جدول جو
جدول جو

معنی حملوق - جستجوی لغت در جدول جو

حملوق
(حُ)
باطن پلک چشم. گرداگرد چشم از اندرون که بسرمه سیاه گردد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، حمالیق. (اقرب الموارد) ، سپیدی بیغولۀ چشم که پنهان است درون پلکها، سرخی درونی پلک که وقت سرمه کشیدن برآید، جای سرمه از اندرون که ملاصق چشم است. (منتهی الارب). رجوع به حملاق شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حلوق
تصویر حلوق
حلق ها، گلو ها، نای ها، جمع واژۀ حلق
فرهنگ فارسی عمید
(حُ)
حملاج. دمۀ زرگران. دم آهنگران، شاخ گاو. ج، حمالیج. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ / حُ)
گرداگرد چشم از اندرون که بسرمه سیاه گردد. ج، حمالیق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، سپیدی بیغولۀ چشم که پنهان است درون پلکها، سرخی درون پلک که وقت سرمه کشیدن برآید، جای سرمه از اندرون که ملاصق چشم است. (منتهی الارب). ج، حمالیق، حمالق: الاّبنوس جیدللدمعه و التنفط حول الحمالق. (ابن البیطار)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
و آن غلاف تخمهای تره هاست در او می باشد تخم آن تره. ج، زمالیق. (شرح قاموس ص 753). غلافی که تخم گیاه در آن است: تسویط، زملوق از شاخ گندنا برآوردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تسویط، سیاط و منتهی الارب شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
سنگ تابان گرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دملق. (اقرب الموارد). رجوع به کلمه مزبور شود، نباتی است کوچکتر از عرجون که در ریگستان و مرغزارها روید. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
موی سترده. (آنندراج). تراشیده شده. (ناظم الاطباء). روت. (یادداشت مرحوم دهخدا). حلیق. (منتهی الارب). رجوع به حلیق شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
فرس مملوق الذکر، اسبی که به تازگی گشنی کرده باشد. (ناظم الاطباء). اسبی تازه عهد بجستن بر ماده. (از شرح قاموس)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
جمع واژۀ حلق. (دهار) (آنندراج). رجوع به حلق شود.
- حلوق الارض، آب راهه های زمین و وادی ها و جاهای سنگ آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از محلوق
تصویر محلوق
موی سترده موی سترده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلوق
تصویر حلوق
تاک پیچه از گیاهان جمع حلق گلوها حنجره ها خشکنایها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محلوق
تصویر محلوق
((مَ))
موی سترده
فرهنگ فارسی معین