دوایی است که آن را شتیره گویند و عربان شیطرج خوانند و آن گرم و خشک است در آخر درجۀ دوم. (برهان قاطع) (آنندراج). شتیره. شاهتره. (ناظم الاطباء). شیطرج. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 379). شیطرج شامی. رجوع به شاهتره شود
دوایی است که آن را شتیره گویند و عربان شیطرج خوانند و آن گرم و خشک است در آخر درجۀ دوم. (برهان قاطع) (آنندراج). شتیره. شاهتره. (ناظم الاطباء). شیطرج. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 379). شیطرج شامی. رجوع به شاهتره شود
خس و خاشاک و ریزهای چوب و سرگین و امثال آن را گویند که بهم آمیخته باشد. (برهان قاطع) (آنندراج). خاشاک. (شرفنامۀ منیری) (غیاث اللغه) (صحاح الفرس) (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ اوبهی) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 378) : نه گویا زبان و نه جویا خرد ز هر خاشه ای خویشتن پرورد. فردوسی. گفت بدانکه دنیا و آخرت خاشۀ این راه است. (اسرارالتوحید ص 168). در این جهان که سرای غم است و تاسه و تاب چو خاشه بر سر آبیم و تیره از سرآب. سوزنی. سپهر پیش وقارت چه خاشه هرزه روی زبان بنزد تو چون ابر بادپیمائی. شرف شفروه (از فرهنگ جهانگیری). در ظل همای رایتت شد گنجشک هم آشیان باشه در باغ بجای گل نشسته در فصل بهار خار و خاشه. مجد همگر (از فرهنگ ضیاء). ، رشک و حسد. این معنی را صاحب فرهنگ جهانگیری برای آن ذکر کرده است و در فرهنگهای متأخر چون برهان قاطع و آنندراج نیز این معنی آمده است و بیت زیر از ناصرخسرو را شاهد آن آورده اند: گر چه شان کار همه ساخته از یکدگر است همگان کینه ور و خاشه بر یکدیگرند. نویسندۀ آنندراج گوید: صاحب فرهنگ جهانگیری در این کلمه اشتباه کرده است و اصل آن خاسته است نه خاشه و حق هم با صاحب آنندراج است چه اگر خاشه بدین معنی بود باید برای آن شواهد دیگری یافته میشد و حال آنکه شاهدی غیر از این بیت بدست نیامد. بذیل کلمه خاشاک رجوع شود
خس و خاشاک و ریزهای چوب و سرگین و امثال آن را گویند که بهم آمیخته باشد. (برهان قاطع) (آنندراج). خاشاک. (شرفنامۀ منیری) (غیاث اللغه) (صحاح الفرس) (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ اوبهی) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 378) : نه گویا زبان و نه جویا خرد ز هر خاشه ای خویشتن پرورد. فردوسی. گفت بدانکه دنیا و آخرت خاشۀ این راه است. (اسرارالتوحید ص 168). در این جهان که سرای غم است و تاسه و تاب چو خاشه بر سر آبیم و تیره از سرآب. سوزنی. سپهر پیش وقارت چه خاشه هرزه روی زبان بنزد تو چون ابر بادپیمائی. شرف شفروه (از فرهنگ جهانگیری). در ظل همای رایتت شد گنجشک هم آشیان باشه در باغ بجای گل نشسته در فصل بهار خار و خاشه. مجد همگر (از فرهنگ ضیاء). ، رشک و حسد. این معنی را صاحب فرهنگ جهانگیری برای آن ذکر کرده است و در فرهنگهای متأخر چون برهان قاطع و آنندراج نیز این معنی آمده است و بیت زیر از ناصرخسرو را شاهد آن آورده اند: گر چه شان کار همه ساخته از یکدگر است همگان کینه ور و خاشه بر یکدیگرند. نویسندۀ آنندراج گوید: صاحب فرهنگ جهانگیری در این کلمه اشتباه کرده است و اصل آن خاسته است نه خاشه و حق هم با صاحب آنندراج است چه اگر خاشه بدین معنی بود باید برای آن شواهد دیگری یافته میشد و حال آنکه شاهدی غیر از این بیت بدست نیامد. بذیل کلمه خاشاک رجوع شود
خراش. (از آنندراج) (غیاث اللغات) (ازناظم الاطباء) : و این چشم زخمی بود بر چهرۀ اقبال و خدشه ای بر صفحات احوال او. (جهانگشای جوینی) و رخسار آمال را بعد از خدشات یأس و نومیدی آب باروی کار آمد. (جهانگشای جوینی) ، مجازاً شک و شبهه و گمان. (از غیاث اللغات) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ترس. خوف. هول. بیم. اندیشه. وهم. (ناظم الاطباء) ، عیب. (یادداشت بخط مؤلف) ، سوسه. (یادداشت بخط مؤلف). حقه، فریب. آنچه از صحت بر کنار باشد. یقال: بقلبه خدشه، بقلبه شی ٔ من الاذی. (یادداشت بخط مولف). - خدشه بردار، سوسه بردار. چیزی که در آن تصور خلاف و برکناری از صحت رود
خراش. (از آنندراج) (غیاث اللغات) (ازناظم الاطباء) : و این چشم زخمی بود بر چهرۀ اقبال و خدشه ای بر صفحات احوال او. (جهانگشای جوینی) و رخسار آمال را بعد از خدشات یأس و نومیدی آب باروی کار آمد. (جهانگشای جوینی) ، مجازاً شک و شبهه و گمان. (از غیاث اللغات) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ترس. خوف. هول. بیم. اندیشه. وهم. (ناظم الاطباء) ، عیب. (یادداشت بخط مؤلف) ، سوسه. (یادداشت بخط مؤلف). حقه، فریب. آنچه از صحت بر کنار باشد. یقال: بقلبه خدشه، بقلبه شی ٔ من الاذی. (یادداشت بخط مولف). - خدشه بردار، سوسه بردار. چیزی که در آن تصور خلاف و برکناری از صحت رود
دروازۀ خرد در دروازۀ کلان. (منتهی الارب). الباب الصغیر فی الباب الکبیر و هوالخوخه فی لغه عامتنا. (اقرب الموارد) ، خانه در جوف خانه. (منتهی الارب). البیت فی جوف البیت. (اقرب الموارد) ، سوق خادعه، بازار مختلف و متلون و کاسد. (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به اقرب الموارد شود
دروازۀ خرد در دروازۀ کلان. (منتهی الارب). الباب الصغیر فی الباب الکبیر و هوالخوخه فی لغه عامتنا. (اقرب الموارد) ، خانه در جوف خانه. (منتهی الارب). البیت فی جوف البیت. (اقرب الموارد) ، سوق خادعه، بازار مختلف و متلون و کاسد. (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به اقرب الموارد شود
مؤنث خادم. خدمت کننده، پرستار. خدمتکار زن. کلفت. کنیزک. کنیز: خادمۀ سرای را گو در حجره بند کن تا بسر حضور ما ره نبرد موسوسی. سعدی. - اعضاء خادمه، آن اندامها که خدمت اندامهای دیگر کنند. - خادمۀ کلیسا. در ایام سابق زنان صالحه و مقدس در کلیساها بوده، همواره زنان را خدمت مینموده اند، چنانکه شماسان مردان را خدمت میکنند. (قاموس کتاب مقدس). - قوای خادمه طبیعیه، عبارت است از ماسکه و هاضمه و جاذبه و دافعه. (از تذکرۀ داود ضریر انطاکی ج 1 ص 13). و رجوع به خدمتکار شود
مؤنث خادم. خدمت کننده، پرستار. خدمتکار زن. کلفت. کنیزک. کنیز: خادمۀ سرای را گو در حجره بند کن تا بسر حضور ما ره نبرد موسوسی. سعدی. - اعضاء خادمه، آن اندامها که خدمت اندامهای دیگر کنند. - خادمۀ کلیسا. در ایام سابق زنان صالحه و مقدس در کلیساها بوده، همواره زنان را خدمت مینموده اند، چنانکه شماسان مردان را خدمت میکنند. (قاموس کتاب مقدس). - قوای خادمه طبیعیه، عبارت است از ماسکه و هاضمه و جاذبه و دافعه. (از تذکرۀ داود ضریر انطاکی ج 1 ص 13). و رجوع به خدمتکار شود
چوبی باشد بلند و راست که کشتی بانان کشتی بدان رانند، چوبی را نیز گفته اند که جاروبی بر سر آن بندند و دیوار و سقف خانه را بدان جاروب کنند، هر چوبی که راست رسته باشد، چوبی که دار سازند بجهت قصاص دزدان. (برهان) (آنندراج) (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ جهانگیری) : نصیب دوست تو هست گل ز باغ ولی نصیب دشمن تو هست خاده از پی دار. سوزنی. گروگان خوهی سرخ و مرغول رومه بسختی چو خاره به تیزی چو خاده. سوزنی
چوبی باشد بلند و راست که کشتی بانان کشتی بدان رانند، چوبی را نیز گفته اند که جاروبی بر سر آن بندند و دیوار و سقف خانه را بدان جاروب کنند، هر چوبی که راست رسته باشد، چوبی که دار سازند بجهت قصاص دزدان. (برهان) (آنندراج) (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ جهانگیری) : نصیب دوست تو هست گل ز باغ ولی نصیب دشمن تو هست خاده از پی دار. سوزنی. گروگان خوهی سرخ و مرغول رومه بسختی چو خاره به تیزی چو خاده. سوزنی