جدول جو
جدول جو

معنی خارمندی - جستجوی لغت در جدول جو

خارمندی
خرمای جنگلی که از آن شیوه ای به نام دوشاب درست کنند، درخت
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خارمند
تصویر خارمند
خاردار، حقیر، خوار، پست مانند خار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یارمندی
تصویر یارمندی
یاری، کمک، اعانت
فرهنگ فارسی عمید
(خُ مَ)
درختی است از تیره Ebenaceae و از جنس Diospyros که تنها یک گونۀ آن lotus Diospyros از درختان بومی جنگلهای کرانۀ دریای مازندران است. در جلگه تا ارتفاع 1100 متر از سطح دریا می روید. آنرا در آستارا و طوالش آمبر، در گیلان اربه یا اربا، در رامسر خرما، در مازندران خرمندی، در کیاکلا خرمنی، در رامیان انجیرخرما، در گرگان اندی خرما، انده خرما یا اندوخرما می خوانند. در آمل و نور و کجور درخت نر و مادۀ آن بنامهای مختلف خوانده میشود درخت نر، کهلو یا کلهو و درخت ماده، فرمنی یا فرمونی نامیده میشود. درخت خرمالو که در تهران فراوان می باشد درختی است پیوندی که پایۀ آن خرمندی بوده وروی آن گونۀ kaki Diospyros (که بومی ژاپن می باشد) پیوند گردیده است. خرمندی خاکهای شنی را دوست می دارد ولی در خاکهای بارخیز دیگر نیز می روید. خواهش درخت خرمندی از نظر روشنایی میانه است. بلندی آن به پانزده تا بیست متر و قطر آن به 0/80 متر می رسد. رویش آن تند است. ریشه اش سطحی و ستبر می باشد. درخت خرمندی بفراوانی جست می دهد و خیلی زود جنگل را فرامی گیرد و گاهی درختان گرانبها را در سایۀ خود نابود می کند.
مصرف: 1- چوب خرمندی چندان خوب نیست زیرا تا نزدیک صدسالگی چوبدرون آن ناچیز است. مصرف عمده آن برای تهیۀ چوب تونلی و هیزم و زغال است. 2- میوۀ خرمندی کمی شیرین و گس است و روستائیان آنرا می خورند. شیرۀ آن که در گیلان بنام ’اربه دوشاب’ معروف است خورش لذیذی برای کته برنج می باشد.
روش جنگلداری: این درخت از نظر جنگلبانی ارزش چندانی ندارد و چون در جنگلهای شمال ایران درختان گرانبها را در سایۀ خود تباه می کند هنگام آزاد کردن و روشن کردن جنگل باید آنرا برانداخت ولی خود آن در دامنه های تند برای جلوگیری از فرسایش خاک لازم است. شاخه زاد آن برای تهیۀ هیزم و زغال مناسب می باشد. (از جنگل شناسی ساعی صص 192-193). اربه. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به اربه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بشکل خار. چون خار. حقیر. پست. خوار:
کودکان خانه دمش می کنند
باشد اندر دست طفلان خارمند.
(مثنوی)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
کمک. یاری. همراهی. عون. معاونت. مددکاری:
کنون از من این یارمندی مخواه
بجز آنکه بنمایمت جایگاه.
فردوسی.
که همواره پست و بلندی ز تست
به هر سختیی یارمندی ز تست.
فردوسی.
چنین داد پاسخ که از ماست گنج
ز شهر شما یارمندی و رنج.
فردوسی.
دگر آنکه پرسیدی از مرد دوست
ز هر دوستی یارمندی نکوست.
فردوسی.
یارمندی دادن، کمک کردن. مساعدت کردن. همراهی:
مگر بخششت یارمندی دهد
به فیروزیم سربلندی دهد.
فردوسی.
یارمندی کردن، اعانت کردن. معاضدت. مددکردن. یاری کردن. مساعدت کردن:
برین برکه گفتم نجویم زمان
اگر یارمندی کند آسمان.
فردوسی.
- بی یارمندی، بی یاری. نداشتن دوست و رفیق:
ز بی یارمندی بنالند مردم
من از یارمندی که یاری ندارند.
اوحدی.
- یارمندی نمودن، یاری و موافقت نشان دادن: تقافط، یارمندی نمودن نر و ماده به هم به گشنی کردن
لغت نامه دهخدا
(مَ)
عمل کارمند. داشتن شغلی در دستگاهی. عضویت اداره
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا مَ)
تواضع و فروتنی، ذلت. خواری. (ناظم الاطباء) : قنیع، خوارمندی نماینده در سؤال. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
گرانبهایی پربهایی، بزرگواری کرامت، عز عزت عزیزی مقابل ذلت خواری، لیاقت شایستگی، بی نیازی توانگری، وقار، خرمی سرسبزی، جوانمردی سخاوت، نجابت اصالت، دانایی هوشیاری خردمندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یارمندی
تصویر یارمندی
عمل یارمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خارمند
تصویر خارمند
بشکل خار، حقیر، پست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دادمندی
تصویر دادمندی
انصاف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کارمندی
تصویر کارمندی
موظّفٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از کارمندی
تصویر کارمندی
Clerkship
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کارمندی
تصویر کارمندی
secrétariat
دیکشنری فارسی به فرانسوی
نوعی خرمالوی وحشی با میوه های ریز، خرمالوی جنگلی که از
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از کارمندی
تصویر کارمندی
מזכירות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از کارمندی
تصویر کارمندی
klerkship
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از کارمندی
تصویر کارمندی
secretariado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کارمندی
تصویر کارمندی
Büroarbeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کارمندی
تصویر کارمندی
praca biurowa
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کارمندی
تصویر کارمندی
канцелярская работа
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کارمندی
تصویر کارمندی
канцелярська робота
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از کارمندی
تصویر کارمندی
oficina
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از کارمندی
تصویر کارمندی
impiego in ufficio
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از کارمندی
تصویر کارمندی
क्लर्की
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از کارمندی
تصویر کارمندی
사무직
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از کارمندی
تصویر کارمندی
pekerjaan kantor
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از کارمندی
تصویر کارمندی
کلرک شپ
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از کارمندی
تصویر کارمندی
কর্মচারী
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از کارمندی
تصویر کارمندی
งานสำนักงาน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از کارمندی
تصویر کارمندی
kazi ya ofisi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از کارمندی
تصویر کارمندی
memurluk
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از کارمندی
تصویر کارمندی
事務職
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از کارمندی
تصویر کارمندی
职员工作
دیکشنری فارسی به چینی