جدول جو
جدول جو

معنی حمقیق - جستجوی لغت در جدول جو

حمقیق(حَ مَ)
حماق. و آن مرضی است شبیه آبله. (اقرب الموارد). رجوع به حماق شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ)
سختی و تنگی نمودن بر عیال خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تنگ گرفتن نفقه بر عیال خود بر اثر فقر یا بخل. (از اقرب الموارد) ، بمنقار خورش دادن طائر بچه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
گیاهی است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
سزاوار. (دهار). جدیر. قمین. حری. لایق. درخور. ازدر، درست، واجب، ثابت: حق حقیق، حریص. ج، احقاء. حقایق. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(حُ مَ)
تصغیر احمق. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حُ مَ)
نام مرد احمقی است که ضرب المثل است در حمق و بی عقلی. گویند: عرف حمیق جمله، اگرچه احمق بود ولی این قدر بود که شناخت شتر خود را. و روایت شده است: عرف حمیقاً جمله، شتر او، او را شناخت پس بر او گستاخی کرد. و این ضرب المثلی است که در افراط در مؤانست با مردم گفته میشود یا معنی آن اینست که قدر او را شناخت یا گفته میشود در مورد کسی که شخص را حقیر و ضعیف پندارد ودر آزار و شکنجۀ وی حریص گردد. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نباتی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ قا)
جمع واژۀ احمق. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حقیق
تصویر حقیق
سزاوار، لایق، درخور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمقی
تصویر حمقی
جمع احمق، گولان جمع احمق کم خردان، بیخردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حقیق
تصویر حقیق
((حَ))
سزاوار، لایق
فرهنگ فارسی معین