حالت خارش بدن، کنایه از دلواپسی و اضطرابی که از تعلق خاطر، تمایل و هوس به چیزی در انسان پیدا می شود، دغدغه، برای مثال از خارخار عشق تو در سینه دارم خارها / هر دم شکفته بر رخم زآن خارها گلزارها (جامی - ۸)
حالت خارش بدن، کنایه از دلواپسی و اضطرابی که از تعلق خاطر، تمایل و هوس به چیزی در انسان پیدا می شود، دغدغه، برای مِثال از خارخار عشق تو در سینه دارم خارها / هر دم شکفته بر رخم زآن خارها گلزارها (جامی - ۸)
دهی است از دهستان گوی آغاج بخش شاهین دژ واقع در هفت هزارگزی جنوب راه ارابه رو شاهین دژ به تکاب محلی است کوهستانی، دارای هوای معتدل و سالم، سکنۀ آن 405تن مردم آنجا کرد و مذهبشان تسنن است آب آنجا از چشمه و محصولات غلات و حبوبات و کرچک و بادام و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی و جاجیم بافی است و راه مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان گوی آغاج بخش شاهین دژ واقع در هفت هزارگزی جنوب راه ارابه رو شاهین دژ به تکاب محلی است کوهستانی، دارای هوای معتدل و سالم، سکنۀ آن 405تن مردم آنجا کرد و مذهبشان تسنن است آب آنجا از چشمه و محصولات غلات و حبوبات و کرچک و بادام و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی و جاجیم بافی است و راه مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
کنایه از دغدغه و خواهش خواه امر مرغوب باشد و خواه غیر مرغوب چون خارخار غم، و با لفظ در سر داشتن و در سینه داشتن و در دل داشتن مستعمل است، (آنندراج)، کنایه از خلجان و تعلق خاطر هم هست که ابتدای میل و خواهش بچیزی باشد و بقیۀ میل و خواهش را هم گفته اند، (برهان قاطع)، خلجان و تعلق خاطر و اندیشه ای که ضمیر آدمی بر طلب و کنجکاوی دارد، (تعلیقات فیه مافیه چ فروزانفر ص 283 از حاشیۀ دکتر معین بر برهان قاطع)، خلجان خاطر که در ایام تعلق و میل و عشق بر عاشق پیدا شود، (انجمن آرای ناصری)، تردد و تفکر و اندیشۀ طبیعت برای امر مرغوب، (بهار عجم) (غیاث اللغات)، خلجان، (شرفنامۀ منیری)، تعلق خاطر که ابتدای میل و خواهش بود، (ناظم الاطباء)، خلجان خاطر، (فرهنگ نظام)، دغدغۀ خاطر و الم دل و خلجان، (فرهنگ شعوری ج 1 ص 361)، وسوسه، وساوس تسویل، تساویل، چون خارخار دیوار: دگر ره باز با هر کوهساری بخار آورد پیدا خارخاری، ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 441)، تو چشم روشن و دلشاد زی که در دل و چشم خلد عدوی ترا خارخار از آتش و آب، مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 28)، در آدمی عشقی و دردی و خارخاری و تقاضایی هست که اگر صدهزار عالم ملک او شود که نیاساید و آرام نیابد، (فیه مافیه مولوی 64 از حاشیۀ دکتر معین بر برهان قاطع)، خارخار دو فرشته می نهشت تا که تخم خویش بینی را نکشت، (مثنوی)، از خارخار عشق تو در سینه دارم خارها هر دم شکفته در دلم زان خارها گلزارها، جامی، دل را ز خار خار تمنای وصل خویش خوبان فریب بستر سنجاب داده اند، فیاض لاهیجی (از آنندراج)، خارخار آن پریرو داشته بر مزار هر که گل پاشیده است، کلیم (از آنندراج)، فضای دل خلاص از خارخار غم کجا گردد ز چنگ خاربن دامان صحرا کی رها گردد، واعظ قزوینی (از آنندراج)، ابر دامن کش و گلشن خوش و ساقی است کریم خارخار غم ایام چه خواهد بودن، حضرت شیخ (از آنندراج)، گل اندامی که دارد غنچه در سر خارخار او صبا در رقص طاوس است از رنگ بهار او، میرمحمدافضل ثابت (از آنندراج)، محمدخان که حرکات او بر طبعش ناگوار و از اطوار او خارخار در دل داشت در آن روز عنان اختیار از دست داده، (تاریخ گلستانه)، یار رفت از چشم و در دل خارخار او بماند بر جگر صد داغ حسرت یادگار او بماند، (فرهنگ شعوری)، ، خارش، (برهان قاطع) (شرفنامۀ منیری) (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری) (فرهنگ شعوری ص 361) : فکر عصیان ابتدای کار شیطانی بود در بدن چون خارخار افتد علامات گرست، عطار، خواهد رسید زر بکف من ز دست تو چون گل ازان که میکندم خارخار دست، سلمان ساوجی، خارخار دل من گشته غم هجرانش زان سبب کرده تنم محنت دل ویرانش، ابوالمعانی (از فرهنگ شعوری ص 361)، ، حسد و رشک، (انجمن آرای ناصری) (ناظم الاطباء)
کنایه از دغدغه و خواهش خواه امر مرغوب باشد و خواه غیر مرغوب چون خارخار غم، و با لفظ در سر داشتن و در سینه داشتن و در دل داشتن مستعمل است، (آنندراج)، کنایه از خلجان و تعلق خاطر هم هست که ابتدای میل و خواهش بچیزی باشد و بقیۀ میل و خواهش را هم گفته اند، (برهان قاطع)، خلجان و تعلق خاطر و اندیشه ای که ضمیر آدمی بر طلب و کنجکاوی دارد، (تعلیقات فیه مافیه چ فروزانفر ص 283 از حاشیۀ دکتر معین بر برهان قاطع)، خلجان خاطر که در ایام تعلق و میل و عشق بر عاشق پیدا شود، (انجمن آرای ناصری)، تردد و تفکر و اندیشۀ طبیعت برای امر مرغوب، (بهار عجم) (غیاث اللغات)، خلجان، (شرفنامۀ منیری)، تعلق خاطر که ابتدای میل و خواهش بود، (ناظم الاطباء)، خلجان خاطر، (فرهنگ نظام)، دغدغۀ خاطر و الم دل و خلجان، (فرهنگ شعوری ج 1 ص 361)، وسوسه، وساوس تسویل، تساویل، چون خارخار دیوار: دگر ره باز با هر کوهساری بخار آورد پیدا خارخاری، ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 441)، تو چشم روشن و دلشاد زی که در دل و چشم خلد عدوی ترا خارخار از آتش و آب، مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 28)، در آدمی عشقی و دردی و خارخاری و تقاضایی هست که اگر صدهزار عالم ملک او شود که نیاساید و آرام نیابد، (فیه مافیه مولوی 64 از حاشیۀ دکتر معین بر برهان قاطع)، خارخار دو فرشته می نهشت تا که تخم خویش بینی را نکشت، (مثنوی)، از خارخار عشق تو در سینه دارم خارها هر دم شکفته در دلم زان خارها گلزارها، جامی، دل را ز خار خار تمنای وصل خویش خوبان فریب بستر سنجاب داده اند، فیاض لاهیجی (از آنندراج)، خارخار آن پریرو داشته بر مزار هر که گل پاشیده است، کلیم (از آنندراج)، فضای دل خلاص از خارخار غم کجا گردد ز چنگ خاربن دامان صحرا کی رها گردد، واعظ قزوینی (از آنندراج)، ابر دامن کش و گلشن خوش و ساقی است کریم خارخار غم ایام چه خواهد بودن، حضرت شیخ (از آنندراج)، گل اندامی که دارد غنچه در سر خارخار او صبا در رقص طاوس است از رنگ بهار او، میرمحمدافضل ثابت (از آنندراج)، محمدخان که حرکات او بر طبعش ناگوار و از اطوار او خارخار در دل داشت در آن روز عنان اختیار از دست داده، (تاریخ گلستانه)، یار رفت از چشم و در دل خارخار او بماند بر جگر صد داغ حسرت یادگار او بماند، (فرهنگ شعوری)، ، خارش، (برهان قاطع) (شرفنامۀ منیری) (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری) (فرهنگ شعوری ص 361) : فکر عصیان ابتدای کار شیطانی بود در بدن چون خارخار افتد علامات گرست، عطار، خواهد رسید زر بکف من ز دست تو چون گل ازان که میکندم خارخار دست، سلمان ساوجی، خارخار دل من گشته غم هجرانش زان سبب کرده تنم محنت دل ویرانش، ابوالمعانی (از فرهنگ شعوری ص 361)، ، حسد و رشک، (انجمن آرای ناصری) (ناظم الاطباء)
دارای خار مثلاً گل خاردار، سیم خاردار، در علم زیست شناسی کرمی کوچک، از آفت های مهم پنبه، با طولی حدود ۱۵ میلی متر، رنگ سبز زیتونی یا قهوه ای، خال های تیره رنگ و برآمدگی های کوتاه به شکل خار که در مصر و هند بسیار پیدا می شود و غوزه و شاخه های جوان پنبه را از بین می برد، کرم خاردار
دارای خار مثلاً گل خاردار، سیم خاردار، در علم زیست شناسی کرمی کوچک، از آفت های مهم پنبه، با طولی حدود ۱۵ میلی متر، رنگ سبز زیتونی یا قهوه ای، خال های تیره رنگ و برآمدگی های کوتاه به شکل خار که در مصر و هند بسیار پیدا می شود و غوزه و شاخه های جوان پنبه را از بین می برد، کرم خاردار
شبیه به خار، (فرهنگ شعوری ج 1 ص 362) : شده بس خارواری هر مژه از گریۀ حسرت که شد پای نگه مجروح و می مانده ست در دیده، ابوالمعانی (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 362)
شبیه به خار، (فرهنگ شعوری ج 1 ص 362) : شده بس خارواری هر مژه از گریۀ حسرت که شد پای نگه مجروح و می مانده ست در دیده، ابوالمعانی (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 362)
خارآور، صاحب خار، خارور، شائک، (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، مشوّک، (منتهی الارب) (المنجد) (اقرب الموارد)، شائکه، (منتهی الارب)، خارناک، (ناظم الاطباء)، درختان سبزی که خار دارند، جلبه، (منتهی الارب)، سیم خاردار سیمی است که در اطراف آن خارهای آهنی وجود دارد و آن را برای منع دخول در محوطه در پیرامن آن محوطه روی پایه های چوبی یا جز آن نصب می کنند
خارآور، صاحب خار، خارور، شائک، (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، مُشَوَّک، (منتهی الارب) (المنجد) (اقرب الموارد)، شائکه، (منتهی الارب)، خارناک، (ناظم الاطباء)، درختان سبزی که خار دارند، جُلبَه، (منتهی الارب)، سیم خاردار سیمی است که در اطراف آن خارهای آهنی وجود دارد و آن را برای منع دخول در محوطه در پیرامن آن محوطه روی پایه های چوبی یا جز آن نصب می کنند