جدول جو
جدول جو

معنی حیال - جستجوی لغت در جدول جو

حیال
حائل ها، رشته ای که میان دو تنگ شتر می بندند، جمع واژۀ حائل
تصویری از حیال
تصویر حیال
فرهنگ فارسی عمید
حیال
رشته ای که میان هر دو تنگ شتر بندند تا تنگی که جانب ران میباشد بر غلاف نرۀ شتر نیفتد، (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)، دو بازوی چیزی، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، مقابل، (منتهی الارب)، رویاروی چیزی، (آنندراج) : قعد حیاله و بحیاله،نشست مقابل وی، (منتهی الارب)، مقابل و روبروی هر چیز، (ناظم الاطباء)،
آبستن نشدن ناقه بعد از گشن دادن، (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، و کذلک النخل، (منتهی الارب)، بار دادن خرما در یک سال و بار ندادن در سال دیگر، (اقرب الموارد)، رجوع به حوول و حول شود،
جمع واژۀ حائل، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، رجوع به حائل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عیال
تصویر عیال
اهل خانه، زن و فرزند
فرهنگ فارسی عمید
(تَ ضَمْ مُ)
آبستن نشدن ناقه بعد از گشن دادن. و کذلک النخل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به حول و حوول و حیال شود
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ)
چاره ساختن. (دستورالاخوان قاضی بدر محمد دهار، نسخۀ خطی مؤلف) ، که هوای خشک دارد. مؤنث: حیفاء
لغت نامه دهخدا
(اَحْ)
جمع واژۀ حیل
لغت نامه دهخدا
تصویری از سیال
تصویر سیال
آب روان و جاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیال
تصویر خیال
پندار، ظن، گمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیول
تصویر حیول
متغیر گردیدن، دگرگون شدن
فرهنگ لغت هوشیار
شرمساری خجلت. توضیح انحصار نفس است در وقت استشمار از ارتکاب قبیح به جهت احتراز استحقاق ندمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیات
تصویر حیات
عمر، زیست، زندگانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حضال
تصویر حضال
دارواش از گیاهان شیرینک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیاض
تصویر حیاض
خون حیض، خون بی نمازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیاط
تصویر حیاط
محوطه و هر جای که دیوار بست و سرای و خانه و صحن خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیاک
تصویر حیاک
بافتن جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیام
تصویر حیام
قصد کار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیاه
تصویر حیاه
زیستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیصل
تصویر حیصل
با تنگان دلمه با تنگان فرنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیاد
تصویر حیاد
کرانجیگری (بیطرفی)
فرهنگ لغت هوشیار
زند آور شایست (سد در) روا دوخگیا، تخت روان گشاینده کار گشای بسیار گشاینده (گره مشکل) یا حلال مشکلات. آنکه مشکلات مردم را رفع کند کسی که امور سخت را حل کند، خدای تعالی، پول. طیب، مباح، جایز
فرهنگ لغت هوشیار
باربر، بارکش کسی را بحمل کردن واداشتن، تحمیل، مجبور کردن بحمل چیزی کسی را بحمل کردن واداشتن، تحمیل، مجبور کردن بحمل چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوال
تصویر حوال
انقلاب و تغییر، گردش
فرهنگ لغت هوشیار
پری، جمع حبل، رگ های نره، ستاک ها ساغ ها ریسمانگر ریسمانتاب ریسمانها رشته ها ریسمان تاب، ریسمان فروش
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که میان دو چیز واقع شود و مانع از اتصال آن دو گردد فاصل حجاب، جدا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجال
تصویر حجال
جمع حجله بریق، درخشندگی بریق، درخشندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیال
تصویر زیال
جدا شدن از هم جدا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
یکنوع پول مسکوک که سابقا در ایران رواج داشته و معادل با یک قران و پنجشاهی بوده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایال
تصویر ایال
بازگشتن، سطبر گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیال
تصویر خیال
پندار، گمان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سیال
تصویر سیال
آبگون
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عیال
تصویر عیال
همسر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حلال
تصویر حلال
گمیزنده، روا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حمال
تصویر حمال
باربر، بارکش، ترابر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حیات
تصویر حیات
زندگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حیاط
تصویر حیاط
سرا، میان سرا
فرهنگ واژه فارسی سره