جدول جو
جدول جو

معنی حندمه - جستجوی لغت در جدول جو

حندمه(حَ دَ مَ)
یکی حندم و آن درختی است. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). رجوع به حندم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بندمه
تصویر بندمه
تکمه، گوی گریبان، بندیمه، بندنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گندمه
تصویر گندمه
زگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد
سگیل، وردان، واروک، واژو، بالو، تاشکل، آزخ، زخ، زوخ، آژخ، ژخ، ثؤلول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اندمه
تصویر اندمه
یادآوری اندوه های گذشته، با خود درد دل کردن، شرح و بیان وقایع و سرگذشت های ناگوار
فرهنگ فارسی عمید
(حَ دَ مَ)
لجاج و ستیزه در کار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ دِ مَ / حُ دَ مَ)
دیگ زود بجوش آینده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ)
درختی است که بیخ های آن سرخ باشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). یکی آن حندمه است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ نَ مَ)
بومه. (اقرب الموارد) (محیط المحیط). و در بعض نسخ قاموس نومه آمده با نون و این غلط است. جمع واژۀ حنم. (از محیط المحیط). مؤلف منتهی الارب و ناظم الاطباء و پاره ای دیگر از لغت نامه ها آنرا نومه گرفته و به خواب ترجمه کرده اند
لغت نامه دهخدا
(سِ فَ)
گرهی باشد سخت، و آن از بدن آدمی برمی آید، و عربان ثؤلول می گویند و فارسیان اژخ. (برهان) (آنندراج). آزخ. آژخ. زخ. ژخ. بالو. وارو. پالو. زگیل. سگیل. گوک: ثؤلول را به شهر من (یعنی گرگان) گندمه گویند و اندربعضی شهرهای خراسان ازخ گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و اگر اندر مرهمها کنند (بان را) آماسهای سخت و گندمه را نافع بود... و کلف و گندمه را زود ببرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، یک قسم دانه ای عاری از پوست. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس). گندم خردکرده که در شوربا و هریسه کنند. (فرهنگ شعوری ج 2 ص 306)
در اصطلاح علمی، میوه هایی است که پوستۀ درونی آن بر روی دانه چسبیده و پوستۀ خارجی نیز نازک است مانند گندم و جو. گاهی اطراف آن پرده ای دارد مانند نارون و گاهی دو گندمۀ بالدار به هم چسبیده اند مانند افرا. این نوع میوه ها را جزو میوه های ناشکوفا به حساب می آورند، زیرا که خودشان باز نمی شوند. (از گیاه شناسی حسین گل گلاب ص 187 و 188)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ مَ)
کوهی است بمکه. (منتهی الارب).
- یوم الخندمه، یوم الفتح. (از مجمع الامثال میدانی). رجوع به یوم الفتح شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ مَ / مِ)
یاد آوردن بود غم گذشته را چون شوق. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 495). بیاد آوردن غمهای گذشته. (از برهان قاطع) (از سروری) (از رشیدی) (از فرهنگ اوبهی) (از انجمن آرا) (از صحاح الفرس) (از آنندراج). یادآوری غمهای گذشته. (ناظم الاطباء). به اصطلاح امروزی درد دل گفتن. (از یادداشت مؤلف) :
بهترین یاران و نزدیکان همه
نزداو دارم همیشه اندمه.
رودکی. (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 495 و احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1092)
لغت نامه دهخدا
(حَ تَ مَ)
یکی حنتم، ابر سیاه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به حنتم شود
لغت نامه دهخدا
(حُ دُ رَ)
سیاهی چشم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). رجوع به حندر شود
لغت نامه دهخدا
(حِ دِ سَ)
شب تاریک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به حندس شود
لغت نامه دهخدا
(بَ دِ مَ / مِ)
تکمه. گوی گریبان. (برهان) (آنندراج) (رشیدی) (ناظم الاطباء). بندیمه. بندنه. بندینه. تکمه. گوی گریبان. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به بندیمه و بندنه و بندینه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ مَ)
آتش، آواز آتش افروخته، آواز شکم، آواز شکم مار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بندمه
تصویر بندمه
تکمه گوی گریبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنمه
تصویر حنمه
خواب
فرهنگ لغت هوشیار
گرهی است سخت که از عضوی از اعضای آدمی بر آید آژخ ازخ ثولول زگیل: ثولول را به شهر من (گرگان) گندمه گویند و اندر بعضی شهر های خراسان ازخ گویند، گندم خرد کرده که در شوربا و هریسه کنند، میوه ای که پوسته درونی آن بر روی دانه چسبیده و پوسته خارجی نیز نازک است مانند گندم و جو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گندمه
تصویر گندمه
((گَ دُ مِ))
زگیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بندمه
تصویر بندمه
((بَ دِ مِ))
بندیمه، تکمه، گوی گریبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اندمه
تصویر اندمه
((اَ دَ مَ))
اندوهه، شرح و بیان سرگذشت ها و حوادث ناگوار
فرهنگ فارسی معین
فرد لاابالی و بی قید، بی بند و بار
فرهنگ گویش مازندرانی
زگیل
فرهنگ گویش مازندرانی