جدول جو
جدول جو

معنی حکومات - جستجوی لغت در جدول جو

حکومات(حُ)
جمع واژۀ حکومت. (منتهی الارب). رجوع به حکومت شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

نوعی نان روغنی خشک که به شکل تکه های کوچک چهارگوش یا گرد تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرومات
تصویر کرومات
هر یک از نمک های اسید کرمیک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اتومات
تصویر اتومات
اتوماتیک، دستگاه خودکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حکومت
تصویر حکومت
حکم دادن، فرمان دادن، در علوم سیاسی فرمانروایی کردن بر یک شهر یا کشور و اداره کردن شئون اجتماعی و سیاسی مردم
حکومت عادله: حکومتی که اساس آن بر عدالت باشد
فرهنگ فارسی عمید
(حَ)
جمع واژۀ حومه، به معنی معظم آب دریا و غیره. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به حومه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حکیمه
لغت نامه دهخدا
(حَ)
حکیمات عرب چهار تن باشند: صخره بنت لقمان الحکیم. هند بنت حسن، که صاحب تاج العروس گوید: صواب بنت الخس بضم الخاء است. جمعه بنت حابس. خصیله بنت عامر بن ظرب. (تاج العروس) (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حقوقات
تصویر حقوقات
جمع حقوق، جمع حق، هده ها، ماهانه ها جمع حقوق که خود جمع حق است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحکمات
تصویر تحکمات
جمع تحکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکرمات
تصویر مکرمات
جوانمردیها، نیکی ها، کرامتها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکونات
تصویر مکونات
مخلوقات و موجودات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محکمات
تصویر محکمات
مقابل متشابهات، آیات روشن و آشکار
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده ایراختش محکوم شدن شخصی در مناظره یا در دادگاه: محکومیت... در دادگاه مسلم است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محوومات
تصویر محوومات
از خود بیخود شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محتومات
تصویر محتومات
جمع محتومه (محتوم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمومات
تصویر سمومات
جمع سموم، جمع الجمع سم، زهرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکونات
تصویر تکونات
جمع تکون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحکیمات
تصویر تحکیمات
جمع تحکیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصومات
تصویر خصومات
جمع خصومت
فرهنگ لغت هوشیار
فرمانداری، استانداری منسوب و مربوط بحکومت، فرمانداری استانداری دار الحکومه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حکومت
تصویر حکومت
قضاوت کردن، داوری کردن، حکم راندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حکاکات
تصویر حکاکات
خار خار، وسوسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حکایات
تصویر حکایات
نقلها، روایتها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبوبات
تصویر حبوبات
حبوب
فرهنگ لغت هوشیار
باژ خراج (پارسی است) برخی واژه نامه ها به ریشه پهلوی آن ننگریسته اند، جمع رسوم حقوق و عوارض، آنچه از محصول برای پرداخت مزد ماموران محلی مانند کدخدا و دشتبان و حمامی و آهنگر و نجار و غیره کسر میگردد. یا کارخانه رسومات کارخانه مشروب سازی
فرهنگ لغت هوشیار
بنگرید به بقسمات نوعی نان روغنی که خمیر آنرا چهار گوش بریده بپزند و جهت توشه راه مسافران با خود برند نوعی نان قاق (کعک) که بصورت گرده های کوچک در سمنان و قرای اطراف آن سازند و با چای خورند بقسمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حکومت
تصویر حکومت
((حُ مَ))
حکم دادن، فرمان کردن، فرمانروایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خصومات
تصویر خصومات
((خُ))
جمع خصومت، دشمنی ها، عداوت ها
فرهنگ فارسی معین
((مُ کَ))
آیاتی که معنی آن صریح بود و نیازمند به تأویل نباشد. جمع محکمه (محکم)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حکومت
تصویر حکومت
سالاری، فرمانروایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حبوبات
تصویر حبوبات
دانگیها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حکومتی
تصویر حکومتی
درباری
فرهنگ واژه فارسی سره
امارت، پادشاهی، حکمرانی، دولت، ریاست، سلطنت، صدارت، فرمانروایی، وزارت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دولت
دیکشنری اردو به فارسی