جدول جو
جدول جو

معنی حیض - جستجوی لغت در جدول جو

حیض
در علم زیست شناسی جریان خون از رحم در زن غیر حامله و برخی پستانداران ماده که هر ۲۸ روز یک بار به مدت ۵ تا ۷ روز طول می کشد، قاعدگی، خون ریزی ماهانه، عذر، عادت، عادت ماهانه، خون ریزی ماهیانه، دشتانی، رگل، پریود، عادت ماهیانه
تصویری از حیض
تصویر حیض
فرهنگ فارسی عمید
حیض
(حِ یَ)
جمع واژۀ حیضه، بی نمازی زنان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حیض
(حُیْ یَ)
جمع واژۀ حائض. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حیض
بی نمازی زن، قاعدگی
تصویری از حیض
تصویر حیض
فرهنگ لغت هوشیار
حیض
((حِ))
عادت ماهانه زنان
تصویری از حیض
تصویر حیض
فرهنگ فارسی معین
حیض
دشتان
تصویری از حیض
تصویر حیض
فرهنگ واژه فارسی سره
حیض
بی نمازی، رگل، طمث، قاعدگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حیض
حیض، مردان را بقا بود در معصیت و زنان را زیادتی مال. اگر مردی بیند که حائض شد، دلیل که به قدر آن خون او را مال حرام نصیب گردد. اگر مردی بیند که زنش حائض شد، دلیل که کارهای دنیا بر وی بسته شود. اگر صاحب خواب مستور بود، دلیل که در کار خویش متحیر شود. اگر بیند زنش از غسل پاک شد، دلیل که کار دین و دنیا بر وی گشاده شود. اگر بیند با زن حائض جماع کرد، دلیل که کارهای دنیائی بر وی آسان شود و بعضی از معبران گویند: کارش دشوار گردد. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تحیض
تصویر تحیض
حایض شدن، در حالت حیض و بی نمازی قرار گرفتن زن
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
بسیارگوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پرگوشت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به گوشت آکنده. (مهذب الاسما) ، گوشت رفته. لاغر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پیکان باریک تیز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سنان مرقق. (اقرب الموارد). ج، نحض
لغت نامه دهخدا
(حَ ضُرْ رِ)
غیبت و کلام بی فایده. (غیاث، از لطایف) (آنندراج) (مجموعۀ مترادفات)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
زنی که بحالت حیض باشد. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
شسته. (نصاب الصبیان) (از اقرب الموارد). هر چیز که شسته باشد. (مهذب الاسماء) (آنندراج). ثوب رحیض، جامۀ شستۀ پاک. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
حایض شدن زن. (تاج المصادر بیهقی). بازماندن زن از نماز در ایام حیض. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بازماندن زن از نماز و انجام دادن کاری که زنان حائض میکنند. (از قطر المحیط). بمعنی حیض. خارج شدن چیزی مانند خون از زن. (ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ ضَ)
یک دفعه از دفعات خون حیض و حیض یک باره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حایض
تصویر حایض
جمع حیض و حوایض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرض
تصویر حرض
فساد و تباهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حریض
تصویر حریض
فرو مانده زمینگیر
فرهنگ لغت هوشیار
جنبش، جنبیدن، آواز، افتادن نیرو، بیش از اندازه باطل شدن حق کسی باطل شدن حق کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیض
تصویر بیض
تخم، تخم مرغ، بیضه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفض
تصویر حفض
بچه شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمض
تصویر حمض
ترشیدگی ترش شدن، شوخیدن شوخی کردن، اشنان آذر بوی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوض
تصویر حوض
جائی که برای آب در زمین سازند، آبگیر، آبدان
فرهنگ لغت هوشیار
پست فرود نشیب پاگاه دامنه شیپ نشیب پستی مقابل فراز بالا اوج (زندگانی اوج و حضیض دارد)، جای پست در پایین کوه یا در زمین بن کوه دامنه کوه، نقطه مقابل اوج، جمع حضض
فرهنگ لغت هوشیار
نشیب پاگاه خولان دارویی است که از پیشاب اشتر سازند پیل زهره چیزی فیل زهره، عصاره گیاه فیل زهره، جمع حضیض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریض
تصویر ریض
نوتپاس کسیکه (ریاضه) تپاس را تازه آغازیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حین
تصویر حین
مرگ، هلاکی وقت، مدت، هنگام وقت، مدت، هنگام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحیض
تصویر تحیض
حایض شدن زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحیض
تصویر رحیض
شسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیضا
تصویر حیضا
دشتان حیطان:، جمع حائط، دیوارهای خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیضه
تصویر حیضه
سنگین و سد شدن معده از غذای ناگوار، یک دفعه از دفعات خون حیض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیضی
تصویر حیضی
آنکه نطفه وی بهنگام حیض مادر انعقاد یافته، بدکار بدکردار شرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیض
تصویر فیض
بهره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حیا
تصویر حیا
آزرم، شرم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حیف
تصویر حیف
افسوس
فرهنگ واژه فارسی سره