جدول جو
جدول جو

معنی حوبه - جستجوی لغت در جدول جو

حوبه(بَ)
مادر. (ناظم الاطباء) ، قرابت از سوی مادر. (اقرب الموارد) ، زوجه. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : ان لی حوبه اعولها، ای ضففه و عیالا. (اقرب الموارد) ، سریت، شدت. (ناظم الاطباء) ، وسط خانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، حیوان باری. (ناظم الاطباء) ، مرد ضعیف. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، کسی که نه خیر دارد و نه شر: انما فلان حوبه، ای لیس عنده خیر و لاشر، وسط خانه. (ناظم الاطباء) ، بزه و گناه. (اقرب الموارد). ج، حوب. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به حوبه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حومه
تصویر حومه
نواحی اطراف و پیرامون شهر یا هر جای دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حسبه
تصویر حسبه
اجر، ثواب، مزد، امید مزد و ثواب از خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توبه
تصویر توبه
دست کشیدن از گناه و بازگشتن به راه حق، بازگشت و پشیمانی از گناه، نهمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۱۲۹ آیه، برائت، مخزیه، فاضحه، سیف. این سوره با بسم الله الرحمن الرحیم شروع نشده است
توبۀ نصوح: توبۀ قطعی و حقیقی که هرگز شکسته نشود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حوزه
تصویر حوزه
ناحیه، محدوده، قلمرو، حوزۀ علمیه
حوزۀ علمیه: محل آموزش علوم اسلامی مثلاً حوزۀ علمیۀ قم
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
برگردیدن گونه ازلاغری یا گرسنگی یا از سفر. (منتهی الارب). شحوب. (ازاقرب الموارد) (منتهی الارب). و رجوع به شحوب شود
لغت نامه دهخدا
(زِ)
اندک گوشت شدن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذوبه
تصویر ذوبه
یکبار گداختن، مانده داراک
فرهنگ لغت هوشیار
کف شیر، مایه ماست، مانده شیر افزود بر آرش های روبه: نیاز، درویشی، سرگشتگی جانوری است از رده پستانداران گوشتخوار از نوع سگ. پوستش برنگهای سیاه سرخ زرد و بسیار نرم است و آنرا آستر جامه کنند. دمی بزرگ و پر مو دارد و به حیله گری مشهور است. یا روباه زرد آفتاب خورشید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوبه
تصویر شوبه
ترفند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوبه
تصویر سوبه
راه دور راس دور (راس سفر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توبه
تصویر توبه
بازگشتن از گناه، اناب، بازگشت، پشیمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوبه
تصویر خوبه
گزسنگی، زمین بی گیاه خاک خشک
فرهنگ لغت هوشیار
معظم هر چیز، کارزار بزرگ، اطراف و گرداگرد شهر. مها گن (بلور)، کوست پروار، سترگ، جنگ بزرگ، بیرون شهر پیرانشهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیبه
تصویر حیبه
جاور (حالت)، اندوه، نیاز
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی بیماری که بگونه دانه های سرخ و باریک و سوزنده بر بدن پدید آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حطوبه
تصویر حطوبه
بسته هیزم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوبا
تصویر حوبا
نفس، تن انسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوزه
تصویر حوزه
ناحیه، طرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوشبه
تصویر حوشبه
گروزه (جماعت)
فرهنگ لغت هوشیار
عماری فیل که بصورت حوض سازند، اراضیی که توسط رودی یا شعب رودی مشروب شود. توضیح این کلمه در قاموسهای معتبر عربی نیامده ولی در (دزی) مذکور است. (این کلمه در قاموس های معتبر عربی نیامده) کجاوه پیل، آبخورد به زمین هایی گفته می شود که از رودی بزرگ آب خورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوطه
تصویر حوطه
هشیاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوبه
تصویر بوبه
هدهد
فرهنگ لغت هوشیار
شنبلید شنبلیله، سیاهی، خوراک زایو مسابقه اسب دوانی، اسبان مسابقه. شنبلیله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حقبه
تصویر حقبه
مدتی از روزگار، سال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسبه
تصویر حسبه
مزد، ثواب، شمردن، حساب، امید مزد و ثواب
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی تیره ای از ترکان، تاژگاه (تاژ خیمه) بازگشت ترکی پشته توده، تاژ ترکمنی (تاژ خیمه برهان قاطع) چادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبوه
تصویر حبوه
بخشیدن، دهش عطا دادن عطا دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجبه
تصویر حجبه
حاجبی و دربانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدبه
تصویر حدبه
کوژ پشتی، پشته گوژ پشتی، بر آمدگی (در زمین و مانند آن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حربه
تصویر حربه
آلت حرب و جنگ، سلاح، جوبدستی و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
چوبی که بدان خمیر نان را تنک سازند صوبج، خدنگ، تازیانه، رخمه، چوبدستی چوبک، چوبک
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه ای که بدان صورت و دستها را پاک و خشک کنند. شگفت، کار زشت، ترفندگر (تازی نیست) هوله خشک (گویش تهرانی) پزرو (مازندرانی) آبچین سچاغ (گویش تاجیکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوزه
تصویر حوزه
برخ، پهنه، دامنه، زمینه، بخش، گستره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از توبه
تصویر توبه
بازگشت
فرهنگ واژه فارسی سره