جدول جو
جدول جو

معنی حورور - جستجوی لغت در جدول جو

حورور(حَ)
چیز. (منتهی الارب) : مااصبت حوروراً، نرسیدم بچیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حوروش
تصویر حوروش
(دخترانه)
حور (عربی) + وش (فارسی) آنکه چون حور زیباست
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حوروش
تصویر حوروش
زیبا مانند حور، برای مثال در چمن حوروشان انجمنی ساختهاند / چشم بد دور بهشتی چمنی ساختهاند (عرفی - ۲۹۴)
فرهنگ فارسی عمید
(حُ)
جمع واژۀ حرّ. گرماها
لغت نامه دهخدا
(وَرْ وَ)
مرغ زنبورخوار که به فارسی کاسکینه گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَرْ وَ)
نزدیکی ها. (یادداشت مؤلف) : خدا وقتی هامیده ورور جماران هم هامیده، یعنی خدا وقتی خواهد عطا فرماید در نزدیکی های جماران نیز دادن تواند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(وِ رُ وِ)
زمزمه و حکایت صوت هر سخن که دانسته نگردد.
- امثال:
ملایی نیست و ورور، پالاندوزی است و دریای علم. (یادداشت مؤلف). رجوع به وروور شود
لغت نامه دهخدا
(حُ)
بچۀ حباری. فرخ حباری. جوجۀ هوبره. شوات بچه. (منتهی الارب). حبریر. ج، حباریر
لغت نامه دهخدا
(ذَ وَ وَ)
چیز اندک. هیچ: ما اعطاه ذوروراً، ای شیئاً
لغت نامه دهخدا
(مُ وَ وِ)
مرد سبکسر و خود را در خطر افکننده. (منتهی الارب). بی اندیشه و بی پروا که خود را در خطر اندازد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وِرْ وِ)
زمزمه ای که افسونگر در وقت افسون دادن میکند. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). حکایت صوت هر سخن میانۀ جهر و همس که کس از دور درنیابد. (یادداشت مؤلف) ، حرف زدن. وراجی کردن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
زن سپیدپوست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِحْ)
حرّ. حرارت، در تمام معانی این دو کلمه، با باد حرور گردیدن. (تاج المصادر بیهقی)
گرم شدن روز. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
باد گرم. (ترجمان عادل). باد گرم که به شب جهد. خلاف سموم. باد گرم که که به شب بزد. باد گرم که به شب وزد. (محمود بن عمر ربنجنی). باد گرم که به شب آید. ج، حرایر. و ابوعبیده گوید: باد گرم در شب، مقابل سموم که باد گرم است بروز. یاقوت گوید: ’الریح الحرور هی الحاره و هی باللیل کالسموم بالنهار...’. (معجم البلدان) ، باد گرم که به شب وزد و گاهی بروز هم باشد، سموم و باد گرم که بروز وزد، گرمی دائم خواه بشب باشد و خواه بروز، گرمی آفتاب. گرمی آتش. (غیاث). گرما:
که نسیم صبای لطف توشد
شب و روز مرا سموم و حرور.
مسعودسعد.
رای او از فلک نشاند حرور
حلم او از زمانه برد شماس.
مسعودسعد.
یاد دارم که در ایام جوانی گذر داشتم به کوئی و نظر با ماهروئی در تموزی که حرورش دهان بجوشانیدی. (سعدی) ، آتش. نار یا دوزخ. مقابل ظل، جنت، بهشت، به بعض اقوال
لغت نامه دهخدا
تصویری از حرور
تصویر حرور
حرارت، گرماها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورور
تصویر ورور
زمزمه ای که افسونگر دروقت افسون کردن کند، حرف زدن وراجی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوروش
تصویر حوروش
زنی که مانند حوریان باشد زن زیبا. پریوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمرور
تصویر حمرور
خورشید ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اورور
تصویر اورور
رستنی ها نباتات (بیشتر در آیین زردشتی بکار میرود)،جمع اورورها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورور
تصویر ورور
((وِ وِ))
تندتند حرف زدن، وراجی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حرور
تصویر حرور
((حُ))
گرما، حرارت آفتاب، باد گرم
فرهنگ فارسی معین
حوری، زن بسیارزیبا، حورمانند
متضاد: عفریته
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گرما، حرارت
متضاد: سرما، آتش، آذر، آتش باد، بادگرم، تش باد
متضاد: سوز، سموم
فرهنگ واژه مترادف متضاد