جدول جو
جدول جو

معنی حوصلاء - جستجوی لغت در جدول جو

حوصلاء(حَ صَ)
علف دان مرغ. (مهذب الاسماء). چینه دان مرغان. (منتهی الارب). ج، حواصل. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). رجوع به حوصل و حوصله شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حوصله
تصویر حوصله
صبر، تحمل، بردباری، در علم زیست شناسی چینه دان پرنده
فرهنگ فارسی عمید
(حُ دَ)
نام موضعی است. برخی حذیلاء به ذال معجمه آورده اند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ها ءُ لا ءِ)
این گروه. و این مرکب است از هاء تنبیه + اولاء اسم اشاره
لغت نامه دهخدا
(شُ وَ)
مصغر و ممدود، لقب عمرو بن عامر پادشاه یمن. (اقرب الموارد). لقب عمرو بن عامر پادشاه یمن که هر روز جامۀ نو می پوشید و شب آن را پاره میکرد تا دیگری نپوشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). لقب عمرو بن عامر ماءالسماء. (المعرب ص 284). لقب عمرو بن عامر ماءالسمأبن حارثه.... (وفیات الاعیان ص 283 و ص 276) : جفنه بن عمرو اول غسانیان بود ونسب پدرش عمرو بن مزیقیأبن عامر ماءالسمأبن حارثهبن... بود و مزیقیاء او را از آن خواندند که ازدیان در وقت او ممزق شدند، یعنی گریخته و چون عرب از زمین سباء بگریختند. (مجمل التواریخ و القصص چ بهار ص 174). عمرو بن لحی بن حارثه بن عمرو مزیقیاء بن عامر بن حارثهبن... ملک الحجاز و او اول کسی است که بت ها را در خانه کعبه قرار داد و آنها را عبادت کرد. (از حاشیۀ ص 225 مجمل التواریخ والقصص چ بهار)
لغت نامه دهخدا
(شَ شَ)
جماع. یا آن لغت حبشی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ سَ)
مأخوذ از حبشی بمعنی صید و شکار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُ صَ / صُ)
پیاز دشتی. رجوع به پیاز موش، اسقال و عنصل شود
لغت نامه دهخدا
(عُ صُ)
جایگاهی است در شعر منذر بن درهم کلبی. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
شاصلی. گیاهی است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به شاصلی شود
لغت نامه دهخدا
(ضُ ءَ)
جمع واژۀ ضئیل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
مؤنث احوص. وصف است از حوص یعنی زن که دنبالۀ چشم او باریک و تنگ باشد، بطوری که گوئی دوخته شده است. (از اقرب الموارد). چشمی که گوشۀ وی تنگ بود. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ وصی. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (المنجد) (شرح قاموس). رجوع به وصی شود
لغت نامه دهخدا
(حُ ذَ)
موضعی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ جَ)
آبی که آفتاب بدان نرسد. (منتهی الارب). تصغیر حجلاء. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حواله. رجوع به حواله شود
لغت نامه دهخدا
(حِ وَ / حُ وَ)
مشیمۀ شتر ماده و آن پوستی سبز مملو از آب باشد که با بچه از شکم بیرون آید و در آن آلایش و خطوط سرخ و سبز باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). پوست که با بچه بیرون آید در حال زادن. (مهذب الاسماء). و در لغت عرب بر وزن فعلاء فقط سه کلمه وجود دارد. یکی همین کلمه و دومی عنباء و سیمی سیراء. (اقرب الموارد) ، نزلوا فی مثل حولاءالناقه، فرودآمدند و فراخی عیش و بسیاری آب و سبزه. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ)
موضعی است
لغت نامه دهخدا
حب الحنکلاء، حبی است که فربهی افزاید و آنرا زنان بکار میداشته اند. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
مؤنث احول است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). یعنی زنی که چشمش لوچ باشد. (از ناظم الاطباء) ، عین حولاء. (منتهی الارب). چشمی کاج. (مهذب الاسماء). چشم لوچ. و مؤنث احول
لغت نامه دهخدا
(حَ)
دهی است از دهستان کاغذ بخش دورود شهرستان بروجرد. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیری. از چشمه مشروب میشود. محصولاتش غلات. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. صنایع دستی آنان قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(حُ وَ)
قرابت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حُ وَ)
ذخیره ای که از یاران دیگر پنهان دارند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حُ وَ)
حاجت. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ما فیه حویجاء ولالویجاء، ای حاجه. (مهذب الاسماء). رجوع به حوجاء شود، راه مخالف پیچیده: خذ حویجاء من الارض، ای طریقاً مخالفاً ملتویا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ)
داهیه و بلا. توزلی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اوصیاء
تصویر اوصیاء
جمع وصی، پند گران، سفارش شدگان جمع وصی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرصاء
تصویر حرصاء
جمع حریص، آزمندان جمع حریص آزمندان
فرهنگ لغت هوشیار
چینه دان مرغ ژاغر، بردباری شکیبایی تحمل. چینه دان کراز نیخشادش ژاغر شکانک، تاب پروا (فرهنگ نایینی)
فرهنگ لغت هوشیار
مونث (احور)، زنی که سیاهی چشمش بغایت باشد و سفیدی چشمش نیز بنهایت زن سپید پوست سیاه چشم، زن بهشتی هر یک از حورالعین، جمع حور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوجاء
تصویر حوجاء
حاجت، نیاز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصداء
تصویر حصداء
زره نیکبافت، درخت پر برگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصباء
تصویر حصباء
سنگریزه سنگریزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوصیاء
تصویر اوصیاء
((اَ یا اُ))
جمع وصی، وکیل ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حوصله
تصویر حوصله
دل ورس
فرهنگ واژه فارسی سره
میوه جات، سر درختی
فرهنگ گویش مازندرانی