جدول جو
جدول جو

معنی حیابه - جستجوی لغت در جدول جو

حیابه
(بَ)
گناه کردن. (منتهی الارب). رجوع به حوب شود
لغت نامه دهخدا
حیابه
گناه کردن
تصویری از حیابه
تصویر حیابه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حقابه
تصویر حقابه
پولی که در ازای آب می دهند به ویژه برای زراعت، آب بها، حق الشرب، مقدار آبی که حق یک ملک یا مزرعه از آب رودخانه یا قنات است
فرهنگ فارسی عمید
(عَیْ یا بَ)
بمعنی عیّاب است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عیّاب شود: اًن هشام بن الکلبی کان یأکل الناس أکلاً و کان علاّمه نسّابه راویه للمثالب عیابه. (جاحظ از یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(حِ بَ)
رجوع به حسابت شود
لغت نامه دهخدا
(حُ بَ)
تأنیث حباب. دیو ماده، دوست (زن)
جانورکیست سیاه آبی. ج، حباب
لغت نامه دهخدا
(حَبْ با بَ)
از اعلام زنان عرب است
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ)
یکی حباب. غنچه. کوپله. سوارک. (ادیب نطنزی). غوزه. گوی. سیاب. نفاخه. فقاعه. ج، حباب
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ)
دهی از دهستان آسیاب بخش هندیجان شهرستان خرمشهر در چهل وپنجهزارگزی شمال خاوری هندیجان و یک هزارگزی جنوب راه اتومبیل رو بهبهان به خلف آباد. دشت، گرمسیر مالاریائی. سکنه 155 تن شیعه. آب آن از چاه. محصول آنجا غلات. کار مردم کشت، حشم داری. راه در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین از طائفۀ کعب. این آبادی از دو محل تشکیل شده بنام حبابۀ یک و دو. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ)
یکی از مغنیات مشهور عرب. وی محبوبۀ یزید بن عبدالملک خلیفۀ اموی بود. اسم وی عالیه است و حبابه را با جاریۀ دیگر یزید بن عبدالملک که مسماه به سلامه است و هر دو طرف توجه خلیفه بودند قینتی یزید مینامیدند و تعلق خاطر خلیفه به حبابه بدان حد بود که بیشتر اوقات خویش را بنظارۀ جمال و شنیدن آوازهای او میگذرانید و امور حکومت و خلافت را مهمل میگذاشت و در آخر روزی در حین تغنی دانۀ ناری بر شش او جسته به خبه بمرد و مرگ او در خلیفه بدان حد گران آمد که بیش از هفت روز تحمل فراق وی نتوانست و بروز هفتم مرگ حبابه وفات کرد. رجوع به عقدالفریدج 4 ص 230 و ج 5 ص 205 و 207 و ج 7 ص 67 و البیان والتبیین ج 2 ص 101 و 102 و عیون الاخبار ج 2 ص 249 و قاموس الاعلام ترکی و تاریخ تمدن اسلامی جرجی زیدان ج 5 ص 31 شود
لغت نامه دهخدا
(حُ بَ)
اسم است از حزب. رجوع به ابوحزابه شود. و این کلمه در التاج (ص 201) بصورت ’ابن حزابه’ آمده و در حاشیه تصحیح شده است
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نگاه داشتن. حوط. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به حوط و حیاطت شود
لغت نامه دهخدا
(حُ بَ)
ابن نعیم بن عمرو بن مالک بن ضیب ضبابی. در سال تبوک اسلام آورد. یکی از نوادگانش از پدرانش از او روایت دارد که ’لاخطه لاحد علی احد فی دارالعرب الا علی نخل ثابت او عین جاریه او بئر معموره...’ و حدیث دیگر نیز دارد. (الاصابه قسم 1 ج 2 ص 6) (قاموس الاعلام ترکی)
سلمی، مکنی به ابوقطن. یحیی بن سعید در مغازی از او یادکرده است که در وفد بنی سلیم بود و شعری از عباس بن مرداس درباره او آورده است. (الاصابه قسم 1 ج 2 ص 6)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
رسیدن کاری به کسی که او را (سخت) اندوهناک کند. (منتهی الارب). کاری رسیدن. (تاج المصادر بیهقی)
دزدی کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رجوع به حجابت شود
لغت نامه دهخدا
(حَرْ را بَ)
اصحاب آلات جنگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَطْ طا بَ)
تأنیث حطاب: ناقه حطابه، هیزم فرازآورندگان. (مهذب الاسماء). هیزم کشان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَقْ قا بَ / بِ)
از کلمه حق عربی و آب فارسی، سهم مشروع و مقرر دهی یا مزرعه ای یا باغی یا خانه ای یا کسی از آب رود یا چشمه یا قنات در ساعات و به اندازۀ معلوم، بهای آب. آب بها. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ ضَلْ لی)
گرد آوردن چیزی و فعل آن از نصر است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). رجوع به حوز شود
لغت نامه دهخدا
(حَیْ یا کَ)
مؤنث حیاک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به حیاک شود
لغت نامه دهخدا
(تَ ضَمْ مُ)
بافتن جامه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). بافندگی. جولاهی. رجوع به حوک و حیاک شود
لغت نامه دهخدا
(تَ ضَمْ مُ)
آبستن نشدن ناقه بعد از گشن دادن. و کذلک النخل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به حول و حوول و حیال شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از حیاطه
تصویر حیاطه
نگاهداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجابه
تصویر حجابه
پرده داری باروانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسابه
تصویر حسابه
پایگاه یافتن نیک گهری
فرهنگ لغت هوشیار
بهرآبه بهره کسان از آب کناد (قنات) یا رودخانه حقی نسبت بسهمی از آب قنات و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حطابه
تصویر حطابه
هیزم شکستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیاکه
تصویر حیاکه
بافتن بافندگی جولاهی، خرامیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیابه
تصویر سیابه
یک خرما غوره، می
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیاصه
تصویر حیاصه
دوالی که بدان تنگ زین بندند. دوال تنگ
فرهنگ لغت هوشیار
پوشنه پوشاننده، اوناکیدن، تک چون تک چاه سایبان، سایه دار، تک چاه، پرتو
فرهنگ لغت هوشیار
نیابت در فارسی جانشینی، ستوانی، نمایندگی گزینستان در تازی نوین در یکی از فرهنگ های فارسی واژه نیابه (بنگرید به نوبه) برابر با نیابه تازی دانسته شده که برداشتی نادرست است نیابه به آرش نیابه یا (نوبت) در تازی پیشینه ندارد. نوبت بار پاس: (آن به که نیابه را نگه داری کردار تن خویش را کنی فربه) (ابو شکور. لفا اق. 488)، (نیابت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حقابه
تصویر حقابه
((حَ قّ بِ یا بَ))
حقی نسبت به سهمی از آب قنات و غیره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حیاصه
تصویر حیاصه
((صَ))
دوالی که بدان تنگ زین بندند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیابه
تصویر نیابه
((بِ یا بَ))
نوبت، بار
فرهنگ فارسی معین