نعت فاعلی از حقن. آنکه او را گمیز بشتاب گرفته باشد. حابس البول. (مهذب الاسماء). آنکه بول آمده را نگاه دارد، یقال: لا رأی لحاقن. و فی المثل: و انا منه کحاقن الاهاله، یعنی ماهر و حاذقم به آن، و اهاله پیه گداخته باشد. (منتهی الارب) : عبدالرحمن گفت من حاقنم بکنار بام باید شد، هر دو بکنار بام شدند عبدالرحمن خویشتن را از بام فروافکند. (تاریخ سیستان) ، هلال ٌ حاقن، ماه نوکه هر دو کنارۀ وی بسوی بالا باشد. (منتهی الارب)
نعت فاعلی از حَقْن. آنکه او را گمیز بشتاب گرفته باشد. حابس البول. (مهذب الاسماء). آنکه بول آمده را نگاه دارد، یقال: لا رأی لحاقن. و فی المثل: و انا منه کحاقن الاهاله، یعنی ماهر و حاذقم به آن، و اهاله پیه گداخته باشد. (منتهی الارب) : عبدالرحمن گفت من حاقنم بکنار بام باید شد، هر دو بکنار بام شدند عبدالرحمن خویشتن را از بام فروافکند. (تاریخ سیستان) ، هلال ٌ حاقن، ماه نوکه هر دو کنارۀ وی بسوی بالا باشد. (منتهی الارب)