جدول جو
جدول جو

معنی حواصن - جستجوی لغت در جدول جو

حواصن(حَ صِ)
جمع واژۀ حاصن. زنان باردار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حواصل
تصویر حواصل
حواصیل، چینه دان پرنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حواضن
تصویر حواضن
حاضنه، زنی که نگه داری و پرورش کودک را به عهده دارد، پرستار، دایه
فرهنگ فارسی عمید
(حَ ءِ)
جمع واژۀ حائنه به معنی بلای مهلک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ یِ)
جمع واژۀ حاینه، بلای مهلک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ قِ)
جمع واژۀ حاقنه، به معنی معده و مغاک میان ترقوه و کتف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به حاقنه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ ضِ)
جمع واژۀ حاضنه. (ناظم الاطباء).
- سفع حواضن، دیگ پایه های لازم گیرندۀ جای. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ صِ)
جمع واژۀ حوصله. (ناظم الاطباء) (زمخشری). و آن مرغی است بسیارخوار بزرگ حوصله و این جمع را فارسی زبانان بجای مفرد بکار برند، همان مرغ. مرغی است سپید که اکثر بر کنارۀ آبها نشیند و چون حوصلۀ نهایت کلان دارد، بر واحد اطلاق آن جمع کرده اند چه در حقیقت حواصل جمع حوصله است. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
عماری از بر ترکی تو گفتی
که طاووس است از پشت حواصل.
منوچهری.
زرین همای چتر سپهر است بال تو
بی بال چون حواصل آگین چه مانده ای.
خاقانی.
و رجوع به بحر الجواهر و ابن بیطار و تحفۀ حکیم مؤمن و ذخیرۀ خوارزمشاهی شود، پوستین و جامه ای که از پوست حواصل سازند
لغت نامه دهخدا
(حَ صِ)
جمع واژۀ حاصب. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به حاصب شود
لغت نامه دهخدا
(حِ)
چوب که بدان دوزند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
نعت فاعلی از حصن: و امراءه حاصن، زن پارسائی گزیده. زن پرهیزکار، زن شوی کرده. محصنه
لغت نامه دهخدا
تصویری از حواصل
تصویر حواصل
جمع حوصله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاصن
تصویر حاصن
پارسا زن
فرهنگ لغت هوشیار
حیوان
فرهنگ گویش مازندرانی