جدول جو
جدول جو

معنی حیدی - جستجوی لغت در جدول جو

حیدی
(حَ یَ دا)
رفتار متکبر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، حمار حیدی و حیّد، خر که برجهداز سایۀ خود بشادی. هیچ مذکری جز این کلمه بر وزن فعلی ̍ نیامده است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هیدی
تصویر هیدی
(پسرانه)
آهسته، پاورچین (نگارش کردی: هدی)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حیدر
تصویر حیدر
(پسرانه)
شیر، لقب علی (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حیدری
تصویر حیدری
مقابل نعمتی، هر یک از پیروان قطب الدین حیدر، عارف ایرانی (۵۰۸ ی ۶۱۵ قمری)، مربوط به حیدر (لقب علی بن ابی طالب)، کنایه از شیعه مثلاً مذهب حیدری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حادی
تصویر حادی
کسی که با خواندن آواز، شتران را می راند، حداخوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عیدی
تصویر عیدی
پول یا چیز دیگری که در روز عید، به خصوص عید نوروز، به کس دیگر می دهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حیدر
تصویر حیدر
شیر، پستاندار گوشت خوار و درنده، از خانوادۀ گربه سانان و به رنگ زرد که نر آن در اطراف گردن یال دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایدی
تصویر ایدی
یدها، دست ها، کنایه از قدرت ها، جمع واژۀ ید
فرهنگ فارسی عمید
(حَ دَ)
نام علی بن ابیطالب (ع). (شرفنامۀ منیری) :
گر او رفتی بجای حیدر گرد
برزم شاه گردان عمرو عنتر
نش آهن درع بایستی نه دلدل
نه سرپایانش بایستی نه مغفر.
دقیقی.
این سنیان که سیرتشان بغض حیدر است
حقا که دشمنان ابوبکر و عمرّند.
ناصرخسرو.
داور مهدی سیاست مهدی امت پناه
رستم حیدرکفایت حیدر احمدلوا.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ)
شیر. (منتهی الارب) (غیاث) (آنندراج). اسد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). ج، حیادر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(حَ کا)
مؤنث حیکان. (منتهی الارب). زن خرامان. (ناظم الاطباء). رجوع به حیکان شود
لغت نامه دهخدا
(حَ یَ وی ی)
و حیی منسوب است به حی ّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به حی شود
لغت نامه دهخدا
(حَ یَ یی ی)
حیوی. منسوب است به حی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به حی شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
یکی از قدمای شعرای عثمانی است که در ایاصوفیه بمداحی میپرداخت و نسب خود را بشیخ سعدی شیرازی منتهی میساخت. قصائد و اشعار فراوانی از بر میدانست. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
یکی از شعرای کشمیر است و در نعت حضرت علی بن ابیطالب (ع) گوید:
مرتضی آنکه شه مسند عالی نسبی است
آفتابی است که برج شرفش دوش نبی است.
(قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
منسوب به حمید
لغت نامه دهخدا
حالت حیز، نامردی و مخنثی، (برهان قاطع)، نامردی، مخنثی، هیزی، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حیدر
تصویر حیدر
شیر، اسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیدی
تصویر زیدی
نام دهی است به یمامه، هر یک از زیدیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حادی
تصویر حادی
راننده شتران که شترها را با خواندن آواز براند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدیدی
تصویر حدیدی
آهنی آهنین، کستره از گیاهان منسوب به حدید آهنی، سمسمیقا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایدی
تصویر ایدی
جمع ید، دست ها جمع ید دستها دستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیضی
تصویر حیضی
آنکه نطفه وی بهنگام حیض مادر انعقاد یافته، بدکار بدکردار شرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیدری
تصویر حیدری
منسوب به حیدر (قطب الدین) پیرو طریقت حیدری مقابل نعمتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیدی
تصویر سیدی
سروری مهتری آقایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیدی
تصویر گیدی
بی غیرتی، بی حمیتی، نامردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیوی
تصویر حیوی
منسوب به حی یعنی زنده
فرهنگ لغت هوشیار
نیوک دستلاف خلعت و هدیه و پولی که در روز عید به کسی دهند، عطا هدیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیدی
تصویر گیدی
قرمساق، دیوث، بی جرأت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عیدی
تصویر عیدی
هدیه ای که به مناسبت عید به کسی داده می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حیدر
تصویر حیدر
((حِ دَ))
شیر، لقب علی بن ابی طالب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حادی
تصویر حادی
شتر ران، کسی که با خواندن شترها را می راند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایدی
تصویر ایدی
جمع ید، دست ها، دستان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آیدی
تصویر آیدی
شناسه
فرهنگ واژه فارسی سره
زندانی
دیکشنری اردو به فارسی