- حکمروا
- کسی که فرمان می دهد و فرمان هایش اجرا میشود
معنی حکمروا - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
روان فرمانده حکمران
فرمانروا فرمانران ویچارگر حاکم والی فرمانروا
کسی که به مراد و مقصود خود رسیده، کسی که به کام دل زندگی کند، کامیاب، خوشبخت
کسی که بمراد و مقصود رسیده آنکه بکام دل زندگی کند کامیاب مقابل نا کام: (نا کسان پیشگاه و کامروا فاضن دور مانده وین عجب است) (جامع الحکمتین)، عیاش
خورشید ماهی
آش کبر
فرزانگان
خجالتی
حکیمان، فیلسوفان، طبیبان، شاعران
مونث احمر. سرخ رنگ. توضیح در فارسی توجهی بتانیث آن نکنند گوهر حمرا لاله حمرا، سال سخت، شدت حرارت گرمای زیاد
حکیم ها، پزشک ها، دانایان، دانشمندها، خردمندها، فیلسوف ها، جمع واژۀ حکیم
اتاقی برای نگه داری چهارپایان، طاق، گنبد، دیوار بلند، کمربند
پهلوی مانوی از آرامی اغل اغیل، تاک بلند چون تاک خسرو (طاق کسری) کمرای آرامی از پارسی کمر کستی (زنار)
فال نیک، دعای خیر
سرخ رنگ
تفال، فال نیک، برای مثال لب بخت پیروز را خنده ای / مرا نیز مروای فرخنده ای (عنصری - ۳۶۲)
مروای نیک: در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد، برای مثال چو بر مروای نیک انداختی فال / همه نیک آمدی مروای آن سال (نظامی۱۴ - ۱۸۰)
مروای نیک: در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد،