جدول جو
جدول جو

معنی حواسات - جستجوی لغت در جدول جو

حواسات(حُ)
جمع واژۀ حواسه، شتران گرد آمده، شتران بسیارخوار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به حواسه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مواخات
تصویر مواخات
دوستی، برادری، برادر خوانده شدن، دوست و برادر شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقاسات
تصویر مقاسات
رنج کشیدن، سختی کشیدن، به رنج و تعب افتادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مواسات
تصویر مواسات
یاری دادن، به هم کمک کردن با دادن مال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مواتات
تصویر مواتات
موافقت کردن با کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حساسیت
تصویر حساسیت
حساس بودن، واکنش در برابر برخی وقایع، در پزشکی واکنش بعضی از مردم در مقابل پاره ای از مواد غذایی یا دارویی که برای دیگران بی ضرر است، آلرژی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لباسات
تصویر لباسات
مکر، حیله، جمع واژۀ لباس، حیله گری ها برای مثال سخن آموز که تا پند نگیری ز سخن / پند را باز ندانی ز لباسات و فریب (ناصرخسرو - ۵۲۱)
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
مواسا. مواساه. غمخواری و یاریگری و مددکاری به مال. (ناظم الاطباء). معاونت یاران و دوستان و مستحقان است در معیشت و تشریک ایشان در قوت و مال. (نفائس الفنون). غمخواری کردن کسی را به مال خود. برابر گردانیدن او را با خویش. و گفته اند که مواسات تنها در کفاف باشد و در فضل کفاف را مواساه نگویند. مشارکت و مساهمت در رزق و معاش. شرکت دادن دیگری در کفاف رزق و معاش خویش. اساء. مساوات. به مال و تن با کسی غمخوارگی کردن. (یادداشت مؤلف) : به مواسات خویش هر وقت او را از خود شاکر و آسوده داری. (کشف الاسرار ج 2 ص 510). شمس المعالی به معالجۀ مجروحان آن لشکر و مواسات خستگان و مراعات... انوار شیم خویش ظاهر گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 327). در مواسات و مراعات اقوات او وصایت فرمود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 347).
- مواسات رفتن، یاری و غمخواری و مساوات و مساهمت شدن، انجام گرفتن: هرکجا که عقیدتها به مودت آراسته گشت اگر در مال و جان با یکدیگر مواسات رود... هنوز از وجوب آن قاصر باشد. (کلیله و دمنه).
- مواسات کردن، یاری و غمخواری کردن با کسی در مال و جان. دیگری را در تن و مال چون خود شمردن: موافق تر دوستان آن است که... در همه معانی مواسات کند. (کلیله و دمنه).
، آسان کاری. مواساه. (یادداشت مؤلف) ، علاج کردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
جمع واژۀ حساسه. حساس
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حواله. رجوع به حواله شود
لغت نامه دهخدا
در تازی نیامده ترفند، چاپلوسی (در غیاث اللغات این واژه رمن لباس دانسته شده و برابر است با جامه ها و به، چاپلوسی) مکر حیله: سخن آموز که تا پند نگیری ز سخن پند را باز ندانی ز لباسات و فریب. (ناصر خسرو. 42)، تملق چاپلوسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیاسات
تصویر قیاسات
جمع قیاس، سنجش ها آمایش ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حماسیات
تصویر حماسیات
جمع حماسیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقاسات
تصویر مقاسات
رنج کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوالات
تصویر سوالات
جمع سوال، پرسش ها جمع سوال پرسشها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سورسات
تصویر سورسات
ملزومات سپاهیان که پیش از ورود آنان تهیه کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیوانات
تصویر حیوانات
جمع حیوان
فرهنگ لغت هوشیار
باکسی دوستی و برادری داشتن: اکنون اگر میسر گردد بازگوی داستان دوستان یک دل و کیفیت موالات و افتتاح مواخات ایشان... برادری کردن دوست شدن، مراعاه النظیر
فرهنگ لغت هوشیار
جمع حیازت. گردآوردنها جمع آوریها، مراتع اختصاصی که در بعضی نواحی (مانند کرج و نهاوند) بچراندن گله های خلیفه اختصاص داشت، جمع حیازه، گرد آمده ها، به دست آمده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حکاکات
تصویر حکاکات
خار خار، وسوسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوالجات
تصویر حوالجات
جمع حواله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوانیت
تصویر حوانیت
جمع حانوت، مکیده ها میفروش ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حکایات
تصویر حکایات
نقلها، روایتها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزازات
تصویر حزازات
سوزشهای دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حساسیت
تصویر حساسیت
زود متاثر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دواساز
تصویر دواساز
داروگر، داروساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دواجات
تصویر دواجات
ادویه، مواد داروئی
فرهنگ لغت هوشیار
در فارسی احوال را به گونه تک (مفرد) به کار می برند و آن را با) ات (بسیار می کنند چگونگی ها کار و بارها جاورها حالتها، چگونگیها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احساسات
تصویر احساسات
مارش ها، جمع احساس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواسات
تصویر مواسات
یاری کردن بمال و تن، یاری گری: (و بمواسات خویش هر وقت او را از خود شاکر و آسوده داری) (کشف الاسرار 510: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
موافقت کردن سازش کردن، موافقت سازش. فرمان بردن از کسی، موافقت کردن با کسی، فرمانبرداری، موافقت: (چون از الموت... باقزوین اتفاق معاودت افتاد و بمواتات سعادتی که آن روز بود... کارهایی که از حضرت بصدد اتمام آن بودم بر حسب ارادت تمشیت یافت) (نفثه المصدور. چا یز. 9)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواسات
تصویر مواسات
((مُ))
یاری کردن، کمک رساندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احساسات
تصویر احساسات
سهش ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حساسیت
تصویر حساسیت
انگیزش
فرهنگ واژه فارسی سره
روبرو، مقابل، حمایت، کمک، مدد، یاری، یاریگری، یاری کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد