- حومه
- معظم هر چیز، کارزار بزرگ، اطراف و گرداگرد شهر. مها گن (بلور)، کوست پروار، سترگ، جنگ بزرگ، بیرون شهر پیرانشهر
معنی حومه - جستجوی لغت در جدول جو
- حومه
- نواحی اطراف و پیرامون شهر یا هر جای دیگر
- حومه ((مِ))
- اطراف و گرداگرد شهر
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
سیاهگونگی، سیاه رنگی سیاه رنگ شدن
کلانسالی
برخ، پهنه، دامنه، زمینه، بخش، گستره
سریشم
ترسنده هراسان
یک دانه سیر، بند شمشیر
بی بهرگی
دسته، بند هیزم و کاغذ و علف و جز آن، توپ، تخت
پیشیاران نوکران، پیروان شکوه بزرگی آروند افرند ارفد، شرم، خشم، کمرویی
داوری میانجگری، فرمانروایی فرماندهی، شهر
فرزبود فرزان: دریافت آمیغ هر چیزی دانشی که می پردازد به جاورها (احوال) و چگونگی های باشندگان بیرونی یا دیدنی آن چنان که هستند به اندازه توان آدمی سخن استوار آنچه از لگام که زنخ و روی دهان و دو سوی بینی را بپوشاند جانه بند
پارچه ای که بدان صورت و دستها را پاک و خشک کنند. شگفت، کار زشت، ترفندگر (تازی نیست) هوله خشک (گویش تهرانی) پزرو (مازندرانی) آبچین سچاغ (گویش تاجیکی)
هشیاری
عماری فیل که بصورت حوض سازند، اراضیی که توسط رودی یا شعب رودی مشروب شود. توضیح این کلمه در قاموسهای معتبر عربی نیامده ولی در (دزی) مذکور است. (این کلمه در قاموس های معتبر عربی نیامده) کجاوه پیل، آبخورد به زمین هایی گفته می شود که از رودی بزرگ آب خورند
ناحیه، طرف
گل سرخ که از آن گلاب کشند
شنگار از گیاهان، کنه، نوک پستان، پوستخورک از خرفستران
خواب
خشکسال، گوارش
تمر هندی از گیاهان
مروارید، مهره های سیمین
نشانه، ارزش، نشانه چربی
موهایی که اطراف اندام تناسلی مرد یا زن می روید، موی زهار، رمکان، رم، روم، رنب، رنبه، برای مثال شد جای جای ریخته از ننگ روی او / ریشی که ننگ دارد از او رومۀ زهار (سوزنی - ۴۱)
ناحیه، محدوده، قلمرو، حوزۀ علمیه
حوزۀ علمیه: محل آموزش علوم اسلامی مثلاً حوزۀ علمیۀ قم
حوزۀ علمیه: محل آموزش علوم اسلامی مثلاً حوزۀ علمیۀ قم
نوعی پارچۀ پرزدار و ضخیم برای خشک کردن بدن
مقداری از هر چیز مانند دستۀ گل، کاغذ و بستۀ هیزم
زمین هایی که در انتهای رود قرار دارد و از آب آن مشروب می شود
پناهگاه کوچکی که فالیزبانان و شکارچیان با شاخ و برگ درختان در بیابان برای خود درست می کنند، کریچ، کرچه، کریچه، گریچ، کازه
آبکامه، نان خورشی که از شیر و ماست و بعضی چیزهای دیگر درست کنند، گندم یا جو یا نان خشک که در آب یا شیر یا ماست بخیسانند و داروهایی نیز به آن بیفزایند و بعد در آفتاب خشک کنند
آبکامه، نان خورشی که از شیر و ماست و بعضی چیزهای دیگر درست کنند، گندم یا جو یا نان خشک که در آب یا شیر یا ماست بخیسانند و داروهایی نیز به آن بیفزایند و بعد در آفتاب خشک کنند
مرگ و میر، پتیاره (بلا) آسیب، سنگ پشت ماده
جمع قائم، نگهبانان پاسداران قومی خویشاوندی، زانیچی (ملی جمع قائم (قایم) نگهبانان مستحفظان: قریب پنجاه شصت هزار سوار شمشیر زن بر گستواندار که به ظاهر بلخ در حلقه قومه خاص مرتب بودند
کپه خاک جامه ای که از نی و علف سازند و پالیزبانان در آن نشینند و محافظت پالیزو زراعت کنند و گاهی نیز صیادان در آن کمین نمایند، آلونک کپر کلبه
نکوهنده نکوهیده، چشم داشتن