جدول جو
جدول جو

معنی حنثل - جستجوی لغت در جدول جو

حنثل(حَ ثَ)
خنثل. ضعیف. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
حنثل
ناتوان
تصویری از حنثل
تصویر حنثل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حنبل
تصویر حنبل
پوستین کهنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حنث
تصویر حنث
گناه، بزه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حنظل
تصویر حنظل
میوه ای گرد و به اندازۀ پرتقال با طعم بسیار تلخ که مصرف دارویی دارد، پژند، پهنور، پهی، شرنگ، فنگ، کرنج، کبست، گبست، کبستو، خربزۀ ابوجهل، هندوانۀ ابوجهل، ابوجهل، حنظله، علقم
فرهنگ فارسی عمید
(عَ هََ)
گوشت پاره پاره کرده در دیگ انداختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، زره افکندن از کسی. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). زره جدا کردن از کسی. (از اقرب الموارد). انداختن بر کسی زره او را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خاک از چاه بیرون آوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از مهذب الاسما). گل از چاه بیرون آوردن. لاروبی کردن چاه، به درآوردن آنچه از زاد درانبان است. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تیر از تیردان بیرون آوردن و پراکندن آن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، سرگین انداختن اسب. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). سرگین انداختن اسب و ستور سم دار. (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ)
قصیر و کوتاه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ ثَ)
حفره نثل، چاه کنده شده. (ناظم الاطباء). محفور. (اقرب الموارد). کندیده. (از منتهی الارب) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
لاغر و باریک اندام. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ ثَ)
اسب بسیار سرگین انداز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ ثَ)
نام وادی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ ثَ)
ضعیف، زن کلان شکم مسترخی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(حُ تَ)
نجات و رهایی و چاره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به حنتال شود
لغت نامه دهخدا
(حَ ثَ)
حنثری. مرد احمق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حُ جُ)
ددی است. (منتهی الارب) (آنندراج). نوعی از حیوانات درندۀ وحشی. (اقرب الموارد). حیوان وحشی خاصه شیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حِ جِ)
زن سطبر بی شرم بسیارفریاد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). زن ستبر بی شرم بسیارفریاد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ ضَ)
غدیر خرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَمْ بَ)
احمد بن محمد بن حنبل، مکنی به ابوعبدالله. امام محدثان است. (منتهی الارب). احمد بن محمد بن حنبل بن اسد بن ادریس بن عبدالله بن حیان بن انس بن قاسطبن مازن بن شیبان بن ذهل بن ثعلبه بن عکایه بن بکر بن وائل الشیبانی المروزی. امام السنه. تولد وی به سال 164 هجری قمری و وفات او بسال 224 هجری قمری اتفاق افتاد. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به احمد حنبل شود
لغت نامه دهخدا
(حَمْ بَ)
مردکوتاه بالا، کلان شکم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کوتاه بالای شکم بزرگ. (اقرب الموارد) ، فربۀ پرگوشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پوستین یا پوستین کهنه، موزۀ کهنه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). الخف الخلق. (اقرب الموارد) ، دریا. (منتهی الارب). بحر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حُمْ بُ)
شکوفۀ مغیلان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، لوبیاء. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). قسمی از لوبیاء. (ناظم الاطباء) ، بار درخت غاف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ ظَ)
ثمر گیاهی است بقدر خربوزۀ خرد در نهایت تلخی که آنرا خربوزۀ ابوجهل گویند و آنچه بر درخت منحصر بیکی باشد از جملۀ سموم قتاله است، بدان جهت که تمامی قوه سمیه درخت در آن مجتمع میشود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). حنظله، یکی از آن. (از منتهی الارب). خربوزۀ تلخ و مستعمل زرد اوست. (منتهی الارب). هندوانۀ ابوجهل. قثاءالحمار. لوفا. (یادداشت مرحوم دهخدا). هندوانۀ تلخ. (تحفۀ حکیم مؤمن). کوسته. (یادداشت مرحوم دهخدا از تاج المصادر بیهقی). کبست. کبسته. (مفاتیح خوارزمی) :
نعمت و شدت او از پس یکدیگر
حنظلش با شکر و با گل خار آید.
ناصرخسرو.
بیرشوه تلخ و بیمزه چون زهر و حنظلند
با رشوه خوب و شیرین چون مغز و شکرند.
ناصرخسرو.
دو رخ چون جوز هندی ریشه ریشه
چو حنظل هر یکی زهری بشیشه.
نظامی.
اگر حنظل خوری از دست خوشخوی
به از شیرینی از دست ترش روی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(حَ کَ)
حناکل. ناکس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). لئیم. (اقرب الموارد) ، کوتاه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، درشت و سطبر. (منتهی الارب). درشت و ستبر. (ناظم الاطباء). مردی کوتاه و فرومایه. (مهذب الاسماء). ج، حناکل. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حنبل
تصویر حنبل
مرد کوتاه قد و بزرگ شکم، پوستین
فرهنگ لغت هوشیار
سوگند شکستن، بزهمندی، پزامش (بلوغ)، هده گرایی، بیهده گرایی (هده حق و بیهده باطل) سوگند شکستن، بزه مندی، گناه بزه اثم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنثر
تصویر حنثر
کانا کودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حندل
تصویر حندل
کوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
کبست گهت پر برف دشت و گاه پر مار - نبات او کبست و آب او قار بژند نه کرباس باشد به سان پرند - نه همرنگ گلنار باشد بژند (شاهنامه) از گیاهان تلخک پهبور شرنگ هندوانه ابو جهل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنبل
تصویر حنبل
((حَ بَ))
مرد کوتاه قد بزرگ شکم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حنظل
تصویر حنظل
((حَ ظَ))
هندوانه ابوجهل، میوه ای است به شکل هندوانه، کوچکتر از نارنج با رنگی زرد و طمعی بسیار تلخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حنث
تصویر حنث
((حِ))
گناه، بزه
فرهنگ فارسی معین
تلخک، هندوانه ابوجهل
فرهنگ واژه مترادف متضاد