جدول جو
جدول جو

معنی خائعان - جستجوی لغت در جدول جو

خائعان
(ءِ)
دو شعبه است (از رودی) یکی از آن میریزد در غیقه دیگر در یلیل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خارسان
تصویر خارسان
خارستان، برای مثال همان خارسان این سرای سپنج / که هم نازوگنج است و هم درد و رنج (فردوسی۲ - ۲۲۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاندان
تصویر خاندان
خانواده، دودمان، برای مثال مگر دشمن خاندان خودی / که با خانمان ها پسندی بدی (سعدی - لغت نامه - خاندان)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خانمان
تصویر خانمان
خانه، زن و فرزند، اهل خانه، برای مثال غریب اگرچه وزیر شه جهان باشد / همیشه میل دلش سوی خانمان باشد (ابن یمین - لغت نامه - خانمان)، خانه و اسباب خانه، اسباب زندگانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خائنانه
تصویر خائنانه
ویژگی عملی که از روی خیانت انجام یابد، به روش خیانت کاران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاوران
تصویر خاوران
خاور، مشرق، برای مثال هم از خاوران تا در باختر / ز کوه و بیابان و از خشک و تر (فردوسی - ۴/۳۲۷)، در موسیقی گوشه ای در دستگاه ماهور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاکدان
تصویر خاکدان
جای ریختن خاک یا خاک روبه، برای مثال بیفتد همه رسم جشن سده / شود خاکدان جمله آتشکده (فردوسی۲ - ۲۴۸۹) ، چو در خاکدان لحد خفت مرد / قیامت بیفشاند از موی گرد (سعدی۱ - ۱۸۹) کنایه از دنیا، برای مثال همه زاین خاکدان اندرگذشتند / بدند از خاک، بازان خاک گشتند (ناصرخسرو - لغت نامه - خاکدان) ، خانۀ خاکدان دو در دارد / تا یکی را برد یکی آرد (نظامی۴ - ۷۳۴)
فرهنگ فارسی عمید
(ءِ)
دوکوه خرد است در بلاد بنی جعفر بن کلاب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دیگ و پاتیل و غیره، قدر بزعم صاحب فرهنگ ضیاء این کلمه همان خاژغان، (فرهنگ ضیاء ص 748)، و صاحب فرهنگ شعوری آن را بمعنی قازغان گرفته است، (فرهنگ شعوری ج 1 ص 373)، رجوع به کلمه خاژغان شود
لغت نامه دهخدا
دیگ و پاتیل و امثال آن را گویند و به عربی مرجل خوانند، (آنندراج) (برهان قاطع)، دیگ و این اصل کلمه ترکی آذری غازقان و غازان است
لغت نامه دهخدا
ناحیه ای است بین هرات و سیستان، حمداﷲ مستوفی نویسد:از هرات تا جامان یک مرحله از او تا کوه سیاه یک مرحلۀ از او تا قنات سری یک مرحله، از او تا خاستان از توابع اسفزار یک مرحله، (نزههالقلوب ج 3 ص 178)
لغت نامه دهخدا
(خاص صَ / صِ)
جمع واژۀ خاصه. مقربان. ندیمان خاص. نزدیکان. محرمان: پس هفت تن ازخاصگان آن ملک مسلمان شدند. (ترجمه طبری بلعمی).
من از تو همی مال توزیع خواهم
بدین خاصگانت یکان و دوگانی.
منوچهری.
غلامی سیصد از خاصگان در رسته های صفه نزدیک امیر بایستادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 290). نماز پیشین احمد دررسید و وی از نزدیکان و خاصگان سلطان مسعود بود. (تاریخ بیهقی). امیر با خاصگان خود فرود سرای گفته بود که... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 412). و این ملک بر سربلندی نشسته بود با تنی چند از خاصگان خویش. (نوروزنامه). ملک اجابت کرد با تنی ده از خاصگان باز ایستاد. (مجمل التواریخ و القصص).
خاصگان چون بخانه باز شدند
عامه هم بر سر مجاز شدند.
سنائی.
پرسید زخاصگان خود شاه
کاین شخص چه می کند در این راه.
نظامی.
شه در آن حجره نا نهاده قدم
خاصگان وخزینه داران هم.
نظامی.
عام را بار داد و خود بنشست
خاصگان ایستاده تیغ بدست.
نظامی.
حیرت اندر حیرت آمد زین قصص
بیهشی خاصگان اندر اخص.
مولوی
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان خسروشاه بخش اسکوشهرستان تبریز واقع در 19 هزارگزی باختر بخش مزبور و 5 هزارگزی شوسۀ تبریز به اسکو، ناحیه ای است جلگه ای و معتدل و دارای 199 تن سکنه، مذهبشان شیعه و زبانشان ترکی است، آب آن جا از چشمه سار میباشد و محصول آنجا غلات است و شغل اهالی زراعت و گله داری است راه آنجا ارابه رو میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
یکی از دههای خوزستان که تا نوبنجان چهار فرسنگ است. (نزهه القلوب ج 3 ص 189)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ناحیه ای است میان سرخس و ابیورد و موضعی است. (منتهی الارب). ناحیه و شهری است در خراسان که دارای قرای چند است بین سرخس و ابیورد و ازقرای آن میهنه است که شهری بزرگ بوده و اکنون غالب آن خراب شده. (معجم البلدان). رجوع به خاوران شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان بزواوند شهرستان اردستان واقع در 51 هزارگزی جنوب خاوری اردستان و 7 هزارگزی خاور راه شوسه اردستان به نائین ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوای معتدل و سکنۀ آن در حدود 248 تن مذهب آنها شیعه و زبانشان فارسی است آب آنجا از قنات و محصول آنجا غلات و خشکبار و شغل اهالی زراعت و راه آن فرعی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دائبان
تصویر دائبان
شب و روز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خازغان
تصویر خازغان
ترکی پاتیل دیگ بزرگ دیگ مسین
فرهنگ لغت هوشیار
مونث سابع جمع سابعات، شش یک عشر سادسه 60، 1 سادسه و هر سابعه به 60 ثامنه تقسیم میشود جمع سوابع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سامعان
تصویر سامعان
دو گوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاکسان
تصویر خاکسان
خوار، ذلیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاکدان
تصویر خاکدان
جائی که بر آن خاک و خاشاک اندازند
فرهنگ لغت هوشیار
هر دو گروه، هر دو سوی رود، کرانه های آسمان و زمین، خور آیان و خور بران تثنیه خافق در حالت رفعی (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاصگان
تصویر خاصگان
ندیمان، نزدیکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خارسان
تصویر خارسان
جای پرخار خارزار خارستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاوران
تصویر خاوران
مغرب، مشرق، گوشه ای در دستگاه ماهور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضائعات
تصویر ضائعات
جمع ضائعه، تبست ها تباهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خانمان
تصویر خانمان
خانه با اهل خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاندان
تصویر خاندان
آل، قبیله، اهلیت، عترت، خانمان، خانواده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خائیدن
تصویر خائیدن
به دندان نرم کردن، جویدن، انگشت خاییدن کودک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خائنانه
تصویر خائنانه
آنچه از روی خیانت انجام گیرد: اعمال خاینانه، از روی خیانت: (خاینانه رفتار میکند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شائعات
تصویر شائعات
جمع شائعه، سرت ها، اخبار راست و دروغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خانمان
تصویر خانمان
((نْ یا نُ))
دار و ندار، خانه و هر آن چه که متعلق به آن است، خان و مان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خاوران
تصویر خاوران
((وَ))
مغرب، مشرق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خاندان
تصویر خاندان
آل
فرهنگ واژه فارسی سره