جدول جو
جدول جو

معنی خاتنه - جستجوی لغت در جدول جو

خاتنه(تِ نَ)
تأنیث خاتن. آسیه. آلت ختنه کردن. رجوع به خاتن و آسیه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ختنه
تصویر ختنه
بریدن پوست یا غلاف سر آلت تناسلی مرد، بنابر رسم اسلام و یهودیت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خانه
تصویر خانه
بنایی که انسان، به ویژه خانواده در آن زندگی می کند، منزل، جایی که جانوران در آن زندگی می کنند، لانه، کنام،
هر یک از چندضلعی های موجود در یک صفحه مثلاً خانۀ شطرنج، پیراهن چهارخانه،
اتاق، مکان انجام دادن کاری مانند آهنگری، تیمار کردن، چاپ کردن و عبادت کردن در کلمات «آهنگرخانه»، «تیمارخانه»، «چاپخانه» و «عبادتخانه»،
در علم نجوم هر یک از بخش های ناهموار منطقه البروج، اتاق
خانۀ باد: در علم نجوم کنایه از برج میزان، برای مثال سنبلۀ چرخ را خرمن شادی بسوخت / آتش خورشید کرد خانۀ باد اختیار (خاقانی - ۱۸۳)
خانه خانه: خانه به خانه، دارای خانه های متعدد، دارای شکل های چهارگوش مانند صفحۀ شطرنج
خانۀ خدا: کنایه از کعبه، مسجد
خانۀ کمان: سوراخ موجود در میانۀ کمان، در کنار محل دست گرفتن، که تیر را از آن می گذرانند، کمان خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاتمه
تصویر خاتمه
پایان یافتن، قسمت پایانی چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خازنه
تصویر خازنه
خواهر زن
فرهنگ فارسی عمید
(تِ مَ / مِ)
خاتمه. رجوع به خاتمه شود.
آن خاتمۀ کار مرا خاتم دولت
آن فاتحۀ طبع مرا فاتح ابواب.
خاقانی.
به بسطام رفت و منتظر خاتمۀ کار و مآل حال بنشست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 370).
- خاتمه پذیر، آنچه پایان پذیرد.
- خاتمه پذیرفتن، پایان یافتن.
- خاتمه پذیری، خاتمه پذیر بودن.
- خاتمه دادن، پایان دادن.
- خاتمه گرفتن، خاتمه یافتن.
، کلمه ای که پایان مطلب را میرساند و نساخ کتب در آخر آن بکار میبرند. خاتمه. انتهی. تمت. والسلام. رجوع به خاتمت شود
لغت نامه دهخدا
(تِ نَ)
مؤنث فاتن. زنی که دل مردی را برده و او را مفتون خود کرده باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به فتان و فتانه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ نَ)
شهری به هندوستان بر ساحل گنگ. دارای 12000 تن سکنه. صنایع آن ذوب فلز و بافتن قالی و محصول عمده آن تریاک است
لغت نامه دهخدا
(خَتْ تا نَ)
زن که زنان را ختنه کند. آنکه ختان زنان کند. مبظّره. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دامادی کردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). دامادی کردن با کسی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خاتنه مخاتنه، دامادی کرد با وی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِنِ)
نام قصبه ای است مرکز دهستان خامنه بخش شبستر شهرستان تبریز. این قصبه در چهارهزارگزی باختر شبستر و 2هزارگزی شوسۀ صوفیان سلماس قرار دارد. ناحیه ای است واقع در جلگه با آب و هوای معتدل و دارای 4845 تن سکنه که مذهبشان شیعه و زبانشان ترکی است. آب آنجا از چشمه و رود و محصول ایشان غلات و حبوبات و بادام و سیب است. اهالی بزراعت و گله داری و کسب مشغولند. راه شوسه است و 10 باب دکان دارد. در آنجا شعبه تلگراف و نمایندۀ بهداری و آبله کوب سیار و یک باب دبستان وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تِ مَ)
خاتمه. آخر هر چیزی و پایان آن. نتیجه. سرانجام. پایان. ج، خواتم، خواتیم. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مِ نِ)
نام یکی از دهستان های پنجگانه بخش شبستر شهرستان تبریز است. حدود جغرافیایی آن: این دهستانها در باختر بخش و در جلگه قرار دارند از شمال به کوه مارمیشو و از جنوب بدریاچۀ ارومیّه و بخش دهخوارقان و از خاور بدهستان سیس و از باختر بدهستان شرفخانه محدود می باشند. این ناحیه از 11 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمع نفوس آن 25010 نفرمیباشد. قراء مهم آن داریان، بنیس، شانجان، نوجه ده، دیزج خلیل، وایقان، شندرآباد و خامنه که مرکز دهستان میباشد. آب قراء دهستان از رود خانه محلی دامنۀ کوه میشوداغ و چشمه سارها تأمین میشود. محصول عمده دهستان غلات و حبوبات و زردآلو و بادام وانگور و سیب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
عقاب که بر صید فرود آید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زِ نَ / نِ)
خواهر زن چه خاء مخفف خواهر است و زنه معلوم است. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (برهان قاطع). خواهر زن که خیازنه هم گویندش. (شرفنامۀ منیری) (رشیدی) (سراج اللغه) (کشف اللغه) (فرهنگ جهانگیری) (غیاث اللغه) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 378)
لغت نامه دهخدا
محلی در حدود نصیبین: تراژان از دو سمت بنای تعرض را گذارد. اول از صفحه ای که معروف به آن ته می سیا، و بین فرات و رود خابور واقع بود و دوم از طرف باتنه و نصیبین. (ایران باستان ج 3 ص 2479) ، زری که راهداران از سوداگران بگیرند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). زری بود که گذربانان از آینده و رونده بستانند. (جهانگیری) (شعوری). راه داری:
ز هر دروازه ای برداشت باجی
نجست از هیچ دهقانی خراجی.
نظامی.
، گمرک، جزیه، زکوه
لغت نامه دهخدا
(زِ نَ)
تأنیث خازن. رجوع به خازن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خانه
تصویر خانه
سرا، آنجائی که در آن آدمی سکنی میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خازنه
تصویر خازنه
خواهر زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ختنه
تصویر ختنه
بریدن سر آلت تناسل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاتمه
تصویر خاتمه
سرانجام، پایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاتنه
تصویر فاتنه
مونث فاتن شوراننده زن، سوسن دشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خازنه
تصویر خازنه
((زَ نِ))
خواهرزن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خاتمه
تصویر خاتمه
((تِ مِ یا مَ))
مؤنث خاتم، پایان، انجام، جمع خواتیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خانه
تصویر خانه
((نْ یا نِ دِ))
اتاق، سرای، دار
خانه بخت رفتن: کنایه از شوهر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ختنه
تصویر ختنه
((خَ نِ))
بریدن غلاف سر آلت مرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خاتمه
تصویر خاتمه
پایان
فرهنگ واژه فارسی سره
آخر، انجام، انقضا، پایان، فرجام، نهایت
متضاد: آغاز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از خانه
تصویر خانه
House, Home
دیکشنری فارسی به انگلیسی
صدای بینی و حنجره
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از خانه
تصویر خانه
дом
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خانه
تصویر خانه
Zuhause, Haus
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خانه
تصویر خانه
будинок , дім
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خانه
تصویر خانه
dom
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خانه
تصویر خانه
家 , 房子
دیکشنری فارسی به چینی