جدول جو
جدول جو

معنی حنجد - جستجوی لغت در جدول جو

حنجد
(حُ جُ)
ریگ تودۀ دراز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سنجد
تصویر سنجد
درختی کوتاه و خاردار با برگ های شبیه برگ بید، گل های خوشه ای سفید و خوشبو، میوه ای کوچک با پوست سرخ رنگ و مغز سفید و آردمانند شیرین که یک هستۀ دراز سخت دارد، چوب دانه، پستانک، پستنک
سنجد تلخ: در علم زیست شناسی درختی با گل های بنفش معطر و میوۀ بیضی شکل و آب دار و سمی که در نواحی شمال ایران و اطراف تهران می روید. پوست و ریشه و برگ و میوۀ خشک آن در طب به عنوان مسهل و ضد کرم به کار می رود، شل سنجد، زیتون تلخ، شیطان زیتون، آزاددرخت، آزادرخت
سنجد گرگان: در علم زیست شناسی عناب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنجد
تصویر کنجد
دانۀ روغنی کوچکی که از آن روغن گرفته می شود، گیاه یک سالۀ این دانه با گل های سفید یا قرمز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نجد
تصویر نجد
زمین وسیع و بلند، سرزمین بلند
فرهنگ فارسی عمید
(حَ جَ)
دوایی است که آنرا سرخ مرد گویند و بعربی عصی الراعی خوانند. (آنندراج) (برهان) (ناظم الاطباء) ، حلق و گلو. (غیاث). حلقوم. (ناظم الاطباء) (غیاث از منتخب). نای گلو. (آنندراج) (مهذب الاسماء). ج، حناجر:
دشمن ز دو پستان اجل شیر بدوشد
بگذاردحنجر بدم خنجر پیکار.
منوچهری.
زمین محراب داوود است از بس سبزه پنداری
گشاده مرغکان بر شاخ چون داوود حنجرها.
منوچهری.
اول برفق دانه فشانند پیش مرغ
چون صید شد بقهر ببرند حنجرش.
خاقانی.
رجوع به حنجره شود، آوازی که از حلق برآید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حُ نُ)
آب ها که ریگ فروخورده باشد و چون ریگ یک سو کنند، آب پیدا شود. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). حنود، یکی آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). چاهها. (اقرب الموارد).
- عین حند، چشمه ای که آب آن منقطع نگردد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ جِ)
به سوی نجد درآینده و در شهرهای نجد شونده. ج، مناجد و مناجید. (ناظم الاطباء). به نجد درآینده. مقابل متهم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : امتهمون انتم ام منجدون. (معجم البلدان ج 6 ص 156، یادداشت ایضاً) ، یاری دهنده. رجوع به انجاد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ نَجْ جَ)
آزموده و آزمایش دیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آراسته. (ناظم الاطباء). مزین. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَجْ جِ)
خانه آرای. (مهذب الاسماء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آزمایش کننده روزگار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تنجید شود
لغت نامه دهخدا
(مِ جَ)
رسن خرد، کذا فی الأکثر وفی بعض النسخ جبیل. (منتهی الارب). رسن خرد و یا کوه کوچک خرد. (ناظم الاطباء). کوه کوچک. (اقرب الموارد) ، حمایل مرصع به نگینها از مروارید وزر با قرمفل در عرض یک وجب که بیاویزند آن را از گردن تا زیر پستان بر موضع نجاد. ج، مناجد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سِ جِ)
درختی است از تیره سنجدها که نزدیک به تیره زیتونیان میباشد. درختی است کوتاه و پرخار و برگهایش شبیه برگ بید و گلهایش خوشۀ سفید یا زرد و بسیار خوشبو است. میوه اش فندقه و دارای میان بر خوراکی و آردی نسبتاً شیرین است. درخت سنجد در ایران خودرو است و چون میوه اش مطبوع است و در اکثر باغها آنرا کشت میدهند میوه های با پوست قرمز یا زرد نسبتاً درشت و مأکول از آن حاصل میکنند. درون میوۀ سنجد هستۀ درازی شبیه هسته خرما موجود است، بل، ضرع الکلبه زقوم، بستانک، غبیده، بادام نقد، چوب دانه، سرین چک. (فرهنگ فارسی معین). میوه ای است شبیه به عناب. (فرهنگ رشیدی). غبیراء. (السامی) (بحر الجواهر) (تحفۀ حکیم مؤمن) :
چو شب کرد بر آفتاب انجمن
کدوی می و سنجد آورد زن.
فردوسی.
فضل طبر خون نیافت سنجد هرگز
گرچه بدیدن چون سنجد است طبرخون.
ناصرخسرو.
آبی و امرود و آلچه بتازی زعرور گویند و خرمای قسب و سنجد که غبیرا گویند... طبع را خشک کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
یک کنجدش نگنجد در سینه گنج ثوران
یک سنجدش نسنجد در دیده ملک بربر.
خاقانی.
میوه بر میوه سیب و سنجد و نار
چو طبر خون دلی طبرزدوار.
نظامی.
اگر مزرعۀ دنیا را با قطاع به سگ داری دهد در چشم مکرمت او آن وزن سنجدی نسنجد. (المضاف الی بدایع الازمان).
- سنجد تلخ، درختی است از تیره سماقیان که دارای گلهای بنفش و معطر میباشد و میوۀ آن دارای پوست سمی است. منشاءاین درخت را نواحی شرقی هندوستان و ایران ذکر کرده اند. ولی امروز اکثر نقاط آسیا و جنوب اروپا و شمال آفریقا فراوان میروید. میوه اش شفت و آبدار است. پوست ریشه و برگ و میوۀ درخت مذکور را در تداوی بعنوان رفع کرم مصرف مینمایند، بعلاوه دارای خاصیت مسهلی نیز میباشد. (فرهنگ فارسی معین). این درخت ندرتاً در جنگلهای طالش، ولی در فلاتهای جنوبی البرز فراوان است و در کرج و گچسر آن را کام نامند. کهام. کاآم. زیتون تلخ. درخت زیتون تلخ. شال پستانه. شال زیتون. شال سنجد. آزاد درخت. آزارخت. (گل گلاب). آزاده رخت. زن زلخت. ورجوع به زن زلخت شود. (فرهنگ فارسی معین). قیقب. شوک القصارین.
- سنجد آردک.
- سنجد تلخه، کثات.
- سنجد جیلان، سنجدگیلان. عناب. سنجد گرگانی.
- سنجد خراسانی، عناب.
- سنجد رازی. (شعوری ج 2 ص 100).
- سنجد صحرایی، کام. (فرهنگ فارسی معین).
- سنجد کرجی، بلغت اصفهانی بار درخت نیم است.
- سنجد کلاغی، غبیرا.
- سنجد گرجی، کنار. سدر. (فرهنگ فارسی معین).
- سنجد گرگان، عناب. (از فرهنگ فارسی معین) :
سنجد گرگان بدو نیمه شده
نقطه بسرمه بر یک یک زده.
رودکی.
- سنجد گرگانی، جیلان. غبیرا. چیلان. (صحاح الفرس). پستانک. پستنک.
- سنجد هندی، ثمر مولوسری است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(سِ جِ)
دهی است از دهستان قوش خانه بخش باجگیران شهرستان قوچان. دارای 491 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت، مالداری، جوال بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کُ جِ / جَ)
تخمی است معروف که از آن روغن گیرند بهندی آنر تل گویند. (آنندراج) (غیاث). سمسم. (منتهی الارب). اسم فارسی سمسم است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه). جلجلان. سمسم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گیاهی است از ردۀ دولپه ایهای پیوسته گلبرگ که سردستۀ تیره کنجدها می باشد. این گیاه یک ساله است و ارتفاعش بالغ بر یک متر است. قسمت فوقانی ساقه اش پوشیده از کرک می باشد ولی قسمتهای تحتانی آن عاری از کرک است. برگهایش در قسمت قاعده به طور متناوب و در قسمتهای انتهایی ساقه به طور متقابل قرار گرفته، پهنک برگها بیضوی و دراز و نوک تیز است و در قسمت قاعده ساقه پهن تر از قسمت انتهایی است. گلهای آن که به طور منفرد در کنارۀ برگهای قسمت انتهایی ساقه قرار دارد، شامل قطعات پنج تایی پیوسته به هم می باشد ولی تعداد پرچمها چهار عدد است. میوه اش کپسولی و محتوی دانه های مسطح و بیضوی است. دانه های کنجدبه سبب دارا بودن مواد روغن قابل استخراج، تنها قسمت مورد استفادۀ گیاه است. سمسم. جلجلان. (فرهنگ فارسی معین). گیاهی است یک ساله و پیوسته گلبرگ که در تمام ادوار کهن برای بدست آوردن روغن از دانۀ آن در آسیای استوایی کشت می شده است. (از لاروس) :
کنجدی گر دهد ترا گردون
دبه ای بنددت سبک بر کون.
سنایی.
یک کنجدش نگنجد در سینه گنج توران
یک سنجدش نسنجد در دیده ملک بربر.
خاقانی.
همان کنجد ناشمرده فشاند
کزین بیش خواهم سپه بر تو راند.
نظامی.
فروریخت کنجد به صحن سرای
طلب کرد مرغان کنجدربای.
نظامی.
اگر لشکر از کنجد انگیخت شاه
مرا مرغ کنجدخور آمد سپاه.
نظامی.
روزها باید که تا یک مشت کنجد زیر سنگ
ارده در خرما شود یا روغن اندر حلقچی.
بسحاق اطعمه
لغت نامه دهخدا
(عَ جَ / عَجُ / عُ جُ)
مویز، و یا نوعی از آن، و یا مویز سیاه، یا هیچکاره ترین آن. (منتهی الارب) (آنندراج). مویز و یا نوعی از مویز، و مویز سیاه و یا پست ترین مویزها. (ناظم الاطباء). دانۀ مویز را گویند که انگور خشک شده باشد و بعربی عجم الزبیب خوانند. (برهان) ، دانۀ انگور. (از اقرب الموارد) ، فرفیون که گیاهی است. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به فرفیون شود
لغت نامه دهخدا
(تَ مُ)
بلند شدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سوگندان مغلظ یاد کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حُ جُ)
خشک از هر چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ / حِ جِ / حُ جُ)
حنجفه. سرسرین که نزدیک حجبه است. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). رأس الورک ممایلی الحجبه. (اقرب الموارد). طرف حرقفۀ ورک
لغت نامه دهخدا
(حُ دُ)
ریگ پاکیزۀ نیکو که نباتهای هر قسم رویاند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، ریگ تودۀ دراز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، ریگ تودۀ خرد. (ناظم الاطباء). ج، حنادج. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به حنادج شود
لغت نامه دهخدا
(اَ جُ)
جمع واژۀ نجد، زمینهای بلند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) ، شکسته گردیدن استخوان. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). انکسار عظم. شکسته شدن استخوان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
چاه و جمع آن حند است. (اقرب الموارد). رجوع به حند شود
لغت نامه دهخدا
(حِ)
دل و میانۀ هر چیزی. (بحر الجواهر). ریشه. (ناظم الاطباء). اصل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : رجع فلان الی حنجه و بنجه، ای رجع الی اصله. (اقرب الموارد). ج، حناج. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
حنجره. (اقرب الموارد). نای گلو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، قاروره ای است دراز که در آن ذرور نگاه دارند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، آوندی است مانند ثلۀ خرد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). آوندی مانند ثلۀ خزف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حِ جِ)
زن سطبر بی شرم بسیارفریاد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). زن ستبر بی شرم بسیارفریاد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حُ جُ)
ددی است. (منتهی الارب) (آنندراج). نوعی از حیوانات درندۀ وحشی. (اقرب الموارد). حیوان وحشی خاصه شیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مجرای غذا بین دهان و معده خشکنای حلق گلو حنجره، جمع حلاقم حلاقیم سر خمرز از گیاهان، خرخره خشکنای سبدک سبد کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنجد
تصویر کنجد
تخمی است معروف که از آن روغن گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنجد
تصویر عنجد
مویز سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجد
تصویر نجد
زمینی بر بالا، فراز، زمین بلند
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است از تیره سنجدها که نزدیک به تیره زیتونیان میباشد. درختی است کوتاه و پر خار و برگهاش شبیه برگ بید و گلهایش خوشه یی سفید یا زرد و بسیار خوشبوست. میوه اش فندقه و دارای میانبر خوراکی و آردی نسبتا شیرین است. درخت سنجد در ایران خودروست و چون میوه اش مطبوع است در اکثر باغها آنرا کشت میدهند و میوه های با پوست قرمز یا زرد نسبتا درشت ماکول از آن حاصل میکنند. درون میوه سنجد هسته درازی شبیه هسته خرما موجود است بل ضرع الکلبه زقوم پستانک غبیده بادام نقد چوب دانه سرین کوچک. یا سنجد تلخ. درختی است از تیره سماقیان که داری گلهای بنفش و معطر میباشد و میوه آن دارای پوست سمی است. منشا این درخت را نواحی شرقی هندوستان و ایران ذکر کرده اند ولی امروز در اکثر نقاط آسیا و جنوب اروپا و شمال افریقا فراوان میروید. میوه اش شفت و آبدار است. پوست ریشه و برگ و میوه درخت مذکور را در تداوی به عنوان دفع کرم مصرف مینماید. به علاوه دارای خاصیت مسهلی نیز میباشد زیتون تلخ درخت زیتون تلخ شال پستانه شال زیتون شال سمجد آزاد درخت آزادرخت آزاده درخت زن زلخت قیقب. یا سنجد صحرایی. کام. یا سنجد گرجی. کنار. یا سنجد گرگان. عناب
فرهنگ لغت هوشیار
((کُ جِ))
از گیاهان دو لپه ای روغنی است که از دانه آن روغن گرفته می شود و در صنایع مختلف از جمله صابون سازی مصرف می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نجد
تصویر نجد
((نَ))
زمین بلند و وسیع، قسمتی از خاک عربستان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سنجد
تصویر سنجد
((سِ جِ))
درختی است کوتاه و پر خار، برگ هایش شبیه برگ بید و گل هایش خوشه ای سفید یا زرد، میوه اش کمی بزرگتر از فندق با پوسته قرمز رنگ و نازک و آردش نسبتاً شیرین است. بل، ضرع الکلیه، زقوم، پستانک، غبیده نیز نامیده می شود
فرهنگ فارسی معین
اگر بیند که سنجد از درخت جمع میکرد، دلیل کند از مردی بدخوی مال به دست آورد. اگر دید که سنجد می خورد، دلیل که مال بر عیال نفقه کند. جابر مغربی
سنجد درخواب، مال بود که به رنج به دست آورد. اگر بیند که سنجد را بخرید یا کسی بدو داد، دلیل است مال حلال به دست آورد. محمد بن سیرین
دیدن سنجد به خواب بر سه وجه است. اول: مال حاصل کردن. دوم: مال به دست آوردن. سوم: منفعت از مردی ناسازگار.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
دیدن کنجد درخواب، مالی حلال بود که هر روز زیاده شود. اگر بیند کنجد بسیار داشت، دلیل که به قدر آن مال حاصل کند. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب
سنجد
فرهنگ گویش مازندرانی