جدول جو
جدول جو

معنی خاسل - جستجوی لغت در جدول جو

خاسل(سِ)
نام جزیره ای است در بحر عمان. مستوفی گوید: بحر عمان فارس و بصره لجه ای است از دریای هند طرف شرقیش بولایت فارس برمیگذرد و تا دیر میرسد و طرف غربی تا دیار عرب و یمن وعمان و بادیه است و شمال ولایات عراق عرب و خوزستان و جنوبی بحر هند و عرض این لجه تا بحر هند رسیدن صد و هفتاد فرسنگ نهاده اند و عمقش بر ممر کشتی هفتاد باع و هشتاد باع گفته اند و از اول رسیدن آفتاب ببرج سنبله تا شش ماه مواج باشد و بعد از آن ساکن گردد و جزر و مد آن در شطالعرب تا دیه مطاره بیست فرسنگ است که بحر بالا می آید و سقی باغستان بصره بر آن آب است و از بصره در این بحر بوقت مد توان رفت که آب بالا آمده باشد و الا کشتی در زمین نشیند. در این بحر جزایر بسیار است و آنچه مشهور و از حساب ملک ایران شمارند مردم نشینش هرموز و قیس و بحرین و خارک و خاسل و کند و اناشاک و لادر و ارموس و ابرکافان و غیر آن. (از نزهه القلوب چ لیدن ص 234)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاتل
تصویر خاتل
خدعه کننده، مکار، حیله گر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاذل
تصویر خاذل
هزیمت یافته، آنکه از یاری، نصرت و اعانت دیگری خودداری کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاسی
تصویر خاسی
دورکرده و رانده شده، سگ و خوک رانده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خامل
تصویر خامل
گمنام، بی نام ونشان، فرومایه، بیقدر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاست
تصویر خاست
خاستن، خاستن، بلند شدن، برپا شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاسر
تصویر خاسر
زیان دیده، زیان رسیده، زیان کار
فرهنگ فارسی عمید
(تِ)
فریبنده. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
ابن ضبه وضبه بن ادبن بن طابخه بن الیاس را سه فرزند بود: سعد وسعید و باسل. سعید به قتل رسید و جانشینی نداشت واما باسل به سرزمین دیلم پناه برد و در آنجا با زنی از مردم عجم ازدواج کرد و مردم دیلم از نسل اویند وگفته میشود که باسل بن ضبه ابوالدیلم بوده است. و ابن بحیر در اشاره به همین نکته گفته است:
زعمتم بان الهند اولاد خندف
و بینکم قربی و بین البرابر
و دیلم من نسل ابن ضبهباسل
و برجان من اولاد عمرو بن عامر.
از اولاد سعد بن ضبه نیز خاندانهایی نام برده شده است. رجوع شود به عقدالفرید ج 3 ص 291
لغت نامه دهخدا
(سِ)
شجاع. (تاج العروس) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بهادر. (غیاث اللغات). مرد دلیر. (مهذب الاسماء). دلیر. (نصاب). دلاور. شجاع. بطل. (اقرب الموارد). ج، بواسل و بسلاء. (منتهی الارب) و بسل. (منتهی الارب). بسل. (تاج العروس). بسّل (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(صِ)
تیری که به هدف اصابت نموده ولی اثری در آن باقی نگذارده است. رجوع به خصل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خامل
تصویر خامل
گمنام، بی ارزش گمنام بی نام و نشان، بی قدر فرومایه، جمع خاملین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاسق
تصویر خاسق
خازق: آماجین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاقل
تصویر خاقل
گریزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاطل
تصویر خاطل
باطل و بیهوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاضل
تصویر خاضل
سر سبز تر و تازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واسل
تصویر واسل
راغب و تقرب جوینده بسوی خدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاسل
تصویر کاسل
سست و کاهل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاسل
تصویر عاسل
گزک انگبین چین انگبین گیرنده، نیزه لرزان، نیکمرد ستوده کردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاذل
تصویر خاذل
هزیمت یافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاسی
تصویر خاسی
دور کرده و رانده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاسف
تصویر خاسف
چشمه ای که آبش فرو رفته است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاسع
تصویر خاسع
خسیس ترین قوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاسر
تصویر خاسر
زیانکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاست
تصویر خاست
پیدا شدن، آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باسل
تصویر باسل
شجاع، مرد، دلیر، دلاور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسال
تصویر خسال
مردمان رذل و فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خائل
تصویر خائل
نگهدارنده، خودخواه مرد، ترفند کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خابل
تصویر خابل
تباهکار، مفسد، اهرمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاتل
تصویر خاتل
خدعه کننده، مکار
فرهنگ لغت هوشیار
خوی و عادت و خلق پدر گرفتن فرانسوی شرابه (جواهرات سلطنتی ایران) : منگوله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاسر
تصویر خاسر
((س ِ))
زیانکار، زیان رسیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خامل
تصویر خامل
((مِ))
گمنام، بی قدر، فرومایه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاسل
تصویر کاسل
((س))
سست و کاهل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واسل
تصویر واسل
((س))
توسل جوینده
فرهنگ فارسی معین