو چون در جلوه آئی مغز جان سیماب می گردد
تجلی می کند برقی که آتش آب می گردد
دلی درسینه دارم از کتان یک پرده نازکتر
که بر زخمش نمک تا می زنم مهتاب می گردد.
* * *
نمی دانم چه در سر دارد آن آشوب محفلها
صف مژگان سیاهی می زند بر غارت دلها
لغت نامه دهخدا
(دَ عَ)
قریه ای است کوچک در افغانستان که بر جای خرابه های شهر تاریخی زرنگ به پا شده است. مصحح تاریخ سیستان آرد:
شهر زرنگ که مرکز داستان های این کتاب (تاریخ سیستان) است حالا در نزدیک سرحد شرقی سیستان و جزو ملک افغانستان واقع است، این شهر در هجوم تیمور خراب شد و در فتنه های ازبک و هرج و مرج اواخر عهد صفویه و انقراض ملوک سیستان از عمران افتاد و امروز در محل آن شهر قریۀ کوچکی است معروف به ’نادعلی’ و در جنب آن قریه تل بزرگی است و بر فراز آن تل هنوز آثار خرابه های ارگ زرنگ بر پا و قلعه و باروی کهن آن برجاست. (حاشیۀ ص 22 تاریخ سیستان)
لغت نامه دهخدا
نامش علم الدین است و در تذکرۀ مقالات الشعراء این بیت بدو نسبت داده شده است:
همچو سایه به قفا عمر سراپا گشتم
به من دلشده گاهی نگه ناز نکرد.
رجوع به مقالات الشعراء ص 796 شود
نام دعایی است که با جملات زیر آغاز می شود:
ناد علیاً مظهرالعجائب، تجده عوناً لک فی النوائب..
لغت نامه دهخدا
(عَ)
یکی از تیره های ایل بیراونداز ایلهای کرد است. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 67)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
دهی است جزء دهستان گوی آغاج بخش شاهین دژ شهرستان مراغه. واقع در 27 هزارگزی جنوب خاوری شاهین دژ و 7/5 هزارگزی شمال ارابه رو شاهین دژ به تکاب. ناحیه ای است کوهستانی و معتدل و سالم. دارای 199 تن سکنه که سنی مذهب و کردزبانند. آب آنجا از چشمه سار و محصول غلات و بادام و کرچک است. اهالی با کشاورزی و گله داری گذران می کنند و راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کِعَ)
دهی است جزء دهستان بشاریات بخش آبیک شهرستان قزوین. واقع در 36 هزارگزی باختر آبیک و 6 هزارگزی راه عمومی. ناحیه ای است واقع در جلگه دارای هوای معتدل و 385 تن سکنه که مذهبشان شیعه و زبانشان فارسی است. محصولات آنجا غلات و نخود و چغندر قند و بادام و تاکستان و جالیز است. شغل اهالی زراعت و گلیم و جاجیم بافی است. راه آنجا مالرو ولی ماشین نیز میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران استان مرکزی ج 1)
لغت نامه دهخدا
قصبه ای است در روم شرقی واقع در 74 هزارگزی جنوب شرقی فلبه که در ساحل یکی از رودخانه های آن ناحیه قرار دارد واز توابع مریج میباشد، (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
محله ای است در داخل خلیج استانبول واقع در ساحل شرقی آن خلیج، اهالی آن جا عموماً یهودی و ارمنی میباشند، (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
قریه ای است بزرگ در ولایت بتلیس در جنوب شرقی حاکم نشین موسی، (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
قصبۀ کوچکی است در نیمه راه بین ادرنه و قرق کلیسا، (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اصولی
تصویر اصولی
طایفه ای از علمای اسلام که در امور شرعیه به علم اصول عمل میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یا علی
تصویر یا علی
ای علی
فرهنگ لغت هوشیار
کناکی پویندگی منسوب به فاعل. یا حالت فاعلی. آنست که اسم فاعل واقع شود فاعلیت
فرهنگ لغت هوشیار
این ترکیب در عرف فارسی زبانان در موارد مختلف بکار رود: هنگامیکه دو آشنا بیکدیگر رسند و از دیدار هم خوشحال شوند. یایاعلی گفتن، باب دوستی باکسی گشودن، هنگامیکه دسته جمعی بخواهند چیز سنگینی را از جا حرکت دهند. یا یا علی کردن، نام علی را گفتن و از او مدد خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
ندیم پادشاه مقرب سلطان، خزینه دار، کنیزک زیبا، جمع خاصبگیان، هر چیز نفیس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصولی
تصویر اصولی
((اُ))
عالم به اصول فقه، در فارسی قانونمندی، از روی قاعده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خاصگی
تصویر خاصگی
ندیم، مقرب، خزینه دار، کنیزک زیبا، هرچیز نفیس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یاعلی
تصویر یاعلی
((عَ))
هنگامی که دو آشنا به یکدیگر رسند و از دیدار هم خوش حال شوند، گفتن باب دوستی با کسی گشودن، هنگامی که دسته جمعی بخواهند چیز سنگینی را از جا حرکت دهند، کردن نام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصولی
تصویر اصولی
ریشه ای، بنیادی، بنیادین
فرهنگ واژه فارسی سره
آیین گرا، اصولی، با اصول
دیکشنری اردو به فارسی