جدول جو
جدول جو

معنی حمید - جستجوی لغت در جدول جو

حمید
(پسرانه)
ستوده، از نامهای خداوند
تصویری از حمید
تصویر حمید
فرهنگ نامهای ایرانی
حمید
ستوده، پسندیده، در علوم ادبی در علم عروض بحری که از دو بار مفعولات مستفعلن مفعولات تشکیل شده
تصویری از حمید
تصویر حمید
فرهنگ فارسی عمید
حمید
(حَ)
نامی از نامهای خدای تعالی
لغت نامه دهخدا
حمید
(حَ)
دهی است از دهستان قصبۀ نصار بخش قصبۀ معمرۀ شهرستان آبادان. ناحیه ای است واقع در دشت، گرمسیر و مالاریائی است. دارای 250 تن سکنه می باشد. از شطالعرب و لوله کشی خسروآباد مشروب میشود. محصولاتش حنا، مختصری انگور و خرما. اهالی به غرس نخل، ماهیگیری، حصیربافی و گلاب گیری گذران می کنند. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین از طایفۀ نصار و سادات هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
حمید
(حَ)
ابن هلال العدوی، مکنی به ابی نصر. از علما و فقهاء بود. موسی بن اسماعیل گوید. از ابوهلال شنیدم که میگفت از قتاده شنیدم در مردم مصر از حمید داناتر نبود. وی در حکومت خالد بن عبدالله بر عراق وفات یافت. رجوع به صفهالصفوه ج 3 ص 184 شود
یکی از شعرای عصر جهانگیرشاه از تیموریان هندوستان است. وی منظومه ای بعنوان عصمت نامه سروده است. وفات اوبه سال 1016 هجری قمری اتفاق افتاد. (قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
حمید
ستوده، پسندیده و نامی از نامعالی خدایتعالی
تصویری از حمید
تصویر حمید
فرهنگ لغت هوشیار
حمید
((حَ))
پسندیده، ستوده، مبارک، فرخنده
تصویری از حمید
تصویر حمید
فرهنگ فارسی معین
حمید
پسندیده، ستوده، فرخنده، مبارک، میمون
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حمیده
تصویر حمیده
(دخترانه)
مؤنث حمید ستوده شده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از امید
تصویر امید
(پسرانه)
انتظار، آرزو، تکیه گاه، محل پناه، اشتیاق یا تمایل به روی دادن یا انجام امری همراه با آرزوی تحقق آن،
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تحمید
تصویر تحمید
حمد کردن، ستایش کردن، ستودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حمیده
تصویر حمیده
پسندیده، درخور ستایش
فرهنگ فارسی عمید
(حَ)
منسوب به حمید
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
مبالغت کردن. (تاج المصادر بیهقی). مبالغۀ حمد. (زوزنی). نیک ستودن. (دهار). نیک ستودن و پی درپی ستایش کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). نیک ستودن و پی درپی ستودن. (فرهنگ نظام) :
از سخای تو زبان همه کس
بر تو جاری به ثنا و تحمید.
سوزنی.
چو دولت بایدم، تحمید ذات مصطفی گویم
که در دریوزه صوفی گرد اصحاب کرم گردد.
سعدی.
، بسیار حمد گفتن خدا را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ثنا گفتن خدای را پیاپی. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) :
همیشه تا بسر خطبه ها بود تحمید
همیشه تا زبر نامه ها بود عنوان.
فرخی.
، الحمد للّه گفتن. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ)
بنت نعمان بن بشیر انصاری شاعر است. وی زن خالد بن مهاجربن خالد بن ولید بوده. خالد آنگاه که بسوی عبدالملک بدمشق بیامد، حمیده را بزنی بگرفت و او درباره وی بگفت:
نکحت المدینی اذا جأنی
فیالک من نکحه غاویه
کهول دمشق و شبانها
احب الینا من الجالیه.
خالد در پاسخ وی اشعاری دارد. رجوع به الاغانی و معجم الادباء شود
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ)
مؤنث حمید. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : آنچنان آثار مرضیه و مساعی حمیده که در تقویم ابواب عدل... ابوالقاسم محمود راست. (کلیله و دمنه). او چند سال در ایالات آن بقعه، آثار حمیده و مساعی پسندیده تقدیم داشت. (ترجمه تاریخ یمینی). واجب آمد مرید طریقت، بوسیلت علم ضروری اخلاق حمیده حاصل کردن. (گلستان).
- حمیده خصال، که دارای صفات پسندیده است:
زهی حمیده خصالی که گاه فکر صواب
ترا رسد که کنی دعوی جهانبانی.
حافظ.
رجوع به حمید شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
یکی از شعرای کشمیر است و در نعت حضرت علی بن ابیطالب (ع) گوید:
مرتضی آنکه شه مسند عالی نسبی است
آفتابی است که برج شرفش دوش نبی است.
(قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
تصویری از امید
تصویر امید
آرزو، خواسته آرزو، رجا، آرمان، متوقع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حماد
تصویر حماد
ستایش کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمیم
تصویر حمیم
قریب و خویشاوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمیه
تصویر حمیه
پرهیز، نگاهداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمود
تصویر حمود
ستوده ستاینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمیت
تصویر حمیت
مروت، غیرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمیر
تصویر حمیر
سرخک: سرخه از گیاهان جمع حمار خران دراز گوشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفید
تصویر حفید
فرزنده زاده، پسر پسر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حماید
تصویر حماید
جمع حمیده خوبیها خصلتهای نیکو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحمید
تصویر تحمید
مبالغت کردن، پی در پی ستودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرید
تصویر حرید
تنها، دور، منفرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدید
تصویر حدید
آهن تیز، برنده، تند تیز، برنده، تند
فرهنگ لغت هوشیار
مونث حمید: فرخنده، از نام های تازی مونث حمید ستوده پسندیده اخلاق حمیده
فرهنگ لغت هوشیار
بار بر سر یا به پشت، پسر خوانده سر راهی، بیگانه، خس بر آب، پایبندان (ضامن)، زه، ابر پر باران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحمید
تصویر تحمید
((تَ))
ستودن، ستایش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حمیده
تصویر حمیده
((حَ دِ))
ستوده، پسندیده
فرهنگ فارسی معین
ستایش، ثناگویی، سپاس گویی، ثنا گفتن، حمد کردن، ستایش کردن، ستودن، پسندیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شایسته، پسندیده، ستوده
متضاد: نکوهیده
فرهنگ واژه مترادف متضاد