جدول جو
جدول جو

معنی خاربار - جستجوی لغت در جدول جو

خاربار
تودۀ خاروخس، برای مثال ششم گردد ایمن ز نااستوار / همی پرنیان جوید از خاربار (فردوسی - ۷/۱۹۵)
تصویری از خاربار
تصویر خاربار
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باربار
تصویر باربار
متواتر، پی در پی، مکرراً
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاردار
تصویر خاردار
صاحب خار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواربار
تصویر خواربار
طعام، خوراک، آنچه بخورند مانند گندم و جو و برنج و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواربار
تصویر خواربار
مواد اولیه برای تهیۀ خوراک انسان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاردار
تصویر خاردار
دارای خار مثلاً گل خاردار، سیم خاردار، در علم زیست شناسی کرمی کوچک، از آفت های مهم پنبه، با طولی حدود ۱۵ میلی متر، رنگ سبز زیتونی یا قهوه ای، خال های تیره رنگ و برآمدگی های کوتاه به شکل خار که در مصر و هند بسیار پیدا می شود و غوزه و شاخه های جوان پنبه را از بین می برد، کرم خاردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خارخار
تصویر خارخار
حالت خارش بدن، کنایه از دلواپسی و اضطرابی که از تعلق خاطر، تمایل و هوس به چیزی در انسان پیدا می شود، دغدغه، برای مثال از خارخار عشق تو در سینه دارم خارها / هر دم شکفته بر رخم زآن خارها گلزارها (جامی - ۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خارخار
تصویر خارخار
خارش بدن، دلواپسی، اضطراب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خواربار
تصویر خواربار
((خا))
آنچه خورده شود، ارزاق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خارزار
تصویر خارزار
خارستان، زمینی که در آن بوته های خار بسیار روییده باشد، خارزار، خارسان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاردار
تصویر خاردار
Prickly, Thistly, Thorny
دیکشنری فارسی به انگلیسی
колючий , колючий
دیکشنری فارسی به روسی
stachelig, dornenreich
دیکشنری فارسی به آلمانی
колючий , колючий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
带刺的 , 带刺的 , 有刺的
دیکشنری فارسی به چینی
stekelig, doorntakig, doornig
دیکشنری فارسی به هلندی
หนาม , เต็มไปด้วยหนาม , มีหนาม
دیکشنری فارسی به تایلندی
شائكٌ , شوكيٌّ , شوكيٌّ
دیکشنری فارسی به عربی
काँटेदार , कांटेदार , कांटेदार
دیکشنری فارسی به هندی
קוצני , קוצני , קוצני
دیکشنری فارسی به عبری
가시가 있는 , 가시가 있는
دیکشنری فارسی به کره ای
ndefu, wenye miiba, yenye miiba
دیکشنری فارسی به سواحیلی
কাঁটাযুক্ত , কাঁটাযুক্ত
دیکشنری فارسی به بنگالی
کانٹے دار , کانٹے دار , کانٹے دار
دیکشنری فارسی به اردو
آزمودن، آگاهی یافتن تازه یابی آگاهی به چیزی، ترید خریدن آزمودن امتحان کردن، آگاهی یافتن از چیزی یا خبری خبردارشدن
فرهنگ لغت هوشیار
میوه دار باثمرمثمر (درخت)، آبستن حامله، مخلوط با فلز کم بها مغشوش نبهره. یا زبان باردار. زبانی که قشر سفیدی بر روی آن بندد و علامت تخمه باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساربان
تصویر ساربان
محافظت کننده و نگاه دارنده شتر
فرهنگ لغت هوشیار