جدول جو
جدول جو

معنی حکاک - جستجوی لغت در جدول جو

حکاک
کسی که نوشته یا صورتی را روی نگین یا فلز حک می کند، نگین ساز، مهرساز
تصویری از حکاک
تصویر حکاک
فرهنگ فارسی عمید
حکاک
(حَکْ کا)
سوده گر. (مهذب الاسماء) (دهار). حک کننده. بسیار تراشنده، نگین سای. (ربنجنی) (تفلیسی) (منتهی الارب). نگینه سای. مهره سای. (ملخص اللغات). مهرکن. نقاش الخواتیم. (ابن البیطار). ج، حکاکون (مهذب الاسماء) ، حکاکین.
- امثال:
حکاک را به قم آباد چکار.
، که پر خارد. که پر خارش دارد. بیماری خارش و سوزش اعضاء. شیخ الرئیس، در فصل الاوجاع التی لها اسماء، گوید: سبب وجعالحکاک، خلط حریف اومالح. و در شرحی از شروح نصاب آمده است: دردی که با آن خارش در عضو دردناک باشد و صاحب ذخیرۀ خوارزمشاهی گوید: حکاک، الم خارش است. رجوع به وجع شود
لغت نامه دهخدا
حکاک
حک کننده، سوده گر، بسیار تراشنده، نگین سای مهر ساز مهر کن، نگینه ساز، کننده، سترنده، خراشنده، خارنده، سوز خارش دردی یا سوزشی که از خاراندن اندام پدید آید، خارش انگیز بسیار حک کننده، آنکه شکل یا نوشته ای را بر فلز یا نگین انگشتری حک کند نگین سای مهر کن مهر ساز، دردی که بسبب آن از خاریدن اعضا سوزش بهم رسد، دارویی که موجب تحریک و خارش پوست گردد
فرهنگ لغت هوشیار
حکاک
((حَ کّ))
کسی که شکل یا نوشته ای را بر فلز یا نگین انگشتری حک کند
تصویری از حکاک
تصویر حکاک
فرهنگ فارسی معین
حکاک
مهرساز، نگین ساز، نگین گر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حکام
تصویر حکام
حاکم ها، فروانروایان، داوران، قاضی ها، جمع واژۀ حاکم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صکاک
تصویر صکاک
چک نویس، قباله نویس، کسی که قباله های شرعی را بنویسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکاک
تصویر شکاک
کسی که بسیار شک می کند، بسیار شک کننده
فرهنگ فارسی عمید
(حُ کَ)
سوده. (منتهی الارب). سونش. آنچه از سائیدن دوچیز بیکدیگر جدا شود. ریزۀ هر چیز. آنچه بیفتد از سودن چیزی، سرمۀ رمد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
مردان: ما انت من احکاکه، نیستی از مردان آن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
خلیدن: احک ّ فی صدری.
لغت نامه دهخدا
(حَکْ کا کَ)
وسوسه. خارخار. ج، حکاکات. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
چک نویس، کسی که قباله های شرعی نویسد از ریشه پارسی چک نویس چک برات، نامه قباله، جمع اصک صکوک صکاک. یا لیله صک. شب برات شب نیمه شعبان، نوشتن چک را. کسی که قباله های شرعی نویسد قباله نویس چک نویس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حکاد
تصویر حکاد
زاد گرایی بازگشت به زاد خود
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که بسیار شک و تردید داشته باشد همرده زنجیره گون، خانه های جور، همریخت از پارسی شکدار پر گمان بسیار شک کننده، جمع شکاکین، کسی که منکر حصول علم باشد شکاکیت شکاکین شکاکان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع عکه، خنور مسکه مسکه واژه پارسی و همان چربی است که از شیر یا دوغ گیرند و چون گدازند روغن خوراکی پدید آید، خیک های روغن گرمای بی باد
فرهنگ لغت هوشیار
سکه زن ابر پناد (پناد جو)، جای پرتیر دشنه ساز، پولاد گر، پرک زن کارد و چاقو ساز فروشنده کارد و چاقو، آهنگر، کسی که سکه ضرب کند سکه زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیاک
تصویر حیاک
بافتن جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حناک
تصویر حناک
بر فک از بیماری های گلو، لبیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حکاء
تصویر حکاء
داستان گفتن باز گفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حراک
تصویر حراک
جنب جنبش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حکام
تصویر حکام
حاکمین، فرمانفرمایان و فرمانروایان، داوران، حاکمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکاک
تصویر چکاک
قسمی انگور نامرغوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکاک
تصویر رکاک
جمع رک، ریزه باران ها، جمع رکیک، ناکسان سست رایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دکاک
تصویر دکاک
جمع دک، ریگستان ها توده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حکاکه
تصویر حکاکه
سونش آن چه بیفتد از سودن چیزی کف دریا از آبزیان کف دریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حکاکی
تصویر حکاکی
کنده کاری عمل وشغل حکاک، دکان حکاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حکاکی
تصویر حکاکی
حک کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حکام
تصویر حکام
((حُ کّ))
جمع حاکم، فرمانروایان، ولات، استانداران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حراک
تصویر حراک
((حَ))
جنبش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سکاک
تصویر سکاک
((سَ))
کارد و چاقوساز، آهنگر، کسی که سکه ضرب کند، سکه زن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکاک
تصویر شکاک
((شَ کّ))
بسیار شک کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صکاک
تصویر صکاک
((صَ کّ))
کسی که قباله های شرعی نویسد، قباله نویس، چک نویس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکاک
تصویر شکاک
دو دل، پرگمان
فرهنگ واژه فارسی سره
کنده کاری، مهرسازی، نگین سازی
فرهنگ واژه مترادف متضاد