جدول جو
جدول جو

معنی حودل - جستجوی لغت در جدول جو

حودل
(حَ دَ)
کپی نر. (منتهی الارب). حمدونۀ نر
لغت نامه دهخدا
حودل
کپیک نر
تصویری از حودل
تصویر حودل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

کسی که برای شروع کردن کاری در فکر و اندیشه باشد و نتواند زود تصمیم بگیرد، مردد، متردد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رودل
تصویر رودل
امتلای معده، پری معده، یبوست مزاج، اختلال دستگاه گوارش که احتیاج به خوردن مسهل پیدا شود
فرهنگ فارسی عمید
(لَ)
جمع واژۀ حائل. (منتهی الارب).
- حائل حولل و حائل حول، مبالغه است یا آنکه یکسال باردار نشود آنرا حائل گویند و آنکه دو سال باردار نشود حایل حول و حائل حولل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
انقلاب و تغیر. (اقرب الموارد). گردش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
- حوال الدهر، گردش زمانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد).
، پیرامون. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : هو حواله، او پیرامون آن است. (ناظم الاطباء). دور و دایره. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ ضَعْ عُ)
رجوع به حؤول شود
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ)
سیل که آب آن صاف باشد. (ناظم الاطباء). سیل که آب صاف دارد. (منتهی الارب). سیل صافی. (اقرب الموارد) ، اول هر چیزی، ابر سیاه از بسیاری آب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ابر سیاه بسیار باران
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ)
نام موضعی است:
قفا نبک من ذکری حبیب و منزل
بسقط اللوی بین الدخول فحومل.
امروءالقیس
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ)
نام زنی است که سگی را که پاس او میداشت چندان گرسنه داشت تا سگ دم خویش بخورد و این مثل گویند:گرسنه تر از سگ حومل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ کَ)
مرد کوتاه و بخیل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ صَ)
نام پرنده ای است که در مصر بسیار است. ج، حواصل. و آن مرغی است بسیارخوار بزرگ حوصله. (منتهی الارب) ، چینه دان مرغان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مقر آب در تگ حوض، گوسفندی که مافوق ناف وی کلان باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
بسیارخواسته ترین شهری است اندر ناحیت زنگستان. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ)
قصیر و کوتاه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ شَذْ ذُ)
ستم کردن به، میل کردن به. حدل. رجوع به حدل شود
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ)
کنه. (منتهی الارب). قراد. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ)
بروت. (منتهی الارب) (آنندراج). بروت. شارب. سبیل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
در تداول عامه، ثقل معده. امتلای معده. رجوع به رودل کردن شود
لغت نامه دهخدا
(حَ زَ)
کوتاه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُ دِ)
دودله. بی ثبات. متردد. مردد. شکاک. مریب. مذبذب. مرتاب. شاک. مقابل یکدل. (یادداشت مؤلف). کسی را گویند که در امری متردد باشد (برهان). متفکر و سراسیمه، برعکس یکدله. (آنندراج). رجوع به دودله شود.
- دودل بودن، تردید. ارتیاب. شک ورزیدن. مردد بودن. تردید داشتن. تذبذب. (یادداشت مؤلف). دودلی:
دو دلبر داشتن از یکدلی نیست
دودل بودن طریق عاقلی نیست.
نظامی.
اندرین اندیشه می بود او دودل
تا سلیمان گشت شاه مستقل.
مولوی.
آنکه در یاد کسی چون گل رعنا دودل است
مفتی عشق بر این است که خونش بحل است.
تأثیر (از آنندراج).
- دودل شدن، مردد شدن. به تردید افتادن. دچار شک گردیدن. (از یادداشت مؤلف).
- ، به دو معشوق عشق ورزیدن. به دو کس دل دادن.
، کسی را گویند که در دو جا اظهار محبت کند و گرفتار باشد. (برهان) (از لغت محلی شوشتر) :
دلارام گفت ای شه نیکدان
نه هر زن دودل باشد و ده زبان.
اسدی.
- دودل شدن، به دو جا اظهار محبت کردن.
دودل شوم چو به زلفش مرا نگاه افتد
چو رهروی که رهش بر سر دو راه افتد.
صائب (از آنندراج).
، مردم منافق. (از برهان) (از لغت محلی شوشتر). فریبنده:
دگر آنکه داری ز قیصر پیام
مرا خواندی دودل و خویش کام.
فردوسی.
با هیچ دودل مشو سوی حرب
تا سکه درست خیزداز ضرب.
نظامی
لغت نامه دهخدا
قریه ای به نوزده فرسنگی مشرقی بستک در فارس. (فارسنامۀ ناصری). و بستک قصبۀ ناحیه جهانگیریه در مشرق شهر لار (فارس) است. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ لَ)
پشته. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حودله
تصویر حودله
پشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دودل
تصویر دودل
متردد، شکاک، مردد، متفکر، سراسیمه برعکس یکدله، ارتیاب
فرهنگ لغت هوشیار
امتلا معده پری معده. توضیح: تنبلی و خستگی عضلات معده یا ضعف اعصاب معده که موجب کندکاری جدار عضلانی آن شود و بالنتیجه سبب دیر گذشتن غذا از معده گردد پری و انباشته بودن معده از پر خوری و بالنتیجه ضعف جدار آن با پری معده امتلا معده ثقل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوکل
تصویر حوکل
زفت، کوته بالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوقل
تصویر حوقل
مرد کهنسال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوصل
تصویر حوصل
حوصله، چینه دان مرغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوتل
تصویر حوتل
نو بال نو جوانی که تازه بالیده (بالغ) است، سنگخوارک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوال
تصویر حوال
انقلاب و تغییر، گردش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حندل
تصویر حندل
کوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حویل
تصویر حویل
گواه، پابندان، آهنگ (قصد)، بر گردانیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوول
تصویر حوول
گذشتن یکسال بر چیزی، حایل شدن میان دو چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رودل
تصویر رودل
((دِ))
اختلال دستگاه گوارش، پری معده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دودل
تصویر دودل
مردد
فرهنگ واژه فارسی سره