جدول جو
جدول جو

معنی حنیکه - جستجوی لغت در جدول جو

حنیکه
(حَ کَ)
تأنیث حنیک. (منتهی الارب). رجوع به حنیک شود، ستور مادۀ نیک خوار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). نیک خورنده از دواب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
حنیکه
(حَ کَ)
بنی اشعر را بسه قبیله نسبت میکنند: حنیکه و رکب و بنوناحیه. و باز قبیلۀ حنیکه منشعب میشوند بدین شعوب مذکوره و قبایل مسطوره: جیله. آسن. سائبه. مراطه. زعانج. بنومجیده. حنیک. سدوس. ثابر. حدال. حشان. دودانک (دودنک). (تاریخ قم)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حنیفه
تصویر حنیفه
(دخترانه)
مؤنث حنیف، درست و پاک، راستین، خداپرست
فرهنگ نامهای ایرانی
(حُ یَیْ کَ)
امراءه حییکه، زن کوتاه درشت تن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قصیره مکتله. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حُ کَ)
آزمایش. (مهذب الاسماء). آزمایش و تجربه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج، حنک. (مهذب الاسماء) ، چوب یا دوال که میخهای پالان به وی استوار کنند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، چوبی که زیر زنخ ناقه بسته سر دیگر آن بر گردن بچه بندند تا ناقه بر آن مهربان گردد. (منتهی الارب). ج، حناک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حُ نُ کَ)
زن دانا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زن دانا و آزموده. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
آزموده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، مرد استوارخرد بتجربه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ نی یَ)
کمان. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). کمانی که به تیر انداختن آواز کند. (غیاث از منتخب) (آنندراج) (اقرب الموارد). ج، حنی، حنایا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ کَ)
حشیکه. جو که بستور دهند، خارپشت، کینه. دشمنی
لغت نامه دهخدا
(حُ سَیْ کَ)
موضعی است به مدینه به جانب کوه ذباب و گویند میان ذباب و مسجدالفتح. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ کَ)
حسیکه. جو که به ستور دهند
لغت نامه دهخدا
(حَ کَ)
تأنیث حریک
لغت نامه دهخدا
(حَ کَ)
راه ستاره ها. مسیر ستارگان. کهکشان. راه آسمان. ج، حبک. (منتهی الارب). حبائک. (مهذب الاسماء) ، شکن آب، شکن زره و موی وریگ، راه در ریگ توده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
کنگرۀ طاق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، کمان یا کمان بی زه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، کمانچۀ پنبه زدن زنان. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). کمانچۀ پنبه زنی. (ناظم الاطباء) ، عقد مضروب که به آن پهنا نباشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). عقد مضروب لیس بذلک العریض. (اقرب الموارد). طاق زده شده. (ناظم الاطباء). ج، حنیر و حنائر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، هر چیز منحنی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ فَ)
یکی از زوجات حضرت علی و مادر محمد بن حنفیه است که بعد از امامین همامین علو مرتبه اش قابل انکار نیست. (قاموس الاعلام ترکی). رجوع به حنفیه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ فَ)
بنو حنیفه، بطنی است از بکر و آنان بنوحنیفه بن حیم بن صعب بن علی بن بکر بن وائل اند که از طرفداران مسیلمۀ کذاب بودند. (صبح الاعشی ج 1 ص 339)
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ)
دهی است از دهستان حومه بخش مشیز شهرستان سیرجان. واقع در هزارگزی جنوب مشیز و 2هزارگزی جنوب راه شوسۀ سیرجان - کرمان. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیری. دارای 100 تن سکنه میباشد. از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات و حبوبات. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(حَ نَ کَ)
پشتۀ مشرف از زمین بلند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حنیزه
تصویر حنیزه
کنگره، تاک (طاق)، کمان بی زه، کمان پنبه زنی، کج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنکه
تصویر حنکه
زن دانا و آزموده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حکیکه
تصویر حکیکه
چیستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسیکه
تصویر حسیکه
خار پشت، کینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبیکه
تصویر حبیکه
اختر راه، شکن در موی درزه در جامه در آب، زره
فرهنگ لغت هوشیار
برای تحقیر و توهین زن گویند: می خواهی آبروی چندین و چند ساله مرا به باد دهی ک زنیکه بی شرم ک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنیکه
تصویر زنیکه
((زِ کِ))
زنکه، برای تحقیر و توهین زن گویند
فرهنگ فارسی معین