نوعی مرغابی بزرگ و تیره رنگ با سر سفید، برای مثال پیاده همی شد ز بهر شکار / خشنسار بود اندر آن رودبار (فردوسی - ۱/۱۹۱)، از آن کردار کاو مردم رباید / عقاب تیز برباید خشنسار (دقیقی - ۹۹)
نوعی مرغابی بزرگ و تیره رنگ با سر سفید، برای مِثال پیاده همی شد ز بهر شکار / خشنسار بود اندر آن رودبار (فردوسی - ۱/۱۹۱)، از آن کردار کاو مردم رباید / عقاب تیز برْباید خشنسار (دقیقی - ۹۹)
دارای خار مثلاً گل خاردار، سیم خاردار، در علم زیست شناسی کرمی کوچک، از آفت های مهم پنبه، با طولی حدود ۱۵ میلی متر، رنگ سبز زیتونی یا قهوه ای، خال های تیره رنگ و برآمدگی های کوتاه به شکل خار که در مصر و هند بسیار پیدا می شود و غوزه و شاخه های جوان پنبه را از بین می برد، کرم خاردار
دارای خار مثلاً گل خاردار، سیم خاردار، در علم زیست شناسی کرمی کوچک، از آفت های مهم پنبه، با طولی حدود ۱۵ میلی متر، رنگ سبز زیتونی یا قهوه ای، خال های تیره رنگ و برآمدگی های کوتاه به شکل خار که در مصر و هند بسیار پیدا می شود و غوزه و شاخه های جوان پنبه را از بین می برد، کرم خاردار
خراشیدن ریش (زخم) را پیش از نضج آن. ناسور کردن ریش، گشن دادن خرمابن پیش از وقت آن، خواستن حاجت پیش از وقت، غوره آوردن خرمابن، غورۀ خرما آمیختن در نبید خرما، کشتی در دریا بازایستادن، کندن زمین به ستم گرفته
خراشیدن ریش (زخم) را پیش از نضج آن. ناسور کردن ریش، گشن دادن خرمابن پیش از وقت آن، خواستن حاجت پیش از وقت، غوره آوردن خرمابن، غورۀ خرما آمیختن در نبید خرما، کشتی در دریا بازایستادن، کندن زمین به ستم گرفته
ضبط دیگر ’خوانسار’ است و این ضبط را یاقوت در معجم و خواندمیر در حبیب السیر ج 3 ص 516 چ کتاب خانه خیام آورده: ’خانسار از اعمال جربادقان (گلپایگان)’ و یاقوت آورد: احمد بن حسن بن احمد بن علی بن حصیب مکنی به ابوسعد خانساری منسوب به این ناحیه (خانسار) است، او از ابی طاهر محمد بن احمد بن عبدالرحیم و جز او حدیث شنید، (از معجم البلدان یاقوت حموی)
ضبط دیگر ’خوانسار’ است و این ضبط را یاقوت در معجم و خواندمیر در حبیب السیر ج 3 ص 516 چ کتاب خانه خیام آورده: ’خانسار از اعمال جربادقان (گلپایگان)’ و یاقوت آورد: احمد بن حسن بن احمد بن علی بن حصیب مکنی به ابوسعد خانساری منسوب به این ناحیه (خانسار) است، او از ابی طاهر محمد بن احمد بن عبدالرحیم و جز او حدیث شنید، (از معجم البلدان یاقوت حموی)
بمعنی خاک مانند است چه سار بمعنی مانند هم آمده است، (برهان قاطع) (غیاث اللغات) (آنندراج) : آنکه راه خلاف تو سپرد اگر آبست خاکسار شود، مسعودسعد، ، کنایه از چیزی گردآلود است، (برهان قاطع) (غیاث اللغات) (آنندراج) : فرزند من یتیم و سرافکنده گرد کوی جامه وسخ گرفته و در خاک خاکسار، کسائی، چون کنی از نطع خاک رقعۀ شطرنج رزم از بس گرد نبرد چرخ شود خاکسار، خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 198)، گفت ویحک چه کس توانی بود اینچنین خاکسار و خون آلود، نظامی، خاک پیراستن چه کار بود حامل خاک خاکسار بود، نظامی، ، مردم افتاده، درویش، نامراد، خوار، ذلیل: سرانجام بختش کند خاکسار برهنه شود آن سر تاجدار، دقیقی، برفتند هر دو شده خاکسار جهاندارشان رانده و کرده خوار، دقیقی، خروشان بر شهریار آمدند دریده بر و خاکسار آمدند، فردوسی، بدو گفت کای ریمن خاکسار چه کژی بکار آوریدی چو مار، فردوسی، همی آرزو رزم شیران کنی مرا خاکسار دو کیهان کنی، فردوسی، بدگوی او نژند و دل افگار و مستمند بدخواه او اسیر و نگونسار و خاکسار، فرخی، سالار خانیان را با خیل و با خدم کردی همه نگون و نگون بخت و خاکسار، منوچهری، خاک بر سر آن خاکسار که خدمت پادشاهان کند که با ایشان وفا و حرمت و رحمت نیست، (تاریخ بیهقی)، از من برمید غمگسارم چون دید ضعیف و خاکسارم، ناصرخسرو، هر حکیمی کاین شنود از تو چه گوید گویدت خاکساری خاکساری خاکسار ای ناصبی، ناصرخسرو، از شرار تیغ بودی بادساران را شراب وز طعان رمح بودی خاکساران را طعام، امیرمعزی، زهر خندد بخت بد بر زورق آن خاکسار کاتشین قاروره اش بر بادبان افشانده اند، خاقانی، شد پایمال تخت و نگین کز تو درگذشت شد خاکسار تاج و کمر کز تو بازماند، خاقانی، گر چه خصمان ز ریگ بیشترند همه را مرگ خاکسار کند، خاقانی، خاکساران بخاک سیر شوند زیردستان بدست زیر شوند، نظامی، ... که خورده روزی بینی به کام دشمن زر مانده و خاکسار مرده، (گلستان)، دگر سر من و بالین عافیت هیهات بدین هوس که سر خاکسار من دارد، سعدی (دیوان چ مصفا ص 415)، ای قطرۀ منی سر بیچارگی بنه کابلیس را غرور منی خاکسار کرد، سعدی، گناه آید از بندۀ خاکسار به امید عفو خداوندگار، سعدی، من ارچه در نظر یار خاکسار شدم رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند، حافظ، ، غریب، (غیاث اللغات)، آنکه در صف نعال یعنی در کفش کن خانه بنشیند، (برهان قاطع)
بمعنی خاک مانند است چه سار بمعنی مانند هم آمده است، (برهان قاطع) (غیاث اللغات) (آنندراج) : آنکه راه خلاف تو سپرد اگر آبست خاکسار شود، مسعودسعد، ، کنایه از چیزی گردآلود است، (برهان قاطع) (غیاث اللغات) (آنندراج) : فرزند من یتیم و سرافکنده گرد کوی جامه وسخ گرفته و در خاک خاکسار، کسائی، چون کنی از نطع خاک رقعۀ شطرنج رزم از بس گرد نبرد چرخ شود خاکسار، خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 198)، گفت ویحک چه کس توانی بود اینچنین خاکسار و خون آلود، نظامی، خاک پیراستن چه کار بود حامل خاک خاکسار بود، نظامی، ، مردم افتاده، درویش، نامراد، خوار، ذلیل: سرانجام بختش کند خاکسار برهنه شود آن سر تاجدار، دقیقی، برفتند هر دو شده خاکسار جهاندارشان رانده و کرده خوار، دقیقی، خروشان بر شهریار آمدند دریده بر و خاکسار آمدند، فردوسی، بدو گفت کای ریمن خاکسار چه کژی بکار آوریدی چو مار، فردوسی، همی آرزو رزم شیران کنی مرا خاکسار دو کیهان کنی، فردوسی، بدگوی او نژند و دل افگار و مستمند بدخواه او اسیر و نگونسار و خاکسار، فرخی، سالار خانیان را با خیل و با خدم کردی همه نگون و نگون بخت و خاکسار، منوچهری، خاک بر سر آن خاکسار که خدمت پادشاهان کند که با ایشان وفا و حرمت و رحمت نیست، (تاریخ بیهقی)، از من برمید غمگسارم چون دید ضعیف و خاکسارم، ناصرخسرو، هر حکیمی کاین شنود از تو چه گوید گویدت خاکساری خاکساری خاکسار ای ناصبی، ناصرخسرو، از شرار تیغ بودی بادساران را شراب وز طعان رمح بودی خاکساران را طعام، امیرمعزی، زهر خندد بخت بد بر زورق آن خاکسار کاتشین قاروره اش بر بادبان افشانده اند، خاقانی، شد پایمال تخت و نگین کز تو درگذشت شد خاکسار تاج و کمر کز تو بازماند، خاقانی، گر چه خصمان ز ریگ بیشترند همه را مرگ خاکسار کند، خاقانی، خاکساران بخاک سیر شوند زیردستان بدست زیر شوند، نظامی، ... که خورده روزی بینی به کام دشمن زر مانده و خاکسار مرده، (گلستان)، دگر سر من و بالین عافیت هیهات بدین هوس که سر خاکسار من دارد، سعدی (دیوان چ مصفا ص 415)، ای قطرۀ منی سر بیچارگی بنه کابلیس را غرور منی خاکسار کرد، سعدی، گناه آید از بندۀ خاکسار به امید عفو خداوندگار، سعدی، من ارچه در نظر یار خاکسار شدم رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند، حافظ، ، غریب، (غیاث اللغات)، آنکه در صف نعال یعنی در کفش کن خانه بنشیند، (برهان قاطع)