یکی از شعرای هندوستان و استاد اورنگ زیب عالمگیر بود و در سال 1216 هجری قمری درگذشت. از اوست: جای آرام کو در این گلشن ثمرآسا رسیدم و رفتم. (قاموس الاعلام)
یکی از شعرای هندوستان و استاد اورنگ زیب عالمگیر بود و در سال 1216 هجری قمری درگذشت. از اوست: جای آرام کو در این گلشن ثمرآسا رسیدم و رفتم. (قاموس الاعلام)
یکی از مشاهیر علمای هندوستانست. در علم تصوف اثری موسوم به طوالع الشموس نگاشته و آثار دیگری نیز دارد. در 695 هجری درگذشته است. مدفن او در دهلی در مقبرۀ قطب شاه است. (قاموس الاعلام ترکی)
یکی از مشاهیر علمای هندوستانست. در علم تصوف اثری موسوم به طوالع الشموس نگاشته و آثار دیگری نیز دارد. در 695 هجری درگذشته است. مدفن او در دهلی در مقبرۀ قطب شاه است. (قاموس الاعلام ترکی)
عمر بن محمود بلخی قاضی القضاه، مکنی به ابوبکر. صاحب مقامات و صاحب ذیل کرامات. در مسند قضا چون شریح و ایاس و در نظم و نثر صابی و بونواس. لفظ او چون راحی که بریحان مطیب گشته بود یا شمولی که بر مهب شمال نهاده باشد. اشارات او مقبول و عبارات او منقول. در فقه و اصول و نظر بی نظیر و در دقایق رموز فضلیات ناقد بصیر وچند رسایل را وسایل حصول مقاصد خود ساخته است و هر یک در متانت بمثابتی است که آب طراوت سحر برده است وبازار حلاوت عسل را به دست کساد سپرده. یکی از آنجمله مقامات است و دیگر وسیلهالعفاه الی اکفی الکفاه و دیگر حنین المستجیر الی حضره المجیر و دیگر روضهالرضا فی مدح ابی الرضا و دیگر قدح المغنی فی مدح المعنی ورسالهالاستغاثه الی الاخوان الثلثه و منیه الراجی فی جوهر الناجی و در هر یکی داد فضل بداده است و برهان هنر فرانموده و اگرچه در سخن مراعات جانب سجع کرده، چنانکه اهوازی در نثر تازی و امام رشیدالدین وطواط در ترسل. اما جائی که در سخن از حد تکلف میگذرد، لطافتی دارد بغایت. و اشعار او بغایت لطیف است. این قصیده در مدح رضی الدین شرف الملک ابوالرضا فضل اﷲ گوید: تا از ستیزه مشک بگلنار برنهاد عشق رخش بهر دل و جان خار برنهاد تیر بلا بدیدۀ ابدال درنشاند بارگران بسینۀ احرار برنهاد دل را گذاشت در ستم دست و پای عشق پس جرم خود به بخت نگونسار برنهاد صبر از دلم بغمزۀ غماز درربود و آنگه گنه بطرۀ طرار برنهاد جانم جفاش ز آتش غم جست وانگهی چون درگرفت آتش بس خاربرنهاد بس تایب شراب کزان چشم پرخمار دیده بخاک حضرت خمار برنهاد بر روی خلق تا در اقبال باز کرد درهای فتنه را همه مسمار برنهاد تا شد سرای ضرب بزرگی بنام او نقش کرم بگوشۀ دینار برنهاد آزاده وار همت و خلق (و) طبیعتش نام وفا بعالم غدار برنهاد ای سروری که عقد گهرهای لفظ تو اسم حسد بلؤلؤ شهوار برنهاد. و در واقعۀ سلطان سعید سنجر بر در سمرقند در حوالی نخشب و انهزام حشم او از خطائیان گفته است: حکیم کوشککی را بخواب دیدم دوش زبان گشاده بمدح مبارزان سپاه ز راه طعنه و طنز و تماخره میگفت خهی گزارده هر یک حقوق نعمت شاه فسوس زیر رکاب شما کمیت و سمند دریغ بر بروفرق شما قبا و کلاه ز پیش کافر کفران نعمت آورده گریختید چو از پیش توبه خیل گناه ندیده گرد سپاه سیاه پوش هنوز که گشت صبح سپید شما چو شام سیاه ز بس تعجب کفار جمله میگفتند زهی جماعت غز لااله الااﷲ. (لباب الالباب ج 1 ص 168)
عمر بن محمود بلخی قاضی القضاه، مکنی به ابوبکر. صاحب مقامات و صاحب ذیل کرامات. در مسند قضا چون شریح و ایاس و در نظم و نثر صابی و بونواس. لفظ او چون راحی که بریحان مطیب گشته بود یا شمولی که بر مهب شمال نهاده باشد. اشارات او مقبول و عبارات او منقول. در فقه و اصول و نظر بی نظیر و در دقایق رموز فضلیات ناقد بصیر وچند رسایل را وسایل حصول مقاصد خود ساخته است و هر یک در متانت بمثابتی است که آب طراوت سحر برده است وبازار حلاوت عسل را به دست کساد سپرده. یکی از آنجمله مقامات است و دیگر وسیلهالعفاه الی اکفی الکفاه و دیگر حنین المستجیر الی حضره المجیر و دیگر روضهالرضا فی مدح ابی الرضا و دیگر قدح المغنی فی مدح المعنی ورسالهالاستغاثه الی الاخوان الثلثه و منیه الراجی فی جوهر الناجی و در هر یکی داد فضل بداده است و برهان هنر فرانموده و اگرچه در سخن مراعات جانب سجع کرده، چنانکه اهوازی در نثر تازی و امام رشیدالدین وطواط در ترسل. اما جائی که در سخن از حد تکلف میگذرد، لطافتی دارد بغایت. و اشعار او بغایت لطیف است. این قصیده در مدح رضی الدین شرف الملک ابوالرضا فضل اﷲ گوید: تا از ستیزه مشک بگلنار برنهاد عشق رخش بهر دل و جان خار برنهاد تیر بلا بدیدۀ ابدال درنشاند بارگران بسینۀ احرار برنهاد دل را گذاشت در ستم دست و پای عشق پس جرم خود به بخت نگونسار برنهاد صبر از دلم بغمزۀ غماز درربود و آنگه گنه بطرۀ طرار برنهاد جانم جفاش ز آتش غم جست وانگهی چون درگرفت آتش بس خاربرنهاد بس تایب شراب کزان چشم پرخمار دیده بخاک حضرت خمار برنهاد بر روی خلق تا در اقبال باز کرد درهای فتنه را همه مسمار برنهاد تا شد سرای ضرب بزرگی بنام او نقش کرم بگوشۀ دینار برنهاد آزاده وار همت و خلق (و) طبیعتش نام وفا بعالم غدار برنهاد ای سروری که عقد گهرهای لفظ تو اسم حسد بلؤلؤ شهوار برنهاد. و در واقعۀ سلطان سعید سنجر بر در سمرقند در حوالی نخشب و انهزام حشم او از خطائیان گفته است: حکیم کوشککی را بخواب دیدم دوش زبان گشاده بمدح مبارزان سپاه ز راه طعنه و طنز و تماخره میگفت خهی گزارده هر یک حقوق نعمت شاه فسوس زیر رکاب شما کمیت و سمند دریغ بر بروفرق شما قبا و کلاه ز پیش کافر کفران نعمت آورده گریختید چو از پیش توبه خیل گناه ندیده گرد سپاه سیاه پوش هنوز که گشت صبح سپید شما چو شام سیاه ز بس تعجب کفار جمله میگفتند زهی جماعت غز لااله الااﷲ. (لباب الالباب ج 1 ص 168)
ابن الحسین المستوفی الکشائی ملقب به امیر حمیدالدین. عوفی در لباب الالباب (ج 1 صص 108- 109) آرد: حمید مستوفی که هر فاضلی که سخن او مستوفی بشنیدی مست وفاء او شدی، عارض نیسانی چون بعقود منظوم آن مستوفی ناظر گشتی از حیاء حیاء خود در عرق غرق شدی. در آن وقت که روضۀ جلال شمس الملک امیرناصر بشکفتن گل فرزندی ناضر شد حمیدالدین بر سبیل تهنیت این ابیات بخدمت او آورد: ز شاخ طوبی رفعت گلی ببار آمد خزان دولت اسلام را بهار آمد یگانه دری از بحر ذات شمس الملک بفضل باری در سلک اختیار آمد جمال طلعت خورشید زندگانی شد طراز جامۀاقبال روزگار آمد همه خلف را تاج سر جلالت شد همه سلف را فهرست افتخار آمد گل پیاده مدانش که از کمال شرف کمیت سرکش اقبال را سوار آمد سرش بقدر اگر بر فلک رسد شاید که رفع قاعده عمرش استوار آمد چو بخت چهرۀ خوبش بدید گفت مگر جمال یوسف مصری بتخت بار آمد خجسته باد و مبارک قدوم میمونش بدانکه بهجت او ملک را مدار آمد سپهر دولت و دین، شمس مملکت ناصر که نور رأیش خورشید را شعارآمد بچشم همت اگر در سحاب کرد نظر قطار فیضش چون در شاهوار آمد برزم تیغش برق شهاب صولت شد ببزم کفّش ابر ستاره بار آمد خیال رمحش یک روز در مصاف بدید سپهر سرکش توسن بزینهار آمد دماع ف تنه بیدار را مهابت او بخاصیت عوض تخم کوکنار آمد حسام فتحش در ضربت اعادی ملک بمرتبت بدل بأس ذوالفقار آمد
ابن الحسین المستوفی الکشائی ملقب به امیر حمیدالدین. عوفی در لباب الالباب (ج 1 صص 108- 109) آرد: حمید مستوفی که هر فاضلی که سخن او مستوفی بشنیدی مست وفاء او شدی، عارض نیسانی چون بعقود منظوم آن مستوفی ناظر گشتی از حیاء حیاء خود در عرق غرق شدی. در آن وقت که روضۀ جلال شمس الملک امیرناصر بشکفتن گل فرزندی ناضر شد حمیدالدین بر سبیل تهنیت این ابیات بخدمت او آورد: ز شاخ طوبی رفعت گلی ببار آمد خزان دولت اسلام را بهار آمد یگانه دری از بحر ذات شمس الملک بفضل باری در سلک اختیار آمد جمال طلعت خورشید زندگانی شد طراز جامۀاقبال روزگار آمد همه خلف را تاج سر جلالت شد همه سلف را فهرست افتخار آمد گل پیاده مدانش که از کمال شرف کمیت سرکش اقبال را سوار آمد سرش بقدر اگر بر فلک رسد شاید که رفع قاعده عمرش استوار آمد چو بخت چهرۀ خوبش بدید گفت مگر جمال یوسف مصری بتخت بار آمد خجسته باد و مبارک قدوم میمونش بدانکه بهجت او ملک را مدار آمد سپهر دولت و دین، شمس مملکت ناصر که نور رأیش خورشید را شعارآمد بچشم همت اگر در سحاب کرد نظر قطار فیضش چون در شاهوار آمد برزم تیغش برق شهاب صولت شد ببزم کفّش ابر ستاره بار آمد خیال رمحش یک روز در مصاف بدید سپهر سرکش توسن بزینهار آمد دماع ف تنه بیدار را مهابت او بخاصیت عوض تخم کوکنار آمد حسام فتحش در ضربت اعادی ملک بمرتبت بدل بأس ذوالفقار آمد
مستوفی. از اماثل و اعیان ماوراءالنهر بود. بفنون فضایل وضروب شمایل از اقران ممتاز و میان او و استاد سوزنی مشاعراتست. حمیدالدین را شعریست عذب در صفت پیری: موئی که جوانی بشبه بنگارید پیری شبه برد و در برو بگمارید گر در ز شبه بهست چون بار آید از غم ز دریغ آن شبه مروارید. زین روی که دیدنش مرا بودی کیش سیر و ستهم چو آمدم پیری پیش در دیدن من کرا بود رغبت بیش من خود چو همی گریزم از دیدن خویش. جانا غم و سودای جهان نیست مرا وز عشق تو اندیشۀجان نیست مرا پیری است که بازار مرا بشکسته ست ورنی ز علا چیست که آن نیست مرا. ای عجب طرفه جوهریست شراب همه فرجام او نه چون آغاز هیچ آهستگی درو ننهاد غم سنگین بسالهای دراز ساعتی با پیاله صحبت داشت زو بیاموخت فاش کردن راز. چشم یار مرا خمار گرفت زآنک بدمست بود و کارشکن سینۀ او دو نار بار آورد تا کند شربت خمارشکن. (لباب الالباب ج 2 ص 208)
مستوفی. از اماثل و اعیان ماوراءالنهر بود. بفنون فضایل وضروب شمایل از اقران ممتاز و میان او و استاد سوزنی مشاعراتست. حمیدالدین را شعریست عذب در صفت پیری: موئی که جوانی بشبه بنگارید پیری شبه برد و در برو بگمارید گر در ز شبه بهست چون بار آید از غم ز دریغ آن شبه مروارید. زین روی که دیدنش مرا بودی کیش سیر و ستهم چو آمدم پیری پیش در دیدن من کرا بود رغبت بیش من خود چو همی گریزم از دیدن خویش. جانا غم و سودای جهان نیست مرا وز عشق تو اندیشۀجان نیست مرا پیری است که بازار مرا بشکسته ست ورنی ز علا چیست که آن نیست مرا. ای عجب طرفه جوهریست شراب همه فرجام او نه چون آغاز هیچ آهستگی درو ننهاد غم سنگین بسالهای دراز ساعتی با پیاله صحبت داشت زو بیاموخت فاش کردن راز. چشم یار مرا خمار گرفت زآنک بدمست بود و کارشکن سینۀ او دو نار بار آورد تا کند شربت خمارشکن. (لباب الالباب ج 2 ص 208)
تاج الشعراء که طبعی داشت چون آب و آتش و شعری چون بوستان جنان خوش. از بزرگی شنیدم که از او نقل کرده میگوید: بزرگوارا آنی که بی عنایت تو ز اهل فضل و هنر کس بنام و نان نرسد به پیش رأی رفیع تو بر زمین کس را حدیث رفعت خورشید آسمان نرسد بنزد طبع گهربار و کف زربخشت زمانه را سخن بحر و لاف کان نرسد بدان خدای که بی حکمت و ارادت او بدی و نیکی هرگز به انس و جان نرسد که هیچ دم نزند در هوای تو دل من کزان نسیم وفای توام بجان نرسد نیازمندی خدمت بغایتی برسید که وهم خلق دواسبه بگرد آن نرسد بدیگران چو خطاب تو میرسد هر وقت چرا بمن که نیم کم ز دیگران نرسد. (لباب الالباب ج 2 ص 533)
تاج الشعراء که طبعی داشت چون آب و آتش و شعری چون بوستان جنان خوش. از بزرگی شنیدم که از او نقل کرده میگوید: بزرگوارا آنی که بی عنایت تو ز اهل فضل و هنر کس بنام و نان نرسد به پیش رأی رفیع تو بر زمین کس را حدیث رفعت خورشید آسمان نرسد بنزد طبع گهربار و کف زربخشت زمانه را سخن بحر و لاف کان نرسد بدان خدای که بی حکمت و ارادت او بدی و نیکی هرگز به انس و جان نرسد که هیچ دم نزند در هوای تو دل من کزان نسیم وفای توام بجان نرسد نیازمندی خدمت بغایتی برسید که وهم خلق دواسبه بگرد آن نرسد بدیگران چو خطاب تو میرسد هر وقت چرا بمن که نیم کم ز دیگران نرسد. (لباب الالباب ج 2 ص 533)
قاضی حمیدالدین دهلوی، یکی از مشاهیر علمای قرن هشتم هجری است. شرحی بر هدایه نگاشته و آثار دیگری نیز دارد. وی در 764 هجری قمری وفات یافت. (قاموس الاعلام)
قاضی حمیدالدین دهلوی، یکی از مشاهیر علمای قرن هشتم هجری است. شرحی بر هدایه نگاشته و آثار دیگری نیز دارد. وی در 764 هجری قمری وفات یافت. (قاموس الاعلام)
احمد بن الحسین المستوفی الکشائی. معروف به حمید مستوفی که هر فاضلی که سخن او مستوفی ̍ بشنیدی مست وفای او شدی. عارض نیسانی چون بعقود منظوم آن مستوفی ناظر گشتی از حیاء خود در عرق غرق شدی. در آن وقت که روضۀ جلال شمس الملک امیر ناصر بشکفتن گل فرزندی ناضر شد حمیدالدین بر سبیل تهنیت این ابیات بخدمت او آورد: ز شاخ طوبی رفعت گلی ببار آمد خزان دولت اسلام را بهار آمد یگانه دری از بحر ذات شمس الملک بفضل باری در سلک اختیار آمد جمال طلعت خورشید زندگانی شد طراز جامۀ اقبال روزگار آمد همه خلف را تاج سر جلالت شد همه سلف را فهرست افتخار آمد گل پیاده مدانش که از کمال شرف کمیت سرکش اقبال را سوار آمد سرش بقدر اگر بر فلک رسد شاید که رفع قاعده عمرش استوار آمد چو بخت چهرۀ خوبش بدید گفت مگر جمال یوسف مصری بتخت بار آمد خجسته باد و مبارک قدوم میمونش بدانکه بهجت او ملک را مدار آمد سپهر دولت و دین شمس مملکت ناصر که نور رایش خورشید را شعار آمد بچشم همت اگر در سحاب کرد نظر قطار فیضش چون در شاهوار آمد برزم تیغش برق شهاب صولت شد ببزم کفش ابر ستاره بار آمد خیال رمحش یک روز در مصاف بدید سپهر سرکش توسن بزینهار آمد دماغ ف تنه بیدار را مهابت او بخاصیت عوض تخم کوکنار آمد حسام فتحش در ضربت اعادی ملک بمرتبت بدل باس ذوالفقار آمد. (لباب الالباب ج 1 صص 108 -109)
احمد بن الحسین المستوفی الکشائی. معروف به حمید مستوفی که هر فاضلی که سخن او مستوفی ̍ بشنیدی مست وفای او شدی. عارض نیسانی چون بعقود منظوم آن مستوفی ناظر گشتی از حیاء خود در عرق غرق شدی. در آن وقت که روضۀ جلال شمس الملک امیر ناصر بشکفتن گل فرزندی ناضر شد حمیدالدین بر سبیل تهنیت این ابیات بخدمت او آورد: ز شاخ طوبی رفعت گلی ببار آمد خزان دولت اسلام را بهار آمد یگانه دری از بحر ذات شمس الملک بفضل باری در سلک اختیار آمد جمال طلعت خورشید زندگانی شد طراز جامۀ اقبال روزگار آمد همه خلف را تاج سر جلالت شد همه سلف را فهرست افتخار آمد گل پیاده مدانش که از کمال شرف کمیت سرکش اقبال را سوار آمد سرش بقدر اگر بر فلک رسد شاید که رفع قاعده عمرش استوار آمد چو بخت چهرۀ خوبش بدید گفت مگر جمال یوسف مصری بتخت بار آمد خجسته باد و مبارک قدوم میمونش بدانکه بهجت او ملک را مدار آمد سپهر دولت و دین شمس مملکت ناصر که نور رایش خورشید را شعار آمد بچشم همت اگر در سحاب کرد نظر قطار فیضش چون در شاهوار آمد برزم تیغش برق شهاب صولت شد ببزم کفش ابر ستاره بار آمد خیال رمحش یک روز در مصاف بدید سپهر سرکش توسن بزینهار آمد دماغ ف تنه بیدار را مهابت او بخاصیت عوض تخم کوکنار آمد حسام فتحش در ضربت اعادی ملک بمرتبت بدل باس ذوالفقار آمد. (لباب الالباب ج 1 صص 108 -109)
القاضی الامام حمیدالدین افتخار الافاضل علی بن عمرالمحمودی قدوۀ افاضل عصر و والی و متصرف بر ولایت نظم و نثر، لطف طبع او بی اندازه و بستان فضایل از نسیم شمایل او طری و تازه، بدایع بیان او را لطافت شمول و روایع لسان او را طراوت شمال. در دولت سلطان شهید قطب الدنیا والدین ایبک السلطانی تغمده اﷲ برحمته آسایشها دیده و شمال افضال و قبول از آن مهب اقبال بر نهال احوال او وزیده و رسالات و منشآت او در این بلاد مشهور است و بر زبانهای فضلا مذکور و قصاید او قلائد نحور فضایل و تمایم بازوی افاضل را شاید. این بیتی چند در جواب مکاتبت سعدالدین مجدالاسلام مسعود رئیس گفته است: تا چند بارم ای ز لبت گشته زار لعل آب از دو دیده در غم آن آبدار لعل نی نی چویافت با لب و دندانت نسبتی ناقص شدست لؤلؤ و گشتست خوار لعل جانا لب و دهان تو چون لعل و خاتم است آید ز بهر خاتم بیشک بکار لعل وعده وفا رسان که شد از بهر وصل تو لؤلوی آب چشم من از انتظار لعل اندر ازای آن لب و دندان که مر تراست عزت گرفت لؤلؤ و شد نامدار لعل زیر لب چو لعل تو دیدم قطار در شد بر رخ چوزرم حالی قطار لعل گرد عذار تو خط زمرد درآمده ست دارم ز اشک خونی گرد عذار لعل با روی همچو آبی بی روی تو مراست در چشم جمع گشته بشکل انار لعل یک ره کنار گیرم کز آرزوی آن ریزم همی ز دیدۀ خود بی کنار لعل از اشک دیده دارم در آستین سرشک وز خون سینه دارم اندر کنار لعل چندانکه لعل و گوهر زاید دو چشم من در بحر نیست لؤلؤ و در کوهسار لعل من در و لعل میدهم ای دوست مر ترا اندر وشاح درکش و اندر سوار لعل چون زاد ابر چشمم پس بی قیاس در چون داد دست صاحب بس بی شمار لعل مسعود آنکه کلکش ریزد گهر چنانک میریختی بهنجار از ذوالفقار لعل. و سعدالدین مسعود قطعه ای دیگر فرستاد بخدمت او که ردیف آن عقیق (بود) و در آن وقت چشم آن مردم دیدۀ فضل از نامردمی سپهر بدرد آمده بود و زحمت دیده چراغ او را عقیق رنگ گردانیده. این قطعه در جواب مفاوضۀ او فرستاد: فرزانه سعد دولت و دین صدر اهل فضل دور از تو هست چشم من از درد چون عقیق در جزع دیدگانم دری که داشتم گشت از رمد بعینه آن در کنون عقیق از کان عقیق زاید و از بحر چشم من بر ضد و عکس آید هر دم برون عقیق زین پیش بحر رویم هرگز شبه نداد و اکنون چه شد که دادم این دهر دون عقیق از دیده درد دیده چو بهتر شود مرا سازم ردیف مدح تو ای ذوفنون عقیق. (لباب الالباب ج 1ص 172، 173)
القاضی الامام حمیدالدین افتخار الافاضل علی بن عمرالمحمودی قدوۀ افاضل عصر و والی و متصرف بر ولایت نظم و نثر، لطف طبع او بی اندازه و بستان فضایل از نسیم شمایل او طری و تازه، بدایع بیان او را لطافت شمول و روایع لسان او را طراوت شمال. در دولت سلطان شهید قطب الدنیا والدین ایبک السلطانی تغمده اﷲ برحمته آسایشها دیده و شمال افضال و قبول از آن مهب اقبال بر نهال احوال او وزیده و رسالات و منشآت او در این بلاد مشهور است و بر زبانهای فضلا مذکور و قصاید او قلائد نحور فضایل و تمایم بازوی افاضل را شاید. این بیتی چند در جواب مکاتبت سعدالدین مجدالاسلام مسعود رئیس گفته است: تا چند بارم ای ز لبت گشته زار لعل آب از دو دیده در غم آن آبدار لعل نی نی چویافت با لب و دندانت نسبتی ناقص شدست لؤلؤ و گشتست خوار لعل جانا لب و دهان تو چون لعل و خاتم است آید ز بهر خاتم بیشک بکار لعل وعده وفا رسان که شد از بهر وصل تو لؤلوی آب چشم من از انتظار لعل اندر ازای آن لب و دندان که مر تراست عزت گرفت لؤلؤ و شد نامدار لعل زیر لب چو لعل تو دیدم قطار در شد بر رخ چوزرم حالی قطار لعل گرد عذار تو خط زمرد درآمده ست دارم ز اشک خونی گرد عذار لعل با روی همچو آبی بی روی تو مراست در چشم جمع گشته بشکل انار لعل یک ره کنار گیرم کز آرزوی آن ریزم همی ز دیدۀ خود بی کنار لعل از اشک دیده دارم در آستین سرشک وز خون سینه دارم اندر کنار لعل چندانکه لعل و گوهر زاید دو چشم من در بحر نیست لؤلؤ و در کوهسار لعل من در و لعل میدهم ای دوست مر ترا اندر وشاح درکش و اندر سوار لعل چون زاد ابر چشمم پس بی قیاس در چون داد دست صاحب بس بی شمار لعل مسعود آنکه کلکش ریزد گهر چنانک میریختی بهنجار از ذوالفقار لعل. و سعدالدین مسعود قطعه ای دیگر فرستاد بخدمت او که ردیف آن عقیق (بود) و در آن وقت چشم آن مردم دیدۀ فضل از نامردمی سپهر بدرد آمده بود و زحمت دیده چراغ او را عقیق رنگ گردانیده. این قطعه در جواب مفاوضۀ او فرستاد: فرزانه سعد دولت و دین صدر اهل فضل دور از تو هست چشم من از درد چون عقیق در جزع دیدگانم دری که داشتم گشت از رمد بعینه آن در کنون عقیق از کان عقیق زاید و از بحر چشم من بر ضد و عکس آید هر دم برون عقیق زین پیش بحر رویم هرگز شبه نداد و اکنون چه شد که دادم این دهر دون عقیق از دیده درد دیده چو بهتر شود مرا سازم ردیف مدح تو ای ذوفنون عقیق. (لباب الالباب ج 1ص 172، 173)
ابن سعد شالی کوب. از احرار خطۀ لوهور بود و در طبع زکی، و شعروی قرین عنصری و رودکی. و در لوهوراز بزرگی شنیدم که این قطعه در صفت قلم گفته است: حبذا ملک همایون تو کآب چشمش بی گمان دارد خاصیت آب حیوان هست اسرار نهان در دل او بسیاری تا نبری سرش پیدا نکند سرّ نهان دو زبان باشد نمام و در این نیست شکی نیست نمام چه گر هست مر او را دو زبان گه گهی زار شود گرید چون ابر بهار از غم آنکه تنی دارد چون برگ خزان بخورد مشک پس از دیده فروبارد درّ مشک خواری بندیدم که بود در باران نکند هرگزدر فضل و هنر یک دعوی لیک بنماید از فضل و هنر صد برهان. (لباب الالباب ج 2 صص 411- 412)
ابن سعد شالی کوب. از احرار خطۀ لوهور بود و در طبع زکی، و شعروی قرین عنصری و رودکی. و در لوهوراز بزرگی شنیدم که این قطعه در صفت قلم گفته است: حبذا ملک همایون تو کآب چشمش بی گمان دارد خاصیت آب حیوان هست اسرار نهان در دل او بسیاری تا نبری سرش پیدا نکند سرّ نهان دو زبان باشد نمام و در این نیست شکی نیست نمام چه گر هست مر او را دو زبان گه گهی زار شود گرید چون ابر بهار از غم آنکه تنی دارد چون برگ خزان بخورد مشک پس از دیده فروبارد درّ مشک خواری بندیدم که بود در باران نکند هرگزدر فضل و هنر یک دعوی لیک بنماید از فضل و هنر صد برهان. (لباب الالباب ج 2 صص 411- 412)
محمد بن یعقوب ابراهیم بن عمر فیروزآبادی. در کتب لغت آنگاه که مجدالدین مطلق گویند مراد همین فیروزآبادی صاحب قاموس است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به فیروزآبادی محمد بن یعقوب بن ابراهیم بن عمر شود اسعد بن ابراهیم بن حسن ملقب به نشابی از شاعران عرب و منشی دیوان صاحب اربل بود و از جانب وی به عنوان رسالت به پیش مستنصر خلیفه فرستاده شد. و رجوع به فوات الوفیات ج 1 ص 10 و قاموس الاعلام ترکی شود محمد حسینی متخلص به وجدی (930-984 هجری قمری) وی معاصر شاه طهماسب اول صفوی و مؤلف کتاب زینه المجالس است. (از احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 22). و رجوع به روضات الجنات ص 777 شود
محمد بن یعقوب ابراهیم بن عمر فیروزآبادی. در کتب لغت آنگاه که مجدالدین مطلق گویند مراد همین فیروزآبادی صاحب قاموس است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به فیروزآبادی محمد بن یعقوب بن ابراهیم بن عمر شود اسعد بن ابراهیم بن حسن ملقب به نشابی از شاعران عرب و منشی دیوان صاحب اربل بود و از جانب وی به عنوان رسالت به پیش مستنصر خلیفه فرستاده شد. و رجوع به فوات الوفیات ج 1 ص 10 و قاموس الاعلام ترکی شود محمد حسینی متخلص به وجدی (930-984 هجری قمری) وی معاصر شاه طهماسب اول صفوی و مؤلف کتاب زینه المجالس است. (از احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 22). و رجوع به روضات الجنات ص 777 شود
رشیدالدین عمر بن محمد فرغانی حنفی، مکنی به ابوحفص. مدرس حنفیه، متوفای سال 632 هجری قمری که از نخستین مدرسان مدرسه مستنصریۀ بغداد بود و در روز افتتاح آن شرکت داشت. رجوع به غزالی نامه ذیل ص 135 و فوات الوفیات ج 2 ص 102 شود رشیدالدین حمادبن هبه الله بن حمادبن فضیل حرانی، مکنی به ابوالثناء. از راویان بود و مؤیدالدین ابوالفضل بن عبدالکریم دمشقی در سال 572 یا 573 هجری قمری در اسکندریه از او حدیث شنید. رجوع به عیون الانباء ج 2 ص 191 و 192 شود اسد شروانی. ممدوح خاقانی است. خاقانی در مرثیۀ او اشعار جانسوزی دارد، از آن جمله است: نظام دولت بهرامیان رشیدالدین فلک تویی و زمین ما و ذره نامۀ ما. خاقانی. و رجوع به دیوان خاقانی چ سجادی ص 868 شود عبدالرحمن بن بدربن حسن بن مفرح بن بکاررشیدالدین نابلسی. سخنور نامی عرب. وی بسال 617 هجری قمری درگذشت. مؤلف فوات الوفیات اشعاری از وی نقل کرده است. رجوع به فوات الوفیات ج 1 ص 255 و 256 شود
رشیدالدین عمر بن محمد فرغانی حنفی، مکنی به ابوحفص. مدرس حنفیه، متوفای سال 632 هجری قمری که از نخستین مدرسان مدرسه مستنصریۀ بغداد بود و در روز افتتاح آن شرکت داشت. رجوع به غزالی نامه ذیل ص 135 و فوات الوفیات ج 2 ص 102 شود رشیدالدین حمادبن هبه الله بن حمادبن فضیل حرانی، مکنی به ابوالثناء. از راویان بود و مؤیدالدین ابوالفضل بن عبدالکریم دمشقی در سال 572 یا 573 هجری قمری در اسکندریه از او حدیث شنید. رجوع به عیون الانباء ج 2 ص 191 و 192 شود اسد شروانی. ممدوح خاقانی است. خاقانی در مرثیۀ او اشعار جانسوزی دارد، از آن جمله است: نظام دولت بهرامیان رشیدالدین فلک تویی و زمین ما و ذره نامۀ ما. خاقانی. و رجوع به دیوان خاقانی چ سجادی ص 868 شود عبدالرحمن بن بدربن حسن بن مفرح بن بکاررشیدالدین نابلسی. سخنور نامی عرب. وی بسال 617 هجری قمری درگذشت. مؤلف فوات الوفیات اشعاری از وی نقل کرده است. رجوع به فوات الوفیات ج 1 ص 255 و 256 شود
محمد بن صفی الدین ابی الفرج محمد بن نفیس ابی الرجاء حامد بن محمد بن عبدالله بن علی بن محمود اصفهانی، مکنی به ابوعبدالله وملقب به عمادالدین و کاتب و معروف به کاتب اصفهانی و عماد کاتب و ابن اخی العزیز. فقیه اواخر قرن ششم هجری قمری رجوع به کاتب اصفهانی و عمادالدین کاتب شود عبدالرحیم بن شیخ الاسلام احمد بن ابی الحسن نامقی جامی ملقب به عمادالدین. وی یکی از چهارده فرزند شیخ الاسلام معین الدین ابونصر احمد نامقی بود که به صفت علم و عمل اتصاف داشت و نام او در تاریخ حبیب السیر مذکور است. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 323 شود اسماعیل بن علی بن محمود بن عمر بن شاهنشاه بن ایوب ایوبی، ملقب به عمادالدین و الملک الصالح و الملک المؤید، و مکنی به ابوالفداء. از ایوبیان دمشق و حماه. رجوع به ابوالفداء و اسماعیل (ابن علی بن شاهنشاه...) و اسماعیل (ابن علی بن محمود بن عمربن...) شود ابن مشطوب. نام وی احمد بن امیر یوسف سیف الدین علی بن احمد بن ابی السهیحأبن عبدالله بن ابی خلیل بن مرزبان هکاری، مشهور به ابن مشطوب و ملقب به عمادالدین و مکنی به ابوالعباس است. از امرای بزرگ دولت صلاحیه در نابلس. رجوع به ابن مشطوب شود زنگی بن ارسلان شاه، ملقب به عمادالدین و مشهور به الملک المنصور. پدر او ارسلان شاه که از اتابکان موصل بود، در مرض موت، فرزند بزرگتر خود یعنی این عمادالدین زنگی را به ضبط بعضی از قلاع نامزد کرد. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 556 شود زکریا بن محمود (یا محمد) بن محمود انصاری قاضی قزوینی، مکنی به ابویحیی یا ابوعبدالله و ملقب به جمال الدین و عمادالدین یا عمیدالدین و مشهور به عماد قزوینی. از ادبا و فقهای قرن هفتم هجری قمری رجوع به قزوینی (زکریا بن محمود...) شود احمد بن امیر یوسف سیف الدین علی بن احمد بن ابی الهیجأبن عبدالله بن ابی خلیل بن مرزبان هکاری، مشهور به ابن مشطوب و ملقب به عمادالدین و مکنی به ابوالعباس. از امرای بزرگ دولت صلاحیه در نابلس. رجوع به ابن مشطوب شود قاوردبیک بن چغری بیک، مشهور به قراارسلان و ملقب به عمادالدین یا عمادالدوله. نخستین تن از سلاجقۀ کرمان بود و از سال 423 تا 465 هجری قمری سلطنت کرد. رجوع به قاورد (ابن چغری بیک) و قراارسلان (عمادالدوله...) شود اسماعیل بن عمر بن کثیر قرشی بصری یا بصروی، ملقب به عمادالدین و مکنی به ابوالفداء و مشهور به ابن کثیر. از علمای دمشق در قرن هشتم هجری قمری رجوع به ابن کثیر (عمادالدین...) و اسماعیل (ابن عمربن...) شود اسماعیل بن هبه الله بن سعد، ملقب به عمادالدین و مشهور به ابن باطیش. از علمای قرن هفتم هجری قمری و معاصر ابن خلکان. رجوع به ابن باطیش و اسماعیل (ابن هبه الله بن...) و اسماعیل (ابن باطیش موصلی) شود علی بن یعقوب بن شجاع بن علی بن ابراهیم بن محمد بن ابی زهران موصلی شافعی، ملقب به عمادالدین و مکنی به ابوالحسن و مشهور به ابی زهران. قاری قرن هفتم هجری قمری رجوع به علی موصلی (ابن یعقوب بن...) شود خواجه عمادالدین، محمود کاوان، ملقب به عمادالدین و مشهور به خواجه جهان. وی در گلبرکه بود و سلطان حسین میرزا بایقرا، سید کاظمی را به رسالت نزد اوفرستاد. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 334 شود علی بن محمد بن علی کیاهراسی طبرستانی شافعی، مکنی به ابوالحسن و ملقب به عمادالدین و مشهور به عماد طبری و عماد کیا. از فقهای نیمۀدوم قرن پنجم هجری قمری رجوع به علی کیا هراسی شود عبدالرحمان بن احمد بن محمد دشتی اسپهانی، متخلص به جامی. شاعر و ادیب مشهور قرن نهم هجری قمری لقب مشهورش نورالدین است. رجوع به جامی (نورالدین عبدالرحمان بن احمدبن...) شود اسماعیل بن باطیش موصلی، ملقب به عمادالدین و مکنی به ابوالمجد و مشهوربه ابن باطیش. رجوع به ابن باطیش و اسماعیل (ابن هبه الله ابن سعد...) و اسماعیل (ابن باطیش موصلی) شود محمد بن علی بن حمزۀطوسی مشهدی، مکنی به ابوجعفر و ملقب به عمادالدین ومشهور به عماد طوسی و ابن حمزه. از علمای امامیۀ قرن ششم هجری قمری رجوع به عماد طوسی و ابن حمزه شود ابن سلمه. هندوشاه نخجوانی نام او را جزء وزرای دولت سلجوقی آورده است و ذکری از اخبار و احوال وی نکرده است. رجوع به تجارب السلف نخجوانی چ عباس اقبال ص 282 شود قاضی عمادالدین، عبدالجبار بن احمد بن عبدالجبار رازی، ملقب به عمادالدین. امام معتزله. رجوع به عبدالجبار (ابن احمد بن عبدالجبار...، و عمادالدین رازی شود شاهنشاه بن محمد بن زنگی بن مودودبن زنگی بن آق سنقر، ملقب به عمادالدین. سومین تن از اتابکان سنجار. رجوع به عمادالدین زنگی (شاهنشاه بن محمدبن...) شود فضل الله بن علاءالدین طوسی مشهدی، ملقب به عمادالدین. از عرفای اواخر قرن نهم و اوایل قرن دهم هجری قمری رجوع به عمادالدین طوسی (فضل الله بن...) شود ذوالفقاربن محمد بن معبدبن حسن حسنی مروزی، مکنی به ابوالصمصام و ابوالوضاح و ملقب به عمادالدین معروف به سیدعمادالدین. رجوع به عمادالدین مروزی شود علی کرمانی، ملقب به عمادالدین و متخلص به عماد و مشهور به عماد فقیه و خواجه عماد فقیه. از عرفای قرن هشتم هجری قمری رجوع به عمادالدین کرمانی شود اسماعیل بن احمد بن سعید حلبی شافعی، مشهور به ابن اثیر و ملقب به عمادالدین. متوفی به سال 699 هجری قمری رجوع به اسماعیل (ابن احمدبن...) شود ذوالفنون بن محمد بن گمشتکین بن دانشمند، ملقب به عمادالدین. چهارمین تن از امرای بنی دانشمند در ’سیواس’. رجوع به عمادالدین دانشمندی شود محمد بن علی بن محمد بن علی طبری آملی، مکنی به ابوجعفر و ملقب به عمادالدین. از علمای شیعۀ قرن ششم هجری قمری رجوع به عمادالدین طبری شود احمد بن ابراهیم واسطی حنبلی، ملقب به عمادالدین. از علمای اواخر قرن هفتم و اوایل قرن هشتم هجری قمری رجوع به احمد (ابن ابراهیم...) شود ابراهیم بن عبدالواحد بن علی بن سرور مقدسی عمادی مکنی به ابواسحاق و ملقب به عمادالدین. رجوع به عمادی (ابراهیم بن عبدالواحدبن...) شود شاهفور (یا شهفور یا شاهپور) بن طاهر بن محمد اسفرایینی شافعی، مکنی به ابوالمظفر و ملقب به عمادالدین. رجوع به عمادالدین اسفراینی شود علی بن محمد بن علی جوینی، ملقب به عمادالدین و مکنی به ابوالحسن. فقیه قرن پنجم هجری قمری رجوع به علی جوینی (ابن محمد بن علی...) شود اسماعیل بن عادل ایوبی، ملقب به عمادالدین و مکنی به ابوطاهر و مشهور به الملک الصالح. رجوع به عمادالدین ایوبی (اسماعیل بن...) شود حسن بن علی بن محمد بن علی بن محمد بن حسن طبرسی یا طبری مازندارنی، ملقب به عمادالدین. رجوع به عمادالدین طبری و حسن طبری شود علی بن محمد، ملقب به عمادالدین و مشهور به ابن محیا عباسی. نسب شناس قرن هشتم هجری قمری رجوع به علی عباسی (ابن محمد...) شود حسین بن حسون مصری سخاوی، مکنی به ابوعبدالله و ملقب به عمادالدین و مشهور به قوی و سخاوی. رجوع به عمادالدین سخاوی شود اسماعیل بن ناصر بن قلاوون، ملقب به عمادالدین و مشهور به الملک الصالح. هفدهمین از ممالیک بحری مصر. رجوع به صالح شود علی بن عبدالملک بن ابی الغنائم بندنیجی، ملقب به عمادالدین. فقیه و مورخ قرن هفتم هجری قمری رجوع به علی بندنیجی شود علی بن علی استرآبادی مازندرانی، ملقب به عمادالدین. فقیه قرن دهم هجری قمری رجوع به علی استرآبادی (ابن علی...) شود عثمان بن عادل ایوبی، ملقب به عمادالدین و مشهور به الملک العزیز. رجوع به عمادالدین ایوبی (عثمان بن عادل...) شود پهلوان بن هزاراسب، ملقب به عمادالدین. سومین تن از اتابکان لر بزرگ. رجوع به عمادالدین اتابکی (پهلوان بن...) شود امیر عمادالدین، محمود اصفهانی، ملقب به عمادالدین. وزیر امیر نجم الدین ثانی. رجوع به عمادالدین اصفهانی شود حسین بن محمد فقیه شافعی، ملقب به عمادالدین. از علمای قرن هشتم هجری قمری رجوع به حسین (ابن محمد شافعی) شود عثمان بن یوسف، ملقب به عمادالدین و مشهور به الملک العزیز، از ایوبیان مصر. رجوع به عمادالدین ایوبی شود محمود کرمانی، ملقب به عمادالدین. وزیر ’اخی جوق’ در آذربایجان. رجوع به عمادالدین کرمانی (محمود...) شود ذوالفقاربن معدّ حسینی مروزی، ملقب به عمادالدین. رجوع به عمادالدین مروزی (ذوالفقاربن محمدبن...) شود
محمد بن صفی الدین ابی الفرج محمد بن نفیس ابی الرجاء حامد بن محمد بن عبدالله بن علی بن محمود اصفهانی، مکنی به ابوعبدالله وملقب به عمادالدین و کاتب و معروف به کاتب اصفهانی و عماد کاتب و ابن اخی العزیز. فقیه اواخر قرن ششم هجری قمری رجوع به کاتب اصفهانی و عمادالدین کاتب شود عبدالرحیم بن شیخ الاسلام احمد بن ابی الحسن نامقی جامی ملقب به عمادالدین. وی یکی از چهارده فرزند شیخ الاسلام معین الدین ابونصر احمد نامقی بود که به صفت علم و عمل اتصاف داشت و نام او در تاریخ حبیب السیر مذکور است. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 323 شود اسماعیل بن علی بن محمود بن عمر بن شاهنشاه بن ایوب ایوبی، ملقب به عمادالدین و الملک الصالح و الملک المؤید، و مکنی به ابوالفداء. از ایوبیان دمشق و حماه. رجوع به ابوالفداء و اسماعیل (ابن علی بن شاهنشاه...) و اسماعیل (ابن علی بن محمود بن عمربن...) شود ابن مشطوب. نام وی احمد بن امیر یوسف سیف الدین علی بن احمد بن ابی السهیحأبن عبدالله بن ابی خلیل بن مرزبان هکاری، مشهور به ابن مشطوب و ملقب به عمادالدین و مکنی به ابوالعباس است. از امرای بزرگ دولت صلاحیه در نابلس. رجوع به ابن مشطوب شود زنگی بن ارسلان شاه، ملقب به عمادالدین و مشهور به الملک المنصور. پدر او ارسلان شاه که از اتابکان موصل بود، در مرض موت، فرزند بزرگتر خود یعنی این عمادالدین زنگی را به ضبط بعضی از قلاع نامزد کرد. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 556 شود زکریا بن محمود (یا محمد) بن محمود انصاری قاضی قزوینی، مکنی به ابویحیی یا ابوعبدالله و ملقب به جمال الدین و عمادالدین یا عمیدالدین و مشهور به عماد قزوینی. از ادبا و فقهای قرن هفتم هجری قمری رجوع به قزوینی (زکریا بن محمود...) شود احمد بن امیر یوسف سیف الدین علی بن احمد بن ابی الهیجأبن عبدالله بن ابی خلیل بن مرزبان هکاری، مشهور به ابن مشطوب و ملقب به عمادالدین و مکنی به ابوالعباس. از امرای بزرگ دولت صلاحیه در نابلس. رجوع به ابن مشطوب شود قاوردبیک بن چغری بیک، مشهور به قراارسلان و ملقب به عمادالدین یا عمادالدوله. نخستین تن از سلاجقۀ کرمان بود و از سال 423 تا 465 هجری قمری سلطنت کرد. رجوع به قاورد (ابن چغری بیک) و قراارسلان (عمادالدوله...) شود اسماعیل بن عمر بن کثیر قرشی بصری یا بصروی، ملقب به عمادالدین و مکنی به ابوالفداء و مشهور به ابن کثیر. از علمای دمشق در قرن هشتم هجری قمری رجوع به ابن کثیر (عمادالدین...) و اسماعیل (ابن عمربن...) شود اسماعیل بن هبه الله بن سعد، ملقب به عمادالدین و مشهور به ابن باطیش. از علمای قرن هفتم هجری قمری و معاصر ابن خلکان. رجوع به ابن باطیش و اسماعیل (ابن هبه الله بن...) و اسماعیل (ابن باطیش موصلی) شود علی بن یعقوب بن شجاع بن علی بن ابراهیم بن محمد بن ابی زهران موصلی شافعی، ملقب به عمادالدین و مکنی به ابوالحسن و مشهور به ابی زهران. قاری قرن هفتم هجری قمری رجوع به علی موصلی (ابن یعقوب بن...) شود خواجه عمادالدین، محمود کاوان، ملقب به عمادالدین و مشهور به خواجه جهان. وی در گلبرکه بود و سلطان حسین میرزا بایقرا، سید کاظمی را به رسالت نزد اوفرستاد. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 334 شود علی بن محمد بن علی کیاهراسی طبرستانی شافعی، مکنی به ابوالحسن و ملقب به عمادالدین و مشهور به عماد طبری و عماد کیا. از فقهای نیمۀدوم قرن پنجم هجری قمری رجوع به علی کیا هراسی شود عبدالرحمان بن احمد بن محمد دشتی اسپهانی، متخلص به جامی. شاعر و ادیب مشهور قرن نهم هجری قمری لقب مشهورش نورالدین است. رجوع به جامی (نورالدین عبدالرحمان بن احمدبن...) شود اسماعیل بن باطیش موصلی، ملقب به عمادالدین و مکنی به ابوالمجد و مشهوربه ابن باطیش. رجوع به ابن باطیش و اسماعیل (ابن هبه الله ابن سعد...) و اسماعیل (ابن باطیش موصلی) شود محمد بن علی بن حمزۀطوسی مشهدی، مکنی به ابوجعفر و ملقب به عمادالدین ومشهور به عماد طوسی و ابن حمزه. از علمای امامیۀ قرن ششم هجری قمری رجوع به عماد طوسی و ابن حمزه شود ابن سلمه. هندوشاه نخجوانی نام او را جزء وزرای دولت سلجوقی آورده است و ذکری از اخبار و احوال وی نکرده است. رجوع به تجارب السلف نخجوانی چ عباس اقبال ص 282 شود قاضی عمادالدین، عبدالجبار بن احمد بن عبدالجبار رازی، ملقب به عمادالدین. امام معتزله. رجوع به عبدالجبار (ابن احمد بن عبدالجبار...، و عمادالدین رازی شود شاهنشاه بن محمد بن زنگی بن مودودبن زنگی بن آق سنقر، ملقب به عمادالدین. سومین تن از اتابکان سنجار. رجوع به عمادالدین زنگی (شاهنشاه بن محمدبن...) شود فضل الله بن علاءالدین طوسی مشهدی، ملقب به عمادالدین. از عرفای اواخر قرن نهم و اوایل قرن دهم هجری قمری رجوع به عمادالدین طوسی (فضل الله بن...) شود ذوالفقاربن محمد بن معبدبن حسن حسنی مروزی، مکنی به ابوالصمصام و ابوالوضاح و ملقب به عمادالدین معروف به سیدعمادالدین. رجوع به عمادالدین مروزی شود علی کرمانی، ملقب به عمادالدین و متخلص به عماد و مشهور به عماد فقیه و خواجه عماد فقیه. از عرفای قرن هشتم هجری قمری رجوع به عمادالدین کرمانی شود اسماعیل بن احمد بن سعید حلبی شافعی، مشهور به ابن اثیر و ملقب به عمادالدین. متوفی به سال 699 هجری قمری رجوع به اسماعیل (ابن احمدبن...) شود ذوالفنون بن محمد بن گمشتکین بن دانشمند، ملقب به عمادالدین. چهارمین تن از امرای بنی دانشمند در ’سیواس’. رجوع به عمادالدین دانشمندی شود محمد بن علی بن محمد بن علی طبری آملی، مکنی به ابوجعفر و ملقب به عمادالدین. از علمای شیعۀ قرن ششم هجری قمری رجوع به عمادالدین طبری شود احمد بن ابراهیم واسطی حنبلی، ملقب به عمادالدین. از علمای اواخر قرن هفتم و اوایل قرن هشتم هجری قمری رجوع به احمد (ابن ابراهیم...) شود ابراهیم بن عبدالواحد بن علی بن سرور مقدسی عمادی مکنی به ابواسحاق و ملقب به عمادالدین. رجوع به عمادی (ابراهیم بن عبدالواحدبن...) شود شاهفور (یا شهفور یا شاهپور) بن طاهر بن محمد اسفرایینی شافعی، مکنی به ابوالمظفر و ملقب به عمادالدین. رجوع به عمادالدین اسفراینی شود علی بن محمد بن علی جوینی، ملقب به عمادالدین و مکنی به ابوالحسن. فقیه قرن پنجم هجری قمری رجوع به علی جوینی (ابن محمد بن علی...) شود اسماعیل بن عادل ایوبی، ملقب به عمادالدین و مکنی به ابوطاهر و مشهور به الملک الصالح. رجوع به عمادالدین ایوبی (اسماعیل بن...) شود حسن بن علی بن محمد بن علی بن محمد بن حسن طبرسی یا طبری مازندارنی، ملقب به عمادالدین. رجوع به عمادالدین طبری و حسن طبری شود علی بن محمد، ملقب به عمادالدین و مشهور به ابن محیا عباسی. نسب شناس قرن هشتم هجری قمری رجوع به علی عباسی (ابن محمد...) شود حسین بن حسون مصری سخاوی، مکنی به ابوعبدالله و ملقب به عمادالدین و مشهور به قوی و سخاوی. رجوع به عمادالدین سخاوی شود اسماعیل بن ناصر بن قلاوون، ملقب به عمادالدین و مشهور به الملک الصالح. هفدهمین از ممالیک بحری مصر. رجوع به صالح شود علی بن عبدالملک بن ابی الغنائم بندنیجی، ملقب به عمادالدین. فقیه و مورخ قرن هفتم هجری قمری رجوع به علی بندنیجی شود علی بن علی استرآبادی مازندرانی، ملقب به عمادالدین. فقیه قرن دهم هجری قمری رجوع به علی استرآبادی (ابن علی...) شود عثمان بن عادل ایوبی، ملقب به عمادالدین و مشهور به الملک العزیز. رجوع به عمادالدین ایوبی (عثمان بن عادل...) شود پهلوان بن هزاراسب، ملقب به عمادالدین. سومین تن از اتابکان لر بزرگ. رجوع به عمادالدین اتابکی (پهلوان بن...) شود امیر عمادالدین، محمود اصفهانی، ملقب به عمادالدین. وزیر امیر نجم الدین ثانی. رجوع به عمادالدین اصفهانی شود حسین بن محمد فقیه شافعی، ملقب به عمادالدین. از علمای قرن هشتم هجری قمری رجوع به حسین (ابن محمد شافعی) شود عثمان بن یوسف، ملقب به عمادالدین و مشهور به الملک العزیز، از ایوبیان مصر. رجوع به عمادالدین ایوبی شود محمود کرمانی، ملقب به عمادالدین. وزیر ’اخی جوق’ در آذربایجان. رجوع به عمادالدین کرمانی (محمود...) شود ذوالفقاربن مَعَدّ حسینی مروزی، ملقب به عمادالدین. رجوع به عمادالدین مروزی (ذوالفقاربن محمدبن...) شود
ابن محمد بن یحیی حمیدالدین حسنی علوی طالبی، امام المتوکل علی الله بن منصور باللّه، از ملوک یمن، از امامان زیدیه بود. به سال 1286 هجری قمری در صنعا به دنیا آمد و به سال 1322 ه. ق. پس از مرگ پدر به امامت رسید. صنعا را که در آن روزگار در دست ترکها بود پس از جنگهای زیاد به تصرف درآورد و ترکها را از یمن بیرون کرد و خود به استقلال حاکم یمن شد و همه امور حکومت را از جزء تا کل به دست گرفت و به قدرت و استبداد حکومت راند. مرگ وی به سال 1367 هجری قمری بود و 14 پسر از او باقی ماند که لقب ’سیوف الاسلام’ داشتند. یحیی به شعر و ادب اشتغال داشت و اشعار فراوانی سروده است.
ابن محمد بن یحیی حمیدالدین حسنی علوی طالبی، امام المتوکل علی الله بن منصور باللّه، از ملوک یمن، از امامان زیدیه بود. به سال 1286 هجری قمری در صنعا به دنیا آمد و به سال 1322 هَ. ق. پس از مرگ پدر به امامت رسید. صنعا را که در آن روزگار در دست ترکها بود پس از جنگهای زیاد به تصرف درآورد و ترکها را از یمن بیرون کرد و خود به استقلال حاکم یمن شد و همه امور حکومت را از جزء تا کل به دست گرفت و به قدرت و استبداد حکومت راند. مرگ وی به سال 1367 هجری قمری بود و 14 پسر از او باقی ماند که لقب ’سیوف الاسلام’ داشتند. یحیی به شعر و ادب اشتغال داشت و اشعار فراوانی سروده است.