دهی است از دهستان آختاچی حومه شهرستان مهاباد، واقع در 20هزارگزی جنوب خاوری مهاباد و 22هزارگزی باختر شوسۀ بوکان به میاندوآب. موقع آن کوهستانی و معتدل مالاریایی است. سکنۀ آن 718 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، توتون، چغندرقند و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه ارابه رو دارد و میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان آختاچی حومه شهرستان مهاباد، واقع در 20هزارگزی جنوب خاوری مهاباد و 22هزارگزی باختر شوسۀ بوکان به میاندوآب. موقع آن کوهستانی و معتدل مالاریایی است. سکنۀ آن 718 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، توتون، چغندرقند و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه ارابه رو دارد و میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
خوی و عادت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). ان تلک من فلان مطره، ای عاده. (از اقرب الموارد). و رجوع به مطره شود، خیک، میانۀ حوض. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) (ناظم الاطباء) ، واحد مطر، یعنی یک باران. (ناظم الاطباء). و رجوع به معنی اول مادۀ بعد شود
خوی و عادت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). ان تلک من فلان مطره، ای عاده. (از اقرب الموارد). و رجوع به مَطِرَه شود، خیک، میانۀ حوض. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) (ناظم الاطباء) ، واحد مطر، یعنی یک باران. (ناظم الاطباء). و رجوع به معنی اول مادۀ بعد شود
سرخی. (منتهی الارب). و آن رنگ معروفی است. (از اقرب الموارد). - ذوحمره، شیرین: گویند رطب ذوحمره. (از اقرب الموارد). ، صبغی است که برای قرمز کردن رنگهابکار میرود. (از اقرب الموارد) ، درختی است که خران دوست دارند، آماسی است ازجنس طاعون و بفارسی سرخ باده گویند و آن ورم حار صفراوی محض است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
سرخی. (منتهی الارب). و آن رنگ معروفی است. (از اقرب الموارد). - ذوحمره، شیرین: گویند رطب ذوحمره. (از اقرب الموارد). ، صبغی است که برای قرمز کردن رنگهابکار میرود. (از اقرب الموارد) ، درختی است که خران دوست دارند، آماسی است ازجنس طاعون و بفارسی سرخ باده گویند و آن ورم حار صفراوی محض است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
فراهم آمدن و گرد گردیدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، فراهم آوردن و گرد کردن. لازم و متعدی استعمال شود. (اقرب الموارد) ، گائیدن جاریه را. (منتهی الارب) (ذیل اقرب الموارد) ، بستن سر مشک را به بند سر مشک. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، پر کردن مشک، گریختن است. (اقرب الموارد)
فراهم آمدن و گرد گردیدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، فراهم آوردن و گرد کردن. لازم و متعدی استعمال شود. (اقرب الموارد) ، گائیدن جاریه را. (منتهی الارب) (ذیل اقرب الموارد) ، بستن سر مشک را به بند سر مشک. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، پر کردن مشک، گریختن است. (اقرب الموارد)
حمیر. یرنداق که بدان زین بندند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). و آنرا شکر نیز نامند. (اقرب الموارد). و یرنداق تسمه و دوالی باشد. (آنندراج). رجوع به حمیر شود
حمیر. یرنداق که بدان زین بندند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). و آنرا شکر نیز نامند. (اقرب الموارد). و یرنداق تسمه و دوالی باشد. (آنندراج). رجوع به حمیر شود
دهی است از دهستان همائی شهرستان سبزوار. ناحیه ای است کوهستانی معتدل. از قنات مشروب میشود. محصول آن غلات و پنبه. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان همائی شهرستان سبزوار. ناحیه ای است کوهستانی معتدل. از قنات مشروب میشود. محصول آن غلات و پنبه. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
امراءه مطره، زن لازم گیرنده مسواک و غسل و پاکی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). زن بسیار مسواک کننده و خوشبوی، هر چند که بوی خوش بکار نبرد. (از ذیل اقرب الموارد)
امراءه مطره، زن لازم گیرنده مسواک و غسل و پاکی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). زن بسیار مسواک کننده و خوشبوی، هر چند که بوی خوش بکار نبرد. (از ذیل اقرب الموارد)