جمع واژۀ احوس، به معنی دلاور وبی باک، (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، رجوع به احوس شود، ابل حوس، شتران بدیرجنبنده از چراگاه خودها، (منتهی الارب)، شتران کند حرکت کننده از چراگاه، شتران حرکت کننده از چراگاه، (اقرب الموارد)
جَمعِ واژۀ احوس، به معنی دلاور وبی باک، (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، رجوع به احوس شود، ابل حوس، شتران بدیرجنبنده از چراگاه خودها، (منتهی الارب)، شتران کند حرکت کننده از چراگاه، شتران حرکت کننده از چراگاه، (اقرب الموارد)
بسیار جستن، گرد سرای گشتن بطلب چیزی، پاسپر کردن، دامن کشان رفتن، نیکو پوست بازکردن بترتیب. (منتهی الارب) ، آمیزش و مخالطت کردن با کسی و اهانت کردن او را: حاس القوم حوساً، خالطهم و وطئهم و اهانهم. (اقرب الموارد)
بسیار جُستن، گرد سرای گشتن بطلب چیزی، پاسپر کردن، دامن کشان رفتن، نیکو پوست بازکردن بترتیب. (منتهی الارب) ، آمیزش و مخالطت کردن با کسی و اهانت کردن او را: حاس القوم حوساً، خالطهم و وطئهم و اهانهم. (اقرب الموارد)
خطوب حوس، امور که بر قوم نازل شده فراگیرنده و در آینده میان دیار آنها. (منتهی الارب). اموری که بر قوم نازل میشود و آنان را فرامیگیرد و در میان آنان درمی آید. (اقرب الموارد)
خطوب حوس، امور که بر قوم نازل شده فراگیرنده و در آینده میان دیار آنها. (منتهی الارب). اموری که بر قوم نازل میشود و آنان را فرامیگیرد و در میان آنان درمی آید. (اقرب الموارد)
دلیری نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تشجع. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) : فجعل رجل منهم یتحوس فی کلامه، ای یتشجع. (اقرب الموارد) ، اقامت کردن به جایی بعزیمت سفر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). چنانکه گویی ارادۀ سفر دارد ولی اشتغالات متواتر او را از این کار بازدارد: سر قد انی ̍ لک ایها المتحوس. (از اقرب الموارد) ، اندوهگین شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تحوس در کلام، آماده شدن برای آن. (اقرب الموارد) ، نالیدن برای چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط)
دلیری نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تشجع. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) : فجعل رجل منهم یتحوس فی کلامه، ای یتشجع. (اقرب الموارد) ، اقامت کردن به جایی بعزیمت سفر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). چنانکه گویی ارادۀ سفر دارد ولی اشتغالات متواتر او را از این کار بازدارد: سِرْ قد انی ̍ لک ایها المتحوس. (از اقرب الموارد) ، اندوهگین شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تحوس در کلام، آماده شدن برای آن. (اقرب الموارد) ، نالیدن برای چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط)
بد آدم بد جانوری است از رده پستانداران گوشتخوار از نوع سگ. پوستش برنگهای سیاه سرخ زرد و بسیار نرم است و آنرا آستر جامه کنند. دمی بزرگ و پر مو دارد و به حیله گری مشهور است. یا روباه زرد آفتاب خورشید. هر فرد از قوم روس
بد آدم بد جانوری است از رده پستانداران گوشتخوار از نوع سگ. پوستش برنگهای سیاه سرخ زرد و بسیار نرم است و آنرا آستر جامه کنند. دمی بزرگ و پر مو دارد و به حیله گری مشهور است. یا روباه زرد آفتاب خورشید. هر فرد از قوم روس