نزدیک گشتن وقت، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، رسیدن وقت، (منتهی الارب)، رسیدن وقت نماز، (ناظم الاطباء)، خشک گردیدن، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، رجوع به حین شود، روزگار، (منتهی الارب)، هنگام، (مهذب الاسماء) (منتهی الارب)، وقت، (بحر الجواهر) (غیاث)، گاه، زمان: نبودی از این بیش بهر من از وی اگر بودمی من بحین محمد، ناصرخسرو، چون در تو سراج الدین نیکو نگرد باشی از چشم بدان ایمن اندر همه وقت و حین، سوزنی، ، مدت، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : و تول ّ عنهم حتی حین، ای حتی تنقضی المده التی أمهلوها، (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (کشاف اصطلاحات الفنون)، ج، احیان و جج، احایین، (اقرب الموارد) (منتهی الارب)، و گاه بر آن تاء زیاد کنندو گویند تحین و اذا باعدوا بین الوقتین باعدوا باذ فقالوا حینئذ، یعنی آنگاه، وقت مبهم صالح جمیع ازمنه دراز باشد یا کوتاه یک سال باشد یا زیاده یا مختص است به چهل سال یا به هفت سال یا بدو سال یا بشش ماه یا بدو ماه یا بهر بامداد و شبانگاه، (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، روزگار و مدت یا وقتی مبهم یک سال یا بیشتر، یا وقتی معین دو ماه یا شش ماه یا دو سال یا هفت سال یا چهل سال، چنانچه در قاموس گفته و در عرف اطلاق میشود مانند زمان بر شش ماه خواه استعمال آن بنحو نکره و خواه بنحو معرفه باشد، چنانچه در جامع الرموز در کتاب ایمان ذکر کرده و در بیرجندی گفته که حین و زمان در اصل لغت بر کم و بیش از زمان اطلاق میشوند، ولکن در عرف هر دو را به شش ماه اختصاص داده اند، و حین در نزد نحویها مفعول فیه را گویند، و در شرح وقایه در کتاب ایمان گفته که مصدرگاه حین واقع شود، مانند این جمله: آتیک خفوق النجم، ای وقت خفوقه، - انتهی، (کشاف اصطلاحات الفنون)، - فی الحین و در حین، فی اساعه فی الفور، فوراً: دشمن جاه ورا زهره و یارا نبود کآنچه اوگوید در ساعت و در حین نکند، سوزنی، ، وقت معین دوشیدن ناقه، (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، روز قیامت، (منتهی الارب)
نزدیک گشتن وقت، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، رسیدن وقت، (منتهی الارب)، رسیدن وقت نماز، (ناظم الاطباء)، خشک گردیدن، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، رجوع به حَین شود، روزگار، (منتهی الارب)، هنگام، (مهذب الاسماء) (منتهی الارب)، وقت، (بحر الجواهر) (غیاث)، گاه، زمان: نبودی از این بیش بهر من از وی اگر بودمی من بحین محمد، ناصرخسرو، چون در تو سراج الدین نیکو نگرد باشی از چشم بدان ایمن اندر همه وقت و حین، سوزنی، ، مدت، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : و تول ّ عنهم حتی حین، اَی حتی تنقضی المده التی أمهلوها، (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (کشاف اصطلاحات الفنون)، ج، احیان و جج، احایین، (اقرب الموارد) (منتهی الارب)، و گاه بر آن تاء زیاد کنندو گویند تحین و اذا باعدوا بین الوقتین باعدوا باذ فقالوا حینئذ، یعنی آنگاه، وقت مبهم صالح جمیع ازمنه دراز باشد یا کوتاه یک سال باشد یا زیاده یا مختص است به چهل سال یا به هفت سال یا بدو سال یا بشش ماه یا بدو ماه یا بهر بامداد و شبانگاه، (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، روزگار و مدت یا وقتی مبهم یک سال یا بیشتر، یا وقتی معین دو ماه یا شش ماه یا دو سال یا هفت سال یا چهل سال، چنانچه در قاموس گفته و در عرف اطلاق میشود مانند زمان بر شش ماه خواه استعمال آن بنحو نکره و خواه بنحو معرفه باشد، چنانچه در جامع الرموز در کتاب ایمان ذکر کرده و در بیرجندی گفته که حین و زمان در اصل لغت بر کم و بیش از زمان اطلاق میشوند، ولکن در عرف هر دو را به شش ماه اختصاص داده اند، و حین در نزد نحویها مفعول فیه را گویند، و در شرح وقایه در کتاب ایمان گفته که مصدرگاه حین واقع شود، مانند این جمله: آتیک خفوق النجم، ای وقت خفوقه، - انتهی، (کشاف اصطلاحات الفنون)، - فی الحین و در حین، فی اساعه فی الفور، فوراً: دشمن جاه ورا زهره و یارا نبود کآنچه اوگوید در ساعت و در حین نکند، سوزنی، ، وقت معین دوشیدن ناقه، (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، روز قیامت، (منتهی الارب)
حین. (اقرب الموارد). هنگام رسیدن. (المنجد) : ینقل المجرد الی وزن افعل لمعان منها الحینونهنحو احصدالزرع، ای حان حصاده. (المنجد). نزدیک شدن. وقت رسیدن. حین. (ناظم الاطباء). رجوع به حین شود
حَین. (اقرب الموارد). هنگام رسیدن. (المنجد) : ینقل المجرد الی وزن افعل لمعان منها الحینونهنحو احصدالزرع، ای حان حصاده. (المنجد). نزدیک شدن. وقت رسیدن. حین. (ناظم الاطباء). رجوع به حین شود
قضیۀ موجهۀ بسیطه است که در آن حکم شود بسلب ضرورت وصفیه از جانب مخالف. و این چون حینیه مطلقه نزد منطقیین اعتبار ندارد. مثال: کل ّ من به ذات الجنب ممکن ان یسعل فی بعض اوقات کونه مجنوباً و این نقیض مشروطۀ عامه است، چنانکه حینیۀ مطلقه نقیض عرفیۀ عامه است، و آن قضیه ای است که حکم شود در آن به ثبوت یا سلب بالفعل در بعض اوقات وصف موصوف. مثال: کل ّ من به ذات الجنب یسعل بالفعل فی بعض اوقات کونه مجنوبا. (کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به اساس الاقتباس شود
قضیۀ موجهۀ بسیطه است که در آن حکم شود بسلب ضرورت وصفیه از جانب مخالف. و این چون حینیه مطلقه نزد منطقیین اعتبار ندارد. مثال: کل ّ مَن به ذات الجنب ممکن ان یسعل فی بعض اوقات کونه مجنوباً و این نقیض مشروطۀ عامه است، چنانکه حینیۀ مطلقه نقیض عرفیۀ عامه است، و آن قضیه ای است که حکم شود در آن به ثبوت یا سلب بالفعل در بعض اوقات وصف موصوف. مثال: کل ّ مَن به ذات الجنب یسعل بالفعل فی بعض اوقات کونه مجنوبا. (کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به اساس الاقتباس شود
هنگام و حین. (ناظم الاطباء). اصل آن حین و تا بر آن افزایند چنانکه در تلان افزایند. (از منتهی الارب). و ربما ادخلوا علیه التاء. قال ابووجره السعدی: العاطفون تحین ما من عاطف والمطعمون زمان این المطعم. (اقرب الموارد). و گاه بر آن (حین) تا زیاده کنند و گویند تحین. (منتهی الارب)
هنگام و حین. (ناظم الاطباء). اصل آن حین و تا بر آن افزایند چنانکه در تلان افزایند. (از منتهی الارب). و ربما ادخلوا علیه التاء. قال ابووجره السعدی: العاطفون تحین ما من عاطف والمطعمون زمان َ این المطعم. (اقرب الموارد). و گاه بر آن (حین) تا زیاده کنند و گویند تحین. (منتهی الارب)
وقت معین دوشیدن ناقه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). متی حینه ناقتک، ای وقت حلبها، مقدار شیر ناقه: و کم حینه ناقتک، ای کم حلابها یعنی چند شیر میدهد، یک بار خوردن. (منتهی الارب). یک بار طعام خوردن در شبانه روز. (بحر الجواهر) : هویأکل الحینه (و یفتح) ، او میخوردیک بار در روز و شب. (منتهی الارب). یک بار در روز ووشب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، حین: ما القاء الاالحینه بعد الحینه، ای الحین بعدالحین. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به حین شود
وقت معین دوشیدن ناقه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). متی حینه ناقتک، اَی وقت حلبها، مقدار شیر ناقه: و کم حینه ناقتک، ای کم حلابها یعنی چند شیر میدهد، یک بار خوردن. (منتهی الارب). یک بار طعام خوردن در شبانه روز. (بحر الجواهر) : هویأکل الحینه (و یفتح) ، او میخوردیک بار در روز و شب. (منتهی الارب). یک بار در روز ووشب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، حین: ما القاء الاالحینه بعد الحینه، اَی الحین بعدالحین. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به حین شود
فلزیست که در طبیعت غالبا بشکل اکسید یا کربناتیا سولفور دو فر وجود دارد. آنها را در کوره میگدازند و از آنها آهن خالص بدست میاورند و آن جسمی است سخت و محکم وزن مخصوص آن 8، 7 و در 1530 درجه حرارت گداخته میشود. اهن در هر جا وجود دارد و یکی از مفیدترین عناصر است و با زغال اساس صنعت را تشکیل میدهد یا آهن پولاد. آهن نر ذکر مقابل نرم آهن. یا آهن تر. آهن جوهر دار آهن سبز. یا آهن چکش خور. آهنی که بوسیله چکش قابلیت کشش و تشکیل باشکال مختلف را داشته باشد، یا آهن نر. پولاد روهینا مقابل نرم آهن. یا آهن افسرده کوفتن، کاری بیهوده کردن آهن سرد کوفتن، یا آهن سرد کوفتن، یا مثل دیو از آهن گریختن، سخت از چیزی دوری جستن، یا عصر (دورهء) آهن سومین دوره زندگی صنعتی انسان از لحاظ تقسیمات دیرین شناسی. اکنون نیز انسان در همین دوره زیست میکند آخرین بخش از دوره فلزات. این دوره از زمان پیدایش آهن (یعنی تقریبا 900 ق. م) آغاز میگردد عصر حدید، شمشیر، مطلق سلاح آهنین از درع و جوشن و خود ورانین و جز آنها، زنجیر. رسم روش ادب، معمول متداول مرسوم، شیوه آهنگ، صفت کردار مانند: بهشت آیین جنت آیین، اندازه حد عدد شمار، قاعده قانون نظم، سامان اسباب، طبیعت نهاد فطرت، آذین شهر آرای جشن، زیب زینت، فر شکوه، شرع شریعت کیش: آیین اسلام، تشریفات اتیکت یا به آیین. چنانکه مرسوم است طبق معمول، چنانکه باید چنانکه ضروری است، زیبا جمیل. یا بر آیین. مثل مانند
فلزیست که در طبیعت غالبا بشکل اکسید یا کربناتیا سولفور دو فر وجود دارد. آنها را در کوره میگدازند و از آنها آهن خالص بدست میاورند و آن جسمی است سخت و محکم وزن مخصوص آن 8، 7 و در 1530 درجه حرارت گداخته میشود. اهن در هر جا وجود دارد و یکی از مفیدترین عناصر است و با زغال اساس صنعت را تشکیل میدهد یا آهن پولاد. آهن نر ذکر مقابل نرم آهن. یا آهن تر. آهن جوهر دار آهن سبز. یا آهن چکش خور. آهنی که بوسیله چکش قابلیت کشش و تشکیل باشکال مختلف را داشته باشد، یا آهن نر. پولاد روهینا مقابل نرم آهن. یا آهن افسرده کوفتن، کاری بیهوده کردن آهن سرد کوفتن، یا آهن سرد کوفتن، یا مثل دیو از آهن گریختن، سخت از چیزی دوری جستن، یا عصر (دورهء) آهن سومین دوره زندگی صنعتی انسان از لحاظ تقسیمات دیرین شناسی. اکنون نیز انسان در همین دوره زیست میکند آخرین بخش از دوره فلزات. این دوره از زمان پیدایش آهن (یعنی تقریبا 900 ق. م) آغاز میگردد عصر حدید، شمشیر، مطلق سلاح آهنین از درع و جوشن و خود ورانین و جز آنها، زنجیر. رسم روش ادب، معمول متداول مرسوم، شیوه آهنگ، صفت کردار مانند: بهشت آیین جنت آیین، اندازه حد عدد شمار، قاعده قانون نظم، سامان اسباب، طبیعت نهاد فطرت، آذین شهر آرای جشن، زیب زینت، فر شکوه، شرع شریعت کیش: آیین اسلام، تشریفات اتیکت یا به آیین. چنانکه مرسوم است طبق معمول، چنانکه باید چنانکه ضروری است، زیبا جمیل. یا بر آیین. مثل مانند