جدول جو
جدول جو

معنی حندیر - جستجوی لغت در جدول جو

حندیر
(حِ)
سیاهی چشم. (منتهی الارب). سیاهی چشم و حدقه. (ناظم الاطباء). رجوع به حندر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(حِ رَ)
سیاهی چشم. ج، حنادیر. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) ، جعلته حندیره عینی، آنرا نصب العین خویش کردم. (منتهی الارب). رجوع به حندر شود
لغت نامه دهخدا
(حُ دَ)
پدر عروه بن ادیه است. و ادیه مادر وی بود. او از بنی ربیعه بن حنظله بود که زیاد بن ابیه او را در ایام معاویه بکشت. (کامل مبرد چ لایبزیک ص 538، 539، 592، 593) (حاشیۀ التاج جاحظ ص 206)
لیث بن ابی سلیم، مکنی به ابوالقاسم. روایتی درباره بول جاریه از وی آورده است. (لسان المیزان ج 2 ص 181)
لغت نامه دهخدا
(حُ دَ)
بنو حدیر، حی من بنی جعد، و هم المعروفون بالحدیریین، و مسکنهم بساحل اطفیح. (صبح الاعشی ج 1 ص 335)
لغت نامه دهخدا
(حُ دُ)
دهی است بعسقلان شام. گروهی از محدثان بدان منسوبند. (منتهی الارب) (الانساب). رجوع به الانساب سمعانی شود
لغت نامه دهخدا
(حُ دُ)
سیاهی چشم. (مهذب الاسماء). سیاهی دیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، حنادر. (منتهی الارب) (آنندراج). و در آن هشت لغت دیگر آمده: حندور. حندوره. حندوره. حندوره. حندیر. حندره. حندور. حندیره، هو علی حندر عینه و حندره عینه، او گرانست بروی چنانکه از کینه بسوی او دیدن نتواند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
حنائر. جمع واژۀ حنیره. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به حنیره شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
خر درشت سطبراندام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
پاره ای از کوه جز فدره، سنگ بزرگ بیرون جسته از سر کوه. (منتهی الارب). رجوع به فندیره شود
لغت نامه دهخدا
(حِ دَ)
سیاهی چشم. (منتهی الارب). سیاهی دیده و حدقه. (ناظم الاطباء). رجوع به حندر شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حندیره، به معنی سیاهی دیده. (منتهی الارب). رجوع به حندیره شود، جمع واژۀ حندر، جمع واژۀ حندره. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دفی که دارای جلاجل باشد. (فرهنگ فارسی معین) (دزی ج 1 ص 118) (تاج العروس ج 3 ص 60)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
منفرد. تنها. غریب. (آنندراج) (غیاث اللغات از صراح و منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ندیر
تصویر ندیر
تنها، بیگانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کندیر
تصویر کندیر
خردرشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فندیر
تصویر فندیر
فندیره پاره، توده خرما، سنگ برجسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندیر
تصویر بندیر
دف زنگی دفی که دارای جلاجل باشد
فرهنگ لغت هوشیار
پنیر
فرهنگ گویش مازندرانی
تنور
فرهنگ گویش مازندرانی