جدول جو
جدول جو

معنی حنظله - جستجوی لغت در جدول جو

حنظله
حنظل، میوه ای گرد و به اندازۀ پرتقال با طعم بسیار تلخ که مصرف دارویی دارد، پژند، پهنور، پهی، شرنگ، فنگ، کرنج، کبست، گبست، کبستو، خربزۀ ابوجهل، هندوانۀ ابوجهل، ابوجهل، حنظله، علقم
تصویری از حنظله
تصویر حنظله
فرهنگ فارسی عمید
حنظله
(حَ ظَ لَ)
یکی حنظل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به حنظل شود
لغت نامه دهخدا
حنظله
(حَ ظَ لَ)
ابن ربیع، مکنی به ابوربعی. یکی از اصحاب و بحنظله الاسیدی معروف و از جمله کاتبهای آن حضرت بود. سپس در قرقیسا سکونت گزید و در همانجا درگذشت. وی در وقعۀ جمل با حضرت علی (ع) مخالفت ورزید
ابن صفوان. از نسل قحطان پیغمبری است که بدعوت قوم رس مبعوث گردید. (حبیب السیر)
ابن حذیم بن حنیفه المالکی. یکی از اصحاب است در کودکی پدرش ویرا بحضور آن حضرت آورد و مظهر دعای خیر واقع شد. برخی از احادیث شریفه را روایت کند. رجوع به الاصابه و الاستیعاب شود
لغت نامه دهخدا
حنظله
(حَ ظَ لَ)
بنو حنظله، بطنی است از بطون بنی تمیم و آنان بنوحنظله بن مالک بن زید مناه بن تمیم هستند. جوهری گوید: آنان بزرگترین قبیلۀ تمیم اند. (صبح الاعشی ج 1 ص 347)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حنظل
تصویر حنظل
میوه ای گرد و به اندازۀ پرتقال با طعم بسیار تلخ که مصرف دارویی دارد، پژند، پهنور، پهی، شرنگ، فنگ، کرنج، کبست، گبست، کبستو، خربزۀ ابوجهل، هندوانۀ ابوجهل، ابوجهل، حنظله، علقم
فرهنگ فارسی عمید
(حَ ظَ لَ یِ)
از حکیمان و شاعران است. مجمع الفصحاء آرد: وی از متقدمین حکماء و متکلمین و صاحب ابیات متین است. ظهورش در روزگار آل لیث صفار بود و در عهد آل طاهر شعر فارسی ظاهر نمود. اگرچه آل طاهر معتقد بشعر فارسی نبوده اند و در آنوقت هیچکس صاحب این طرز زیبا نشده حکیم بنای گفتن شعر فارسی گذاشته و در این فن لوای مسلمیت برافراشته و بر همه مقدم بود مگر بر ابوالعباس مروی. ظهور وی در مائۀ ثانیه از هجرت بود. معاصرین وی محمود وراق و فیروز مشرقی بوده اند. وفاتش در سنۀ 219 هجری قمری بوده است. او راست:
یارم سپند گرچه بر آتش همی فکند
از بهر چشم تا نرسد مرو را گزند
او را سپند و مجمر ناید همی بکار
با روی همچو آتش و با خال چون سپند.
مهتری گر بکام شیر در است
شو خطر کن ز کام شیر بجوی
یا بزرگی و ناز و نعمت و جاه
یا چو مردانت مرگ رویاروی.
(مجمع الفصحا ج 1 ص 199).
و رجوع به لباب الالباب ج 2 ص 2 شود
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ حَ ظَ لَ)
این دیر از طرف مشرق نزدیک سواحل فرات است و بین دالیه و بهنسه پائین تر از رحبۀ مالک بن طوق است و از نواحی جزیره محسوب میشود و به حنظله بن ابوعفرأبن النعمان بن طی منسوب است و حنظله عموی ایاس بن قبیصه بن ابوعفراء است که پادشاه حیره بود. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ تِ نِ حَ ظَ لَ)
ابن مالک بن زیدمناه، از قبیلۀ بنی تمیم و از عدنانیه در عهد جاهلی بود. نسبت به وی ربعی است و فرزندان وی ربیعه صغری نامیده میشوند تا از بنی ربیعه بن مالک تشخیص داده شوند. (از اعلام زرکلی چ جدید ج 3). و رجوع به منتهی الارب و کتاب التاج ص 206 و احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 246 شود
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ)
ابن حنظله از صحابیان است. (منتهی الارب). صحابی یکی از مهم ترین اصطلاحات در تاریخ اسلام است. این واژه به یاران پیامبر اطلاق می شود که نه تنها او را دیده اند، بلکه به او ایمان آورده اند و تا پایان عمر، مسلمان باقی مانده اند. آنان ناقلان اصلی سنت پیامبر و شاهدان زندهٔ تحولات صدر اسلام بودند. زندگی صحابه، الگوی عملی برای مسلمانان قرون بعد شد.
لغت نامه دهخدا
(اَ خَ دَ)
حنظله. تابعی است و از امیرالمؤمنین علی و عمر و عمار و ابن مسعود حدیث کند. تابعی در علم حدیث به کسی گفته می شود که صحابی را درک کرده ولی خود پیامبر را ندیده است. این واژه از نظر سند حدیث اهمیت زیادی دارد، زیرا تابعی واسطه ای مستقیم میان صحابی و محدثین بعدی است. صداقت و امانت تابعین در نقل روایت ها، آنان را در ردیف مهم ترین شخصیت های علمی صدر اسلام قرار داده است.
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ ظَ لَ)
از شعبی و از او ابن ابی خالد ازدی روایت آرد
لغت نامه دهخدا
علی بن حنظله. محدّث است. در تمدن اسلامی، محدث فردی بود که هم حافظ حدیث و هم تحلیل گر آن محسوب می شد. وی معمولاً هزاران حدیث را با سلسله اسناد حفظ می کرد و در محافل علمی، جلسات روایت حدیث برگزار می نمود. شخصیت هایی مانند احمد بن حنبل، مالک بن انس و ابن ماجه از برجسته ترین محدثان تاریخ اسلام بودند. آثار آنان امروز منابع اصلی سنت نبوی به شمار می روند.
لغت نامه دهخدا
حنظله التمیمی. از روات حدیث است و از او ابونعیم و ابواحمد زبیری روایت کنند
لغت نامه دهخدا
(بِ)
ابن حنظله الجعفی. اگر اسناد صحیح باشد گویا وی برادر سویدبن حنظله باشد. ابن قانع وی را یاد کرده و از طریق گروهی از روات از وی حدیث تخریج کرده است. (از الاصابه ج 1 ص 156)
لغت نامه دهخدا
ابن عبد عمرو بن صیفی بن نعمان معروف به ابن حنظله. از مردم اوس و از اعلام تابعین است. هنوزمتولد نشده بود که پدرش کشته شد. چون در وقعۀ یوم حره مردم مدینه شورش کردند و عمال بنی امیه را خارج کردند، با او به امیری بیعت کردند و پیمان مرگ بستند. عبدالله با لشکر یزید بن معاویه جنگی سخت کرد و سرانجام سپاهیان بنی امیه وارد مدینه شده و ابن حنظله و بسیاری از اصحاب وی را بکشتند. تولد او به سال 2 هجری قمری بود و در سال 63 به قتل رسید. (از الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
(حَ ظَ لَ)
ابن قیس الانصاری. یکی از صحابیان است. وی در عهد حضرت رسول الله تولد یافت و از عمر و عثمان احادیثی روایت کند. مفهوم صحابی یکی از مفاهیم کلیدی در علم حدیث است، چراکه بسیاری از احادیث پیامبر از طریق صحابه نقل شده اند. شناخت دقیق صحابه به ما کمک می کند تا درک عمیق تری از منابع دینی و تحولات اجتماعی صدر اسلام داشته باشیم. آنان حافظان زنده سنت و قرآن بودند.
لغت نامه دهخدا
(حَ ظَ لَ)
ابن صفوان. یکی از امرای دولت امویه بوده در زمان یزید بن عبدالملک پس از برادرش بشر بن صفوان والی مصر شد بعد از سه سال تصدی به اموروالیگری طبق دستوری که از شام بوی رسیده بود اصنام موجود در خطۀ مصر را شکانده آثار آنها را محو کرد. آنگاه در عصر هشام بن عبدالملک دوباره بوالیگری مصر منصوب گشت. این بار 5 سال حکومت کرد در این دوره هم قبطیان عاصی و طاغی را منکوب و مغلوب ساخت و در سال 124 هجری قمری از مصر بمغرب زمین رفت. (قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
(حَ ظَ)
ثمر گیاهی است بقدر خربوزۀ خرد در نهایت تلخی که آنرا خربوزۀ ابوجهل گویند و آنچه بر درخت منحصر بیکی باشد از جملۀ سموم قتاله است، بدان جهت که تمامی قوه سمیه درخت در آن مجتمع میشود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). حنظله، یکی از آن. (از منتهی الارب). خربوزۀ تلخ و مستعمل زرد اوست. (منتهی الارب). هندوانۀ ابوجهل. قثاءالحمار. لوفا. (یادداشت مرحوم دهخدا). هندوانۀ تلخ. (تحفۀ حکیم مؤمن). کوسته. (یادداشت مرحوم دهخدا از تاج المصادر بیهقی). کبست. کبسته. (مفاتیح خوارزمی) :
نعمت و شدت او از پس یکدیگر
حنظلش با شکر و با گل خار آید.
ناصرخسرو.
بیرشوه تلخ و بیمزه چون زهر و حنظلند
با رشوه خوب و شیرین چون مغز و شکرند.
ناصرخسرو.
دو رخ چون جوز هندی ریشه ریشه
چو حنظل هر یکی زهری بشیشه.
نظامی.
اگر حنظل خوری از دست خوشخوی
به از شیرینی از دست ترش روی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ سَ)
نوعی از دویدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دویدن در هنگام حرکت کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ ضَ لَ)
آب گردآمده در سنگ کلان، مغاک در سنگ کلان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ یُ)
حنبل (لوبیا) خوردن، حنبل پوشیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به حنبل و حنبل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ جُ)
حنظل چیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ حَ ظَ لَ)
این دیر در حیره است و به عبدالمسیح بن علقمه بن مالک مره بن ادّ منسوب است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
کبست گهت پر برف دشت و گاه پر مار - نبات او کبست و آب او قار بژند نه کرباس باشد به سان پرند - نه همرنگ گلنار باشد بژند (شاهنامه) از گیاهان تلخک پهبور شرنگ هندوانه ابو جهل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنظل
تصویر حنظل
((حَ ظَ))
هندوانه ابوجهل، میوه ای است به شکل هندوانه، کوچکتر از نارنج با رنگی زرد و طمعی بسیار تلخ
فرهنگ فارسی معین
تلخک، هندوانه ابوجهل
فرهنگ واژه مترادف متضاد