جدول جو
جدول جو

معنی حییج - جستجوی لغت در جدول جو

حییج
(حُ یَیْ)
مصغر حاج است و آن درختی است خاردار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حویج
تصویر حویج
هویج، مواد مورد نیاز آشپزی
فرهنگ فارسی عمید
(حُ رَ)
بطنی از فزاره است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حُ دَ)
ابن معاویه. از یحیی حمانی روایت دارد. ابن حزم او را مجهول داند. (لسان المیزان ج 2 ص 181). ابن عبدربه مردی بنام حدیج را خادم معاویه بن ابی سفیان شمرده است. (عقدالفرید ج 7 ص 20)
لغت نامه دهخدا
(حُ دَ)
ابو حدیج، لک لک. لقلق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
نعت فاعلی از حوج و حاجت. نیازمندی. (مهذب الاسماء). و رجوع به حائج شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ابن قاسم. (شیخ...) معروف به وحید. او راست: منهج الاطباء و شفاءالاحباء در طب
لغت نامه دهخدا
(حَ)
دهی است از دهستان اورامان لهون بخش پاوه، شهرستان سنندج، در 34هزارگزی شمال پاوه یک هزارگزی شمال رود خانه سیروان. کوهستانی و سردسیر است و 1072تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن لبنیات، مختصر میوه، غلات و شغل اهالی مکاری، گیوه و شال بافی است. راه آن مالرو و صعب العبور است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
حجت گوی، جمع واژۀ حاج. (منتهی الارب). حج کنندگان. حج گزاران: سالی نزاعی در پیادگان حجیج افتاده بود. (گلستان).
- متوکلاً علی زاد الحجیج، بی زاد و توشه در سفر حج.
، مردی که غور زخم وی بمیل آزموده شده باشد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَجْ جی)
ممالۀ حجاج:
اژدها یک لقمه کرد آن گیج را
سهل باشد خون خوری حجیج را.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(حَ)
آنچه دیگ را باید پختن را. دیگ افزار. دیگ ابزار، تضیقاً، زردک. گرز. کزر اصطفلین. جزر. اسطافولینس. کلمه هویج از حوائج القدر آمده است و با هاء هوز غلط است. (یادداشت مرحوم دهخدا) : خداوند تعالی حمالی را بدر خانه وی فرستاد با یک خروار آرد... با روغن و انگبین و توابل و حویج. (تذکرهالاولیاء عطار).
هر حویجی باشدش کردی دگر
در میان باغ از سیر و گزر.
مولوی.
گه چون حویج دیگ بجوشیم و او بفکر
کفگیر میزند که چنین است خوی دوست.
مولوی.
- حویج خانه،: زن بدر دکان بقالی رفت... بقال با وی بسخن درآمد و... زنرا راضی کرد و بحویج خانه برد و با هم جمع شدند. (منتخب سندبادنامه). مشرف حویج خانه و مطبخ و مرغخانه و ایاغیخانه. (تذکره الملوک چ مینورسکی ورق 98 ص 1).
- حویج فرنگی، نوعی از حویج برنگ قرمز و اندکی کوچکتراز حویج معمولی.
- حویج وحشی، گزر دشتی. زردک صحرائی. جزر بری. اسطافولینس آغریس
لغت نامه دهخدا
(حَ یی یَ)
حئییه. مؤنث حیی یعنی صاحب حیا. (اقرب الموارد). زن شرمگین. (مهذب الاسماء). رجوع به حیی شود
لغت نامه دهخدا
(حُ یَیْ یَ)
مصغر حیه است که به معنی مار باشد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ یَ یی ی)
حیوی. منسوب است به حی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به حی شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
محلوج. (منتهی الارب) (آنندراج). پنبۀ بریده. (مهذب الاسماء). پنبۀ زده. ندیف. شیده. واخیده. مندوف. منفوش. فلخمیده. فلخیده. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- قطن حلیج، پنبه که از تخم جدا کرده باشند. (ازمنتهی الارب) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نیازمند شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حدیج
تصویر حدیج
بالارج لک لک
فرهنگ لغت هوشیار
گزر زردک از گیاهان لوازم طبخ حوایج آشپزخانه، گزر زردک. توضیح امروزه غالبا (هویج) نویسند. آشپزمانه مانه آشپزی (معلوم نیست لغت کجاست زیرا کتب عربیه و فارسیه برآن مساعدت نمی کنند (فارسیان هویج نویسند) گزر زردک، تره که از آن نانخورش سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلیج
تصویر حلیج
پنبه واخیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیی
تصویر حیی
صاحب شرم، شرمگین، با شرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجیج
تصویر حجیج
((حَ))
جمع حاج
فرهنگ فارسی معین