جدول جو
جدول جو

معنی حوائن - جستجوی لغت در جدول جو

حوائن
(حَ ءِ)
جمع واژۀ حائنه به معنی بلای مهلک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حواضن
تصویر حواضن
حاضنه، زنی که نگه داری و پرورش کودک را به عهده دارد، پرستار، دایه
فرهنگ فارسی عمید
(حَ یِ)
جمع واژۀ حاینه، بلای مهلک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَج ج)
دهی است از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت. در 21000گزی جنوب کهنوج، سر راه مالرو انگهران میناب. کوهستانی و گرمسیر است. سکنۀ آن پنج تن است. آب آن از قنات و محصول آن خرما است شغل اهالی زراعت و مکاری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
گول. احمق
لغت نامه دهخدا
(عَ)
کوهی است. (منتهی الارب). کوهی است بسیارعلف در سراه، که آبها بر روی آن جاری است. و آن را به ضم اول نیز خوانده اند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ضَ ءِ)
جمع واژۀ ضائنه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ ءِ)
جمع واژۀ اون. رجوع به اون شود
لغت نامه دهخدا
(حَ ءِ)
جمع واژۀ حنین که اسمی است جمادی الاولی و الاّخره را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ صِ)
جمع واژۀ حاصن. زنان باردار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ ضِ)
جمع واژۀ حاضنه. (ناظم الاطباء).
- سفع حواضن، دیگ پایه های لازم گیرندۀ جای. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ قِ)
جمع واژۀ حاقنه، به معنی معده و مغاک میان ترقوه و کتف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به حاقنه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ ءِ)
جمع واژۀ حاجت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). این جمع بر خلاف قیاس است یا مولد یا جمع حائجه است. (منتهی الارب). اصمعی در جواز این انکار دارد و استعمال جمع سالم که حاجات است بهتر باشد و جمع مکسر حاجت حاج است، چنانکه هام جمع هامه. (غیاث) (آنندراج). رجوع به حاجت شود
لغت نامه دهخدا
(حَ ءِ)
جمع واژۀ حائضه و حائض. (منتهی الارب). رجوع به حائض شود
لغت نامه دهخدا
(حَ ءِ)
جمع واژۀ حائط، به معنی بستان دیواربست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ ءِ)
جمع واژۀ حائکه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). بافندگان. نساجان. جولاهان. (ناظم الاطباء). رجوع به حائکه شود، جمع واژۀ حائک. مرد بافنده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ ءِ)
جمع واژۀ حائمه، به معنی زن تشنه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ ءِ)
جمع واژۀ بائنه. رجوع به بائنه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از حوائل
تصویر حوائل
جمع حائل (حایل) زنان نازا، جمع حائل، زنان نازا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوائج
تصویر حوائج
جمع حاجت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوائض
تصویر حوائض
جمع حائضه، دشتانها، زنان در حالت عادت ماهیانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حائن
تصویر حائن
گول، احمق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوائط
تصویر حوائط
جمع حائط، دیوارها، بستانهای دیوار بست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوائک
تصویر حوائک
جمع حائک، بافندگان جولاهه ها
فرهنگ لغت هوشیار
حیوان
فرهنگ گویش مازندرانی