جدول جو
جدول جو

معنی حوایا - جستجوی لغت در جدول جو

حوایا(حَ)
جمع واژۀ حویّه، به معنی چرب روده و گردگی و چنبر. (ترجمان عادل) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رجوع به حویه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حوریا
تصویر حوریا
(دخترانه)
حور (عربی) + ی (فارسی) + ا (فارسی) آنکه چون حور زیباست
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حنایا
تصویر حنایا
حنیّه ها، کمان ها، جمع واژۀ حنیّه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زوایا
تصویر زوایا
زاویه ها، فضاهای میان دو خط یا دو سطح متقاطع، کنایه از طرزهای نگرش به چیزی، دیدگاه ها، کنج ها، گوشه ها، عبادتگاههای زاهدان و صوفیان، خانقاه ها، محل های زندگی، خانه ها، کنایه از آشیانه های پرنده، جمع واژۀ زاویه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حوایج
تصویر حوایج
حاجت ها، نیازمندی ها، نیازها، آرزوها، امیدها، جمع واژۀ حاجت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حوایل
تصویر حوایل
حائل ها، مانعها و حجابهای میان دو چیز، چیزهایی که میان دو چیز واقع شود، جمع واژۀ حائل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وایا
تصویر وایا
بایسته، ضروری
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
جمع واژۀ شویّه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ شوایه و شوایه و شوایه. (ناظم الاطباء). رجوع به شویه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
جمع واژۀ سوی و سویه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
جمع واژۀ زاویه. کنج ها. گوشه ها. بیغوله ها. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). گوشه ها. جمع واژۀ زاویه. (غیاث) (آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین) : آنرا اصول و فروع وزوایا نهاده. (کلیله و دمنه). رجوع به زاویه شود
لغت نامه دهخدا
جزء ناحیۀ ’پوی ددم’ در ’کلرمن فراند’ از کشور فرانسه، و 3650 تن سکنه دارد
لغت نامه دهخدا
(حَ یِ)
جمع واژۀ حایره، گوسپند و زن که هرگز جوان نشوند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به حائره شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
جمع واژۀ لویّه. (منتهی الارب). رجوع به لویّه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حظیه. به معنی بهره مند و دولتی، کنیز که از زن پنهان دارند. (منتهی الارب) (آنندراج) : دیگر از خویشان او خاتونی درآمد در خواتین و حظایا با رعونت جوانی چون ووفور مواد شادمانی درخرامیدند. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حریّهتأنیث حری ّ. سزاواران (از زنان). (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حشیّه. توشک ها و نهالیهای آکنده به چیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حنیه. به معنی کمان ها. (دهار) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به حنیه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ یِ)
توابل. دیگ افزارها، جمع واژۀ حاجه و این خلاف قیاس است. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). جمع واژۀ حاجه. مأخوذ از تازی، کارهای لازم و حاجت ها. (ناظم الاطباء). رجوع به حوائج شود
لغت نامه دهخدا
(حَ یِ)
جمع واژۀ حاینه، بلای مهلک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ یِ)
جمع واژۀ حایضه. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ حایضه، یعنی زن بی نمازشده. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ ضَرْ رُ)
حی. گرد کردن چیزی و فراگرفتن از هر سوی. (منتهی الارب). رجوع به حی شود، مالک شدن و احراز کردن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مراد و مقصد و حاجت و ضروری، (برهان)، بایسته، دروا، دربایست، محتاج الیه، وایه، بایا، نیازی، (یادداشت مرحوم دهخدا) :
گاه و بیگاه راعی جودت
زایران را روا کند وایا،
شهاب الدین (از سروری)،
ملک را ز حرزی که وایا بود
نکوتر دعای رعایا بود،
امیرخسرو (از سروری)،
رشته ای زآن نمط که وایا بود
خود به خانه درش مهیا بود،
امیرخسرو (از فرهنگ شعوری ج 2 ص 411)،
، گشاده، (برهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حوایت
تصویر حوایت
گرد آوردن، فراگرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع حاجت، نیازها نیازمندی ها، ابزارها جمع حاجت. نیازها احتیاجها نیازمندیها، کارهای لازم، ما یحتاج مطبخ لوازم آشپز خانه، تره که از آن نانخورش سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوایل
تصویر حوایل
جمع حائل (حایل) زنان نازا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوایه
تصویر حوایه
گرد آوردن، فراگرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زوایا
تصویر زوایا
کنج ها، بیغوله ها، گوشه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وایا
تصویر وایا
ضرورت، حاجت، مراد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روایا
تصویر روایا
روایت کننده (راوی)، توضیح:) ه (در راویه برای مبالغه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زوایا
تصویر زوایا
((زَ))
جمع زاویه، گوشه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روایا
تصویر روایا
((رَ))
جمع راویه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حنایا
تصویر حنایا
((حَ یا حَ))
جمع حنیه، کمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حوایج
تصویر حوایج
((حَ یِ))
جمع حاجت، نیازها، احتیاج ها، کارهای لازم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وایا
تصویر وایا
بایا، بایسته، ضروری
فرهنگ فارسی معین