جدول جو
جدول جو

معنی حوثم - جستجوی لغت در جدول جو

حوثم
(حَثَ)
میانه قد از مردم و شتر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حوم
تصویر حوم
میل بی نهایت، اشتیاق بسیار
فرهنگ فارسی عمید
(حَجَ)
جمع واژۀ حوجمه. (آنندراج) (منتهی الارب). گل سرخ. (منتهی الارب) (برهان قاطع). ورد احمر. ورد بر بالای آن نشستن و خوابیدن قطع شهوت کند و قوت باه برطرف شود. (برهان قاطع). گل سرخ و گویند گل سفید و گویند گل صدبرگ. (مهذب الاسماء). رجوع به حوجمه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
حیام. حوم. قصد کارکردن. (منتهی الارب). آهنگ کردن. رجوع به حوم شود
لغت نامه دهخدا
(حَ ثُ)
به معنی حیث باشد. لغت طائی است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به حیث شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
رگ جگر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، ترکهم حوث بوث و حوثاً بوثاً، متفرق و پراکنده و پریشان کرد ایشان را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
چیزی که میگردد در سر، (منتهی الارب)، خماری که در سر میگردد، (اقرب الموارد)، چیزی که برمیگردد در سر و سرگیجه، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حُوْ وَ)
جمع واژۀ حائم، عطشان. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به حائم شود
لغت نامه دهخدا
(تَ وُ)
دادن، نرم و رام کردن، دلک. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
شکستن چیزی را و کوفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، به سم درخستن اسب زمین را، خون آلود کردن سنگریزه پای را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دویدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) (ناظم الاطباء) ، گرد کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). گرد کردن و جمع نمودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حوجم
تصویر حوجم
گل سرخ فرنگی گل سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوثا
تصویر حوثا
جگر، جگر بند، زن فربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موثم
تصویر موثم
گنهکار و مجرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوث
تصویر حوث
پریشاندن، رگ جگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوم
تصویر حوم
پارسی تازی گشته از هوم می کهنه
فرهنگ لغت هوشیار