جدول جو
جدول جو

معنی حوجن - جستجوی لغت در جدول جو

حوجن(حَ جَ)
گل سرخ. (منتهی الارب). رجوع به حوجم و حوجمه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ جَ)
رسن سطبر. (منتهی الارب). رسن ستبر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کژ شدن. کج گردیدن. کژی. اعوجاج. خمیدگی، کج گردیدن چیز، اقامت گزیدن در خانه، بخیلی کردن بچیزی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ شَتْ تُ)
فرا خویشتن کشیدن چیزی را بچوپ سرکج. فرا خویش کشیدن چیزی بچوگان، برگردانیدن از چیزی. خم کردن چوب. خمانیدن، بازداشتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ابن مرقعبن سعد بن حارث ازدی غامدی. ابن کلبی گوید: وی بوفادت نزد پیغمبر آمد. ابن ماکولا او را یاد کرده و ابن امیر نیز وی را استدراک نموده است. (الاصابه ج 1 قسم 1 ص 330)
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ / حَ جِ)
کنه، زمن در ستور، کژی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ جُ)
جمع واژۀ احجن و حجناء. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
درویشی. (منتهی الارب). فقر و فاقه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حِ وَ)
جمع واژۀ حاجه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به حاجه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رَحْ حی)
خوار گردیدن و فروتنی کردن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَجْ جَ)
مردی که تندی رخسار وی بزرگ باشد. (ناظم الاطباء). مرد بزرگ تندی رخسار. (منتهی الارب) (آنندراج). مردی بزرگ رخ. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نام کوهی است ببالای مکه و در آن مقبره است. (معجم البلدان) (منتهی الارب). گورستانی است به مکه. (مهذب الاسماء) ، موضعی است دیگر در یک فرسنگ و ثلثی از مکه که سقیفۀ آل زیار در آن است و اصمعی گفت کوه مشرف است که جنب مسجدالبیعه قرار دارد. (معجم البلدان). رجوع به امتاع الاسماع ص 26، 160، 338، 375، 377، 380، 381، و الموشح ص 50، 356 و حدائق السحر، چ عباس اقبال، ص 72 و 173، و عقدالفرید ج 1 ص 335 و ج 5 ص 340، 393، و ج 7 ص 12 و حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 317 و 387 و 388 و423 و ج 2 ص 240 و حاشیۀ شدالازار قزوینی ص 432 شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
هر غزوه ای که نخست خلاف آن ظاهر کنند و آخر کار همانجا روند. غزوۀ دور و دراز. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَجَ)
جمع واژۀ حوجمه. (آنندراج) (منتهی الارب). گل سرخ. (منتهی الارب) (برهان قاطع). ورد احمر. ورد بر بالای آن نشستن و خوابیدن قطع شهوت کند و قوت باه برطرف شود. (برهان قاطع). گل سرخ و گویند گل سفید و گویند گل صدبرگ. (مهذب الاسماء). رجوع به حوجمه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ده مخروبه ای است از بخش اترک شهرستان گنبدقابوس. واقع در سه هزارگزی باختر کرند. در موقع اسکان ایلات چند خانواده از تراکمۀ آتابای در این محل ساکن شده اند و فعلاً در اطراف آن بحالت چادرنشین بسر برده، زمستان به ارتفاعات آتمر میروند. دارای 400 تن سکنه میباشد. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. صنایع دستی زنان قالیچه بافی و نمدمالی است. راه فرعی به کرند دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(وَ جَ)
زمین سخت سنگریزه دار. (از اقرب الموارد). رجوع به مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
کاهل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حجن
تصویر حجن
کجی خمیدگی خماندن، باز گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوجن
تصویر جوجن
مقیاس طول هندی معادل 8 یا 32000 ذراع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توجن
تصویر توجن
خواری، فروتنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوجا
تصویر حوجا
نیاز دو دلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوجم
تصویر حوجم
گل سرخ فرنگی گل سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجون
تصویر حجون
تنبل، دژ جنگ جنگ دشمن فریب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوج
تصویر حوج
نیازمند شدن
فرهنگ لغت هوشیار
حیوان
فرهنگ گویش مازندرانی
پنجره، روزنه، پنجره، روزنه
فرهنگ گویش مازندرانی
دارای حرارت زیاد سوزنده سوزاننده، چراغی که بر مزار روشن می کردند
فرهنگ گویش مازندرانی
آدم ترسناک، هیولا، هر چیزی که رشد بی اندازه داشته باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
متورّم، تورّم، ورم، ورم کرده
دیکشنری اردو به فارسی